این داستان غم زندگیمه
ماجرا برمیگرده به سال 85من در شرکتی پیمانکاری کارمیکردم زندگی معمولی بخور نمیری داشتیم چون تازه وارد
زندگی شده بودم از بانک وام گرفته بودم و هر ماه مبلغی قسط میدادم.
روزگارمون طبق روال میگذشت که یک روز به دفتر مدیر احضار شدم .
مدیر گفت برای اینکه پرسنل زیاد هست چندنفری از کارگرهارو داریم جواب میکنیم اسم شما هم
در لیست هست.
بله از کار بیکار شدم .با حقوقی که بهم دادن ومقداری پاداش یکی دوماهی رو گذراندیم .
بعد دیدم پولم داره ته میکشه و هر روزم دنبال کار میرم دست از پا درازتر برمیگشتم.
5 ماه از بیکاریم گذشت شروع کردیم به فروختن وسایل خونه نداشتیم مجبور بودیم .حتی پول برای خرید یک عدد
نان هم نداشتم.
حتی بی پولی به جای رسیده بود که همسرم بهم گفت برای ناهار نون بگیر.منم که مرد هستم نمیخواستم نشون بدم که ندارم
درحالی که داشتم از منزل خارج میشدم دست انداختم روی کمد صدقه ای که کنارگذاشه بودم رو 50تک تومان برداشتم رفتم بربری گرفتم.سر صف که بودم اشک توچشمام جم شده بود .خدایا چرا چرا
یک روز از شهرستان مهمان به منزلمون اومد نمیخواستیم کسی بدونه که انقدر بی پول شدیم.
قبل از اینکه مهمونا برسند به همسرم گفتم پیکار کنیم عابرومون پیش مهمونا نره حداقل یه مقداری میوه بزاریم جلوشون.
توفکر بودم که چیکارکنم چی روببرم بفروشم میوه نان وغیره بخرم برای شب.کناره آکواریومم نشسته بودم که یک دفعه چشمم به
ماهی های توی آکواریوم افتاد .آره با اونکه خیلی دوستشون داشتم یه مشما خانمم آورد چندتای از ماهی هارو گرفتم بردم 20 هزار فروختم.
اون شب هم عابرومون رو ماهی هام خریدن.
فردای اون روز در روزنامه خواندم در شهرداری نیرو میگیرند .رفتم دنبال کار هرکاری بود انجام میدادم .همه مراجعه کنندگان به خط
شده بودند .وکارفرما میومد نگاه میکرد ویکی یکی انتخاب میکرد ازجلوی من رد شد ولی چرا منو قبول نکرد.
رفتم پیش کارفرما بهش گفتم من بدجوری گرفتارم نون شب ندارم .هرکاری باشه انجام میدم .آقای ...گفت آخه پسرخوب این شغل
بدرد شما نمیخوره .شغلش جم آوری زباله بود.خیلی اسرار کردم انگارنه انگار تازه بهمم شک کرده بودند که تو کارگر نیستی معموری
اومدی وضعیت کارگرا رو ببینی .خوب چیکارکنم تیپم به نظافت چیا نمیخورد.
روزگار همینجوری به سختی میگذشت.خدانصیب بنده ای نکنه .یکسال گذشت
یک روز داشتم دنبال کارمیگشتم اطلائه دیدم به دیوار زده بودند که آموزشگاهی انواع تعمیرات با مدرک یاد میده .
شهریه اش 300هزارتومان بود برای من در اون وضع مالی خیلی پول بود نمیدونستم چطوری جورش کنم.
دیگه چیزه با ارزشی نداشتیم که بفروشم .
به هرکی که فکرشو میکردم رو انداختم .تا دامادمون از وضعم با خبر شد خداخیرش بده .اون مبلغ رو بهم داد.
ومنم رفتن برای آموزش کار تا انشاالله بتونم کاری یاد بگیرم .بعداز 3 ماه مدرک رو گرفتم ورفتم جای مشغول بکارشدم .
والان که 6سال میگذره برای خودم تعمیرگاه دارم وضع زندگیمم خداروشکر میگذره.
علاقه مندی ها (Bookmarks)