سلام ،
احساس میکنم از انجمن تجربه های فردی خیلی خوشم میاد . چون این امکان رو بهم می ده که از خودم حرف بزنم و از اون چیزی که شایدبشه بهش گفت دغدغه های ذهنی و فکری .
امروز هم می خوام از یک معنا حرف بزنم . از یک مفهوم و از سوالاتی که چندبرگی از دفتر خاطرات یا پرسشهام رو به خودش اختصاص داده . با این امید که در طرح و مباحثه و تعامل با اندیشه های ارزشمند شما ، فکر تنگ و اندیشه ی محدود من ، دریچه ها و افق های تازه ای رو برای انباشت ، عمق و ژرفا بخشیدن به خودش پیدا کنه . پیشاپیش از این لطف شما سپاسگذارم .
**************************************
چیزی که دیروز ذهنم رو مشغول کرده بود معنای دوست داشتن بود .
آیا دوست داشتن امری نسبی ست ؟
اگر دوست داشتن رو در قالب خانواده های سنتی ایرانی بویژه خانواده ی خودم بخواهم تعریف کنم معنایش کمی متفاوت می شود .
چون در جامعه ما ازدواج ها سنتی بوده است ، عشق ، دوست داشتن ، عادت و گاهی ناچاری با هم پیوند می خورد و نهایت معجونی از آن بیرون می آید که با کمی تغییر و بالا و پایین کردن شرایط ، نام " زندگی مشترک " به خود می گیرد . اما این زندگی مشترک الزاما به معنی وجود دوست داشتن یک شکل و یک جور و یکسان نیست .
بسیار زیاد دیده ام (در خانواده ی خودم و دیگران) که همسران از همدیگر ، که مردها ، از زنها و زنها ، از مردها خسته شده اند . از هم ناراضی اند و در پاره ای موارد همدیگر را قبول ندارند و .... اما جالبتر اینکه اگر بخواهی به این احساسات و تفکرات دامن بزنی و تشریحشان کنی و به نفع یکی از آنها ، بهره برداری کنی با موضعی از جنس آهن مواجه می شوی که می گوید : همسرم و زندگیم را دوست دارم .
خیال می کنم این احساسات را خیلی دوست دارم اما آیا شخصا حاضرم
خستگی های ناشی از تفاوتهای بارز با یک شخص دیگر را تحت لوای عشق و
دوست داشتن به جان بخرم ؟ و سوال همینجاست .
شاید باید در مورد میزان خودخواهی فکر کرد ؟
این روزها جوانان ما بویژه زنان و دختران به حقوق خود بیشتر آشنا شده اند و این آگاهی گاهی نادرست و نا بجا مورد استفاده قرار می گیرد.
از طرفی شاید انتظار بیهوده ای باشد اگر بخواهیم همه ی حقوقمان را به نفع زندگی مشترک و خانواده خرج کنیم .
پس چه ؟ تکلیف چیست ؟
وقتی به دوست داشتن فکر می کنم و به نوع انتظاری که از دوست داشتن و
عشق ورزیدن ، دارم می بینم ذهن من مسیرهای متفاوتی را در اینخصوص طی کرده .
خوب؛ فارغ از معنای دیگر دوست داشتن و عشق که گاهی برچسب و جایگاه عارفانه و معنا گرایانه به خود می گیرد ، در وهله ی اول به خاطر تلقین و آموزه های خانوادگی ، عشق در ذهن من فقط با خانواده و کسی که بتوان با او ازدواج کرد معنا داشته . بعدها با توجه به دقتی که با کمک آن ، خستگی های دو طرف از زندگی را در شکلهای مختلف دیدم ، به این قالب بدیده ی تردید نگریستم و آن را غایت عشق و
دوست داشتن ندیدم . ... بنابراین به دنبال چیزی رفتم که بتوانم این عشق و این نیاز انسانی را در ظرف آن جا دهم ..
هرچند کمرنگ شدن ضرورت این عشق و احساس مقدس گونه و شاید اساطیری برایم کمی سخت بود اما در کنار اتفاقاتی که در زندگی شخصیم افتاد و همینطور تعاملات ، تقابلات و درگیریهای فکری و ذهنی که با افراد مختلف در سطوح مختلف برقرار کردم و شاید بویژه تامل در کتابها ، مطالب و فیلمهای مختلفی که خوانده و دیده ام به این سمت رفتم که حقوق افراد صرفا از دید شخص آنها تعریف می شود (صرف نظر از حقوق اجتماعی که در قالب قانون و باید برای همه به صورت یکسان اعمال شود) . ودریافتم که احساس دوست داشتن و عشق نیز از این قائده مستثنی نیست .
جمله "من حقیقتا فکر می کردم که تو حق داشته باشی اورا بخواهی" از فیلم پیشنهاد بیشرمانه را نمی توانم فراموش کنم و به حقی که یک همسر قانونی برای همسرش در انتخاب شخص دیگری برای دوست داشتن قائل بود فکر می کنم . هرچند شاید بازتاب رفتار مرد این فکر را نمایان نمی کرد اما زمانی که از آن حرف می زد به نظرم جمله ی جسورانه و فوق العاده ای آمد ...
واقعا ما چقدر حق داریم ؟ در دوست داشتن و انتظار دوست داشته شدن ؟
و سهم ما از این احساس لطیف و ضروری در زندگی چیست ؟
از گذشته حرف نمی زنم که چه خوب و چه بد ، چه درست و چه نادرست ؟ ... ازدواجها شکلی داشت که حقوق دو طرفه را به طرق مختلف در خود حل می کرد .
به حمید فکر می کنم و به مهرانا که چند روزیست رسما به هم پیوند خورده اند . به خودم می اندیشم و به دیگرانی که چون خودم در تعارضی بزرگ برای یافتن و تثبیت خود در زندگی هستیم ، حتی با درگیر شدن با واژه ای به نام دوست داشتن ...
هرچه باشد عشق های اساطیری مثل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد دیگر برای من معنای خود را از دست داده اند . هرچند امکان تحققش را هم غیرممکن نمی دانم ... (خنده)
(در این دنیای دیگرگون و از این موجود دوپا هرچه بگویی بر می آید )
اما
آیا براستی معنای دیگر عشق ، تفاهم نیست؟
و آیا تفاهم ، درک متقابل و توجه به حقوق فردی دیگران در زندگی ، می تواند شکلی دیگرگون از عشق و دوست داشتن باشد ؟
....
درود و دوصد بدرود .
علاقه مندی ها (Bookmarks)