به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 بهمن 97 [ 08:59]
    تاریخ عضویت
    1397-6-21
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    630
    سطح
    12
    Points: 630, Level: 12
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خواهرم شده مشکل حل نشدنی.

    سلام.
    مجبور شدم دوباره سوال بپرسم چون موضوع قبلیه بنده بسته شده بود.
    امکان رفتن به مشاوره رو ندارم.تنها امید من برای حل مشکلم این سایته.

    موضوع بر میگرده به حسادت خواهرم.اینکه مدام ارامش خونه رو بهم میریزه.
    در واقع پدر و مادرم از پسش برنمیان.و سکوت کردن.
    چند شب پیش دعوا راه انداخت که سعی میکنم خلاصه کنم.
    من یه خواهر بزرگتر دارم.
    4سال بزرگتر.
    یه خواهری که همیشه دلش خواسته اولین ها واسه اون باشه.مشکلی براش پیش اومد همه در خدمتش باشن.
    دوست داره همچی برای خودش باشه.
    بچه که بودیم خیلی زور میگفت و من زیر بار حرف زورش نمیرفتم کتکم میزد.
    یه درس بلد نبودم تحقیرم میکرد.

    گفتن بزرگ که بشین به رفتاراتون میخندین.
    ولی هرسال که بزرگتر میشدیم مشکلات جدیدی پیش میومد.

    دانشگاه دوره لیسانسش.
    که از راه دور هم حتی دعوا راه مینداخت.میومد خونه یه جور دیگه.
    که واقعا وقتی نبود از خوشحالی بال درمیاوردم.

    دوسال بعدش دعواها جدید شد.
    دعوا سر خواستگار.(واقعا برام مسخرس)
    که چرا مامان تو روضه جواب خواستگارمو داد.
    من دولتی دارم لیسانس میخونم.دیپلمه زنگ زده خواستگاری چجوری جرات کرده??
    اینقدر دعواها سرخواستگار زیاد داشتیم.که مامانم نه اعصاب جواب دادن به خواستگار.بابامم که راه اسونو انتخاب کردو گفت حالا وقت ازدواجت نیست.تو باید تو محیط کار یا دانشگاه یکی ببینتت و اینجوری ازدواج کنی.
    از اون طرف من دانشگاه قبول شدمو خواستگارامم زیاد شد.خب طبیعی بود رفت و امدمم داخل شهر جاهای مذهبی زیاد بود.

    ولی همه خواستگارام بابت خواهر بزرگتر رد میشد.
    همشونم با عیب گذاشتن روشون رد میشد.

    یه مدت به این فکر میکردم که چرا من برام خواستگار نمیاد.چرا من نمیتونم انتخاب کنم?
    اونموقع 19یا 20سالم بود.خواهرم24
    خب من قصد ازدواج داشتم.دلم میخواد الان ازدواج کنم.
    با چند نفر مشورت کردم(سال اول دانشگاه بودم).گفتن به خواهرت بگو و ازش اجازه بگیر!!
    خواهرم که ادعای فهم میکرد.
    بهش گفتمو همین شد که شد.
    جنجال به پا کرد.هرجا میشست میگفت این ازدواجیه.من قصد ازدواج ندارم میخوام درس بخونم کار کنم.جلو مامان و بابام تحقیرم میکرد.
    خواستگار زنگ میزد براش داد میزد که میخواین من شوهر کنم که این زودتر بره.عمرااا

    با زنداییم به اختلاف میفتاد.همه باید قطع رابطه میکردن.اینکارو نمیکردم مامان و بابامو پُر میکرد.این موارد اختلاف داشتنش تو فامیل زیاده.

    یعنی بابت خرید هر وسیله.انتخاب رشته دخالت میکرد اونچیزی که اون میخواست میشد بعد من ناراضی اونم ذوق زده و طلبکار که بیخود کردی.ناراضی هستی.نه من اینو نگفتم بخر.
    شاید بگین خب قبول نمیکردی!!!.به چه پشتی??
    پدر و مادرم وقتی چیزی بهش نمیگفتن من چی میگفتم?
    همش گفتن تو چیزی نگو تو اغماض کن.

    زمانی رسید که فوق قبول شد.
    بازم مشکلات جدید.
    درس نمیخوند دنبال رفیق و فلان فعالیت بود با پسر دخترا این شهر و اون شهر.
    نتونست چندترم معدل بیاره انصراف داد.
    ولی واسش یه خواستگار از اون دانشگاه اومد که استاد بود.
    چی کشیدیم خانوادگی.من هرروز گریه مامانم میدیدم چشماش سرخه.فحش به پدرم بابت یه پسر غریبه.
    پدرمونو دراورد.اخرشم بعد 6ماه که یه پسر غریبه و نامحرم اومد خونمون رفتن بیرون گفت نه.


    من تو این 6ماه سه تا از خواستگارام که چندماهی بود اصرار میکردن اومدن خونه.و بدون نظر منم رد شدن.
    بعد از اون شش ماه دیگه به خواستگارای منم کسی جواب نداد.یه تو به خواهرم میگفتم مادرم سرم داد میزد.
    خیلی بهش میرسیدن که شکستش جبران بشه.
    تا اینکه یه خواستگار واسم اومد طلبه.
    من معیارم طلبه بود به دلایل کاملا شخصی که قابل درک واسه هرکسی نیست.
    فقط یه دلیلم این بود که ارامشی که تو خونه ازم گرفته شده بود رو یه طلبه شاید بهم بده.
    من نمیخواستمشون.ولی خواهرم مدام از مادرپسر تعریف میکرد.
    نه گذاشت برم خونشون که ببینم چجورین.نه کمکم کرد تو تصمیمم.
    میدید چه خانواده ایی هستن ولی ترغیب میکرد به این ازدواج.کسی که واسه خودش رابطه مدرن میخواست واسه حسادت واسه خوشبختی خواهرش بدشو خواست.

    ازدواج کردم بدبختی هام شروع شد همون هفته اول.
    خواهرم که میدید مشکلات داریم میگفت من تقصیری ندارم من ازمادرش تعریف کردم که به دلت بشینه.
    شوهرم خیلی خشک بود.از لحاظ اعتقادات.چپ میرفتم راست میرفتم برام حرف بود.
    خواهرم یه رفتارایی میکرد.خنده های بلند و عشوه.شوهرم سرشو مینداخت پایین بهش پاسخ کوتاه میداد.منم نگران بابت اعتبار خانوادم شرمنده از رفتار زشت خواهرم..بعدش دادشو سر من میزد که مثل شوهرتی چرت و بیخودی.چرا بهم محل نمیده چرا بهم نگاه نمیکنه چرا باهام حرف نمیزنه..منم عصبانی از این رفتار خواهرم از این ناز و عشوه هاش که هر زنی زود شاخکاش تکون میخوره.بهش گفتم شوهرم ادمی نیست که باهات لاس بزنه.(با عرض معذرت)
    زیر دستی میوه رو با حالت تحقیر امیز پرت میکرد جلو شوهرم.
    تو مهمونی های خانواده شوهرم بازی در میاورد و نمیومد.جلو مادرشوهرم از خودش تعریف میکرد.که مادرشوهرک با حسرت نگاه میکرد.
    که من به مامانم میگفتم واقعا راضی بود که من زودتر ازدواج کردم مطمئنی که خودش گفت راضیه مامانم میگفت اره.(من این رفتارارو میدیدم با اینکه ناراحت میشدم ولی میرفتم به مادرم میگفتم که ایا تو هم میبینی? میگفت اره ولی چیکار میشه کرد??)

    اخرین ضربه ایی که تو ازدواجم بهم زد من بعضی چیزارو به پدر و مادرم میگفتم مشکل داشتم با شوهرم.مشکلاتم حاد بود سر تهمت بود خواهرم متوجه میشد.یه شب رفتیم زیارت.
    خواهرم گفت از هم سوال بپرسیم بازی کنیم.همه باید جواب بدن.
    دقیقا همون حرفایی که شوهرم بهم میزد که منفی نگرم یا فلانم.خواهرم میگفت من منفی نگر نیست.ادم منفی نگر زندگی رو بهم میزنه.و با چندتا حرف دیگه که اخرش مامانم گفت بسه.دیگه بازی تموم.
    چند روز بعدم به مامانم رفتارای خواهرمو گفتم که حداقل مامانم بگه تو اشتباه میکنی مامانم تایید کرد. و گفت اره منم دیدم

    خلاصه من بابت مشکلات حاد دیگه به زور پدرمو راضی کردم که طلاق بگیرم.پدرم راضی شد چون بهش ثابت شد شوهرم چجور ادمیه.هنوز تو پروسه طلاق هستم.

    تو این چندماه.خواهرم دستمو نگرفت بگه غصه نخور.کمکم نکرد که این موضوع دردش کم بشه.(چرا دروغ نگم با حقوق کار جدیدش یه چندتا وسیله خرید ولی با اکراه مثلا هندزفری خرید به من حق انتخاب داد هررنگی خواستم بردارم.رنگ صورتی رو برداشتم از اون موقع گفته من رنگ صورتی دوست داشتم.یا وسیلم گم میشد میگفت چون رنگی که من میخواستم برداشتی برا همین گم شد.یا کرم برام خرید مدام چک میکرد استفاده میکنم و توقع داشت گزارش لحظه به لحظه بهش بدم
    که استفاده میکنم.)
    کمک نکرد ارامش بیاد تو خونه.
    رفت سرکار.برعکس من که سعی میکردم خودخوری کنم.خواهرم مشکلات کاریشو میاورد تو خونه.
    تازگی ها هم قصد ازدواج پیدا کرده.

    پدرم فهمیده که این دلش نمیخواد ازدواج کنه فقط میخواد خواستگار بیاد و بره.(بعد اخرین خواستگاری که سه هفته پیش براش اومد بهش گفت)
    دقیقا دلش میخواد خواستگاره بیاد و زنگ بزنه و اونیکه باید بگه نه خودش باشه.
    اگه طرف زنگ نزنه هی میگه چرا رنگ نزد.(با اینکه میگه جوابشم منفیه)
    منم فهمیدم چون من دارم طلاق میگیرم به خاطر اذیت کردن من میخواد خواستگار بیاد.چون باید به هرحال بگن من دارم طلاق میگیرم.بعدم اصرار داره بیام تو جلسه شرکت کنم.
    خواستگار میاد یه دو جلسه بعد خواهرم میگه نه.
    خب شاید بگین حق داره بگه نه.
    اره حق داره هرکسی واسه زندگیه خودش تصمیم بگیره همچی خلاصه توی ازدواج نمیشه.
    (ولی به این فکر کنید تو شهر سنتی ما که دخترا اکثرا تا 20 فوقش23 ازدواج میکنن.
    دوتا خواهرم با فاصله سنی 4سال تو یه خونه باشن.اولی از سن پانزده پسندیده میشه.به یه سنی میرسه خواستگار واسش میاد.
    سن 24سالگی میگه نمیخوام ازدواج کنم.
    میره تا سن 27 سالگی که هنوز نمیتونه تصمیم بگیره برا این موضوع و معلوم نیست شاید 30 ازدواج کنه شاید نکنه شاید فردا ازدواج کنه یه چیز کاملا پیش بینی و برنامه ریزی نشده.
    دختر دوم این وسط هر سنی که دختر اول ازدواج کرد تازه اون سن میتونه انتخاب کنه.پدرشم گفته نمیتونه تا دوسال بعد از ازدواج یه دختر دختر بعدی رو شوهر بده.
    یعنی من 24سالگی که حالت خوشبینانه این موضوعه تازه میتونم خواستگار راه بدم یا شایدم دوسال بعد 26 سالگی.
    بعدشم به خاطر بالا رفتن فشار جامعه.و فشار جنسی زود یکیو انتخاب کنمو برم سر خونه زندگی.
    در واقع یکی 13یا14سال حق انتخاب داشته.و یکی فقط3سال!!!

    این خودخواهی نیست????
    در ضمن خواهر من بر فرض میخواسته درس بخونه یا بره سرکار.ولی من دوست داشتم همراه درس و کارم ازدواج هم داشته باشم.چون بچه هم زیاد دوست دارم.)


    من درسم چند روزه که تموم شده.خوشحال بودم که با مامانم میرم بیرون.میرم به کارای مورد علاقم میرسم.خواهرمم سرما خورده بود.
    مامانم بهش رسیده بود ما فقط رفتیم نماز بخونیمو برگردیم.همین...

    سه روزه به دلیل اینکه خیلی متوقع شده و به خاطر زحمات مامانم که نه کمر داره نه پا.هی مدام بابت غذا، بابت رسیدگیه مامانم.بابت هر حرفی سر مامان و بابام داد میزد.
    منم دلم نمیخواست باهام اینجوری رفتار بشه.
    باهاش حرف نزدم.
    دلیل دیگم داشت.چون خواهرم دوباره رو بابام کار کرده که اتاق شخصیمو بدم مامان بابام.و برم پیش خواهرم.ناراحت بودم چون ما اصلا بهم نمیسازیم.سر هر دعوا میخواست منو بندازه بیرون از اتاقش.

    روز سوم کسی که ادعا میکرد مریضه.
    بلند شد.عصبانی شد.گفت دلمو شکوندی که زودتر ازدواج کردی.خوشحالم داری طلاق میگیری.
    ان شاءالله حق حبسو بهت ندن.اره من کاربری هاتو تو فلان سایت میدونم من با شوهرت لاس زدم...
    ابروی منو جلو 7هزار نفر بردی تو فلان سایت.
    خیلی حرفا جلو پدر و مادرم زد.
    ابرومونو با طلاقت تو شهر بردی.با کلی نفرینو فحش.

    انفاقا منم جوابشو دادم.اینکه حداقل یکی اومد با من ازدواج کرد تو چی که تا 27سالگیت هنوز نتونستی ازدواج کنی.
    اره گفتم تو سایت چون میدونستم میخونی.
    البته من چون واسم خوب نیست و توان ندارم بیشتر سعی میکردم جواب ندم.
    (راستش اصلا پشیمون نیستم.یه سایت مثل همینجا که یه نام مستعار میذاری نه شماره مشخص نه اشنایی.
    میرفتم با دوستم یا با فامیلم در مورد رفنار خواهرم و ساکت موندن مامان و بابام حرف میزدم?یا مشاوره از یه سایت با کلی خانوم باتجربه که کسی کسی رو نمیشناسه?
    که البته تازگیا بدمم نمیاد همه بفهمن خواهرم چجور ادمیه.
    میدونستم میخونه دیده بودم اسم کاربریمو سرچ میکنه..رودر رو چندبار سعی کردم باهاش حرف بزنم ولی متوجه نمیشد برای همین سعی کردم اینجوری بهش بگم که فکر نکنه نمیفهمم ولی بازم عین خیالش نیست.یا نمیفهمه یا خودشو زده به نفهمی)

    مامانمو بابام خیلی از رفتار چند خواهرم ناراحتن.
    مامانم از این همه بی چشمو رویی خواهرم.پدرم بابت این همه خدمتی که به خواهرم کردو جوابی ندید.
    مامانم گفت تو هیچی نگو.
    صبر کن.
    سرش به سنگ میخوره.
    نفرینی که در حقت کرد به خودش برمیگرده.
    بهش گفتم چرا نمیزنی تو دهنش که اینجوری رفتار میکنه.چرا هیچی بهش نمیگین که هرروز بدتر میشه.
    چندین ساله ارامش نداریم بابت این.
    چرا کاری نمیکنی.
    حداقل برو مشاور.مامانم گفتم برم به کی بگم.به هرکی بگم میگه تربیتت اشتباه بوده.
    مامانم گفت توان نداریم.از دستمون کاری بر نمیاد.زورموم بهش نمیرسه.
    برای همین صبر کردیم تا خودش سرش به سنگ بخوره.

    چند شب پیش با خدا خیلی دردل کردم.که ادم اینقدر تنزل مقام پیدا میکنه اینقدر قلبش تیره میشه که واسه خوشبختی خواهرش ناراحت و هی سنگ بندازه جلو پاش واسه ناراحتیش خوشحال?
    بابت یه خواستگار?بابت ازدواج?(اینکه براتون دارم اینارو میگم واقعا خجالت میکشم که مشکلمون سر خواستگار و ازدواجه خیلی زشته میدونم)
    خب رو میبود میگفت راضی نیست تا بخواد به خاطر حسادتش این همه اذیتم کنه.بابامم که گفته بود اول دختر بزرگتر.(متاسفانه)
    به خدا گفتم ارامشم بده.کاشکی خوب میبودیم.چرا این اینجوریه.

    صبح فردای دعوا چشمامو که باز کردم تصمیم داشتم روز جدید و شادی رو شروع کنم.اومد پایین.مامانم یه چیزی بهم گفت.خواهرم فحش خیلی خیلی زشت داد بهم که همه تقصیرا گردن اینه اونوقت باهاشم حرف میزنی?دوباره توهینو نفرینو.حرف سر خواستگار:)
    منم میگفتم برو بابا و دره اتاقمو محکم بستم.

    خسته شدمم.
    من ازدواج کردم که از دست خواهرم راحت بشم ّولی دوباره برگشتم خونه.اصلا از بابت جداییم ناراحت نیستم.اتفاقا خوشحالم.نقطه ضعفم نمیدونم.انفاقا شجاعت میدونم که با این همه حسود و حرف مفت زن.خواستم تو سری خور و حقیر نباشم.

    میدونستم متلک از هرکسو ناکس میشنوم.

    ولی خواهرم چندین ساله رنگ ارامشو نذاشته ببینیم.
    بهش محبت کنی سرت سوار میشه.محلش نذاری اینجوری رفتار میکنه.

    دیشب یه جورایی خیر بود چون حقیقتی که از خواهرم به مامانم میگفتم و مامانم میگفت خواهرت اینجوری نیست.برای خانوادم رو شد.ولی چه فایده?

    بازم میاد.بازم چون کینه داره ازم میخواد دعوا راه بندازه.(کار همیششه تا چند هفته میاد دعوا راه میندازه.ببینه میخندی ببینه داری قران میخونی کاری میکنی میاد ارامشتو بهم میریزه و خوشحال و خندان میره اتاقش).ولی این دفعه اصلا اتیش کینه رو تو چشماش دیدم.چیزی که چندساله حسش کردم.ولی رو نکرده بود که یه شبه رو کرد.
    چجوری صبرمو ببرم بالا?چجوری وقتی داد زد توهین کرد جوابشو ندم.جوش نیارم?
    چیکار کنم?
    چکاری درسته?

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 فروردین 01 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1397-4-29
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,885
    سطح
    39
    Points: 3,885, Level: 39
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New2

    دوست خوشگلم نگران نباش این راه فقط با بی اعتنایی حل میشه.
    هرجور با بقیه رفتار کنی باهات همونجور رفتار میشه.
    از اول بهش رو دادی اروم بودی اونم پرو شد.
    حالا باید جلوش وایسی چون خونه جای ارامشه ن جنگ.
    ملومه خواهرت اعتماد به نفس کاذب داره . فکر میکنه سرتره بالاتره و بیتشرشم به خاطر اخلاق مامان باباته.

    پس یک بار خورتو به خودت ثابت کن.
    حرف میزنه جوابشو نده انگار نه انگار وارد خونه میشی بگو بخند کن با مامان و بابات.
    بیا یه بازی کنیم.
    مثلا اون وجود نداره . تو کار خودتو کن و بهش اهمیت نده.

    باید اولا حضورتو توی خونه کم کنی باشگاه بری و سرکار بری
    هم ب خودت خوش میگذره هم کلی دوست جدید پیدامیکنی که جای کسایی که دوست نداشته باشن دوست داشته باشه.

    امیدوارم مشکلت حل شه.
    فقط بهش اهمیت نده و انگار که وجود خارجی نداره. ن خوشحالی نه ناراحتی

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 بهمن 97 [ 08:59]
    تاریخ عضویت
    1397-6-21
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    630
    سطح
    12
    Points: 630, Level: 12
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط shirinam نمایش پست ها
    دوست خوشگلم نگران نباش این راه فقط با بی اعتنایی حل میشه.
    هرجور با بقیه رفتار کنی باهات همونجور رفتار میشه.
    از اول بهش رو دادی اروم بودی اونم پرو شد.
    حالا باید جلوش وایسی چون خونه جای ارامشه ن جنگ.
    ملومه خواهرت اعتماد به نفس کاذب داره . فکر میکنه سرتره بالاتره و بیتشرشم به خاطر اخلاق مامان باباته.

    پس یک بار خورتو به خودت ثابت کن.
    حرف میزنه جوابشو نده انگار نه انگار وارد خونه میشی بگو بخند کن با مامان و بابات.
    بیا یه بازی کنیم.
    مثلا اون وجود نداره . تو کار خودتو کن و بهش اهمیت نده.

    باید اولا حضورتو توی خونه کم کنی باشگاه بری و سرکار بری
    هم ب خودت خوش میگذره هم کلی دوست جدید پیدامیکنی که جای کسایی که دوست نداشته باشن دوست داشته باشه.

    امیدوارم مشکلت حل شه.
    فقط بهش اهمیت نده و انگار که وجود خارجی نداره. ن خوشحالی نه ناراحتی
    سلام ممنونم از اینکه باهام همدردی کردین.
    دقیقا اون سه روز بهش محل نذاشتم که اینجوری کرد.
    دوست داره همه بهش توجه کنن.
    یعنی به نظر شما این از اعتماد به نفسه?? از کمبود اعتماد به نفس نیست?

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 بهمن 97 [ 08:59]
    تاریخ عضویت
    1397-6-21
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    630
    سطح
    12
    Points: 630, Level: 12
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).همین اومد بیرون معلومه یه مشکل بزرگ داره.اگمد بیرون و دیگه نرفت.

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه
    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).همین اومد بیرون معلومه یه مشکل بزرگ داره.اگمد بیرون و دیگه نرفت.

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه
    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).همین اومد بیرون معلومه یه مشکل بزرگ داره.اگمد بیرون و دیگه نرفت.

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه
    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).همین اومد بیرون معلومه یه مشکل بزرگ داره.اگمد بیرون و دیگه نرفت.

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه
    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).همین اومد بیرون معلومه یه مشکل بزرگ داره.اگمد بیرون و دیگه نرفت.

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

    - - - Updated - - -

    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).همین اومد بیرون معلومه یه مشکل بزرگ داره.اگمد بیرون و دیگه نرفت.

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه
    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).معلومه یه مشکل بزرگ داره.اومد بیرون و دیگه نرفت.انگار که از اولم.مشکلی نداشته

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه
    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من).معلومه یه مشکل بزرگ داره.اومد بیرون و دیگه نرفت.انگار که از اولم.مشکلی نداشته

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 بهمن 97 [ 08:59]
    تاریخ عضویت
    1397-6-21
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    630
    سطح
    12
    Points: 630, Level: 12
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    سلام،
    اون تاپیک مربوط به خواهرتون همچنان بازه.

    * درمورد ازواجتون هم در آشنایی و هم در مقوله طلاق، بخش عمده تقصیرها به گردن خود شماست. درموردش توضیحات کافی ندادید اما بین مشکلاتتون، جوری از ازدواج و طلاقتون گفتید که انگار در مقایسه با خواهرتون، اون نقل و نباتی بیش نیست.
    * چیزی بسیار شبیه به اتفاقی که براتون افتاد، در اقوام ما هم به وجود اومد و کسی که به خوبی میشناختمش عملکردش شبیه خواهر شما بود.

    اگر واقعا دنبال مقصر باشیم، خیلی راحت نمیشه این فرد رو به تنهایی مقصر دونست. پدر و مادر نقش موثرتری در شکل گیری شخصیت ایشون داشتند. شاید انتظاراتی از ایشون داشتن که خود واقعیش نبوده و این تناقض که چی دوست داره و چطور باید رفتار کنه در کنار مشکلاتی که ازش بی خبریم، از این فرد یک شخصیت بی ثبات ساخته.
    خواهرتون قطعا نیاز روحی رفع نشده‌ای داره که فقط یک روانشناس حضورا میتونه تشخیص بده. در هرصورت مواردی رو مطرح میکنم:

    1- این عادت چندین ساله رو که مدام روی رفتار و واکنش‌های ایشون تمرکز کنید، کنار بگذارید. کلا دغدغه اصلیتون شده خواهرتون. این اشتباهه. جدا بشید. اگر بخاطر نزدیک بودن موفق نشدید ذهنتون رو جدا کنید، واقعا از خونه جدا بشید.
    2- میتونید به وسیله کسی که روی خواهرتون تاثیر گذاره، یک تاثیر بهتر روش بگذارید. حالا یا از پدر حساب میبرن یا شخص دیگه. اگه اون شخص، رو در رو واقعیات رو آمیخته با دلسوزی در عین حال محکم به خواهرتون دیکته کنه، یک نتیجه موقتی خوب به وجود میاد که در حد راضی کردن ایشون برای رفتنش پیش روانشناس کافیه. درمورد موضوعی که در اقوام خودم پیش اومد، برادر بزرگتر تاثیر گذار بود و به خوبی عمل کرد.
    3-لطفا به زندگی خودتون بیشتر توجه کنید. این موضوع بیش از حد روی ازدواجی که داشتید اثر گذاشت. این هم که از این موضوع برای بدتر نشون دادن شرایط و رسیدن به طلاق استفاده کردید به نوعی ضربه به خودتون بود. اینطور بنظر میاد که بعد از ازدواج، مسائل خونه پدری و خونه خودتون رو به خوبی تفکیک نکردید. به هرحال از این به بعد بهتره کمی منطقی تر درمورد خودتون تصمیم بگیرید و بیشتر به فکر منافع خودتون باشید.
    4- شما و پدر و مادرتون تلاش میکنین خونه به ثبات برسه ولی اگه این همه سال نتونستید در خواهرتون و در نتیجه در خونه ثبات رو به وجود بیارید، مطمئنا با بالارفتن سن خواهرتون اینکار برای شما تقریبا غیر ممکن میشه بنابراین باید اولویت رو این بگذارید که ایشون حتما از سمت یک فرد تاثیر گذار مدیریت بشن.
    5- به توصیه دوستان توجه کنین و از تمیزکردن اتاق گرفته تا کوچکترین وظایفتون رو جدا کنید.

    در نهایت امیدوارم تمام نوشته‌های شما و دوستان به یک اتفاق خوب ختم بشه

    ممنون از شما.
    بنده عقد بودم و دارم جدا میشم.چند ماه بیشتر طول نکشید.همش یا تو دعوا بودیم یا تو قهر.موضوع طلاقم اصلا برای بنده مهم نیست و بهش فکر نمیکنم.فقط میخوام زودتر تموم بشه.شاید برای هرکسی قابل درک نباشه.
    ما دوخواهر هستیم.تمام مسائل داخل خونه س و بیرون نمیره.یعنی من اگر کشته هم بشم داخل خونه ازخونه بیرون نمیره که کی منو کشت.
    ما تو بیرون از خونه کاملا حریم خصوصی داريم.
    حتی بابت طلاقم شوهرم و خانوادش اومدن تا تونستن رفتن تو فامیل ما و پشت سر ما بد گفتن.ولی کسی جرات نکرد دخالتی بکنه
    ولی ما تو خونه اصلا حریم شخصی نداریم فقط برای بیرون داریم.
    میگین جدا کنم خودمو.ازکجا چدا کنم?از خونه ایی که دارم توش زندگی میکنم?
    من یه سال پیش این اشتباه رو کردم و یکی از معیار های ازدواجمو زندگی تو شهر دیگه انتخاب کردم که اصلا خواهرمو نبینم.
    به هیچ عنوان نمیخوام دوباره به خاطر خواهرم خودمو ازخونه جدا کنم.

    وقتی داریم حرف میزنم با پدر و مادرم هست.وقتی دارم تصمیم مهم واسه زندگیم میگیرم هست.وقتی دارم چیزی میخرم هیت.وقتی واسه هرچیزی هست و چون پدر و مادرم مدیریت نمیکنن معلومه تمام ذهنم این میشه چیکار کنم که نباشه?
    حالا تازه رفته سرکار و تا ظهر نیست.ولی چندین ساله که بوده.

    اینو بارها به مادرم و پدرم گفتم اگه رفتارش اینه مقصر شماها هستین که جای بزرگتر و بچه تو خونه عوض شده.

    مشاور نمیره چون میگه اصلا مشکلی نداره فقط اردیبهشت همین امسال بردمش چون افسردگی گرفت بود به قول خودش.و مشاور گفت تمام مشکلاتت بچه بازیه.لوس بازیه.ولی خواهرت(یعنی من) معلومه یه مشکل بزرگ داره.(من اونموقع یه ماه بود شوهرم قهر کرده بود)اومد بیرون و دیگه نرفت.انگار هیچ مشکلی نبوده

    اون تاپیکم بسته شد و نمیشد داخلش نظر گذاشت مجبور شدم دوباره تاپیک بزنم

  7. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام
    مشکلتون تو این سایت حل نمیشه فکر کنم.
    با دارو حل میشه.
    یه چکاب برای وسواس فکری بدین که مطمئن بشین. از علایم وسواس فکری توضیح زیاد و تکراریه.
    خواهرتون مریضه و باید تحملش کنید . بهش بی اعتنایی کنید.

  8. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 بهمن 97 [ 08:59]
    تاریخ عضویت
    1397-6-21
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    630
    سطح
    12
    Points: 630, Level: 12
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فوری بریم سراغ دارو نه??
    مادر شوهر من افسردگی داشت.مدام دارو میخورد.
    اوایل که رفتم خونشون گفتم خودش مشکل داره یا بیخود دارو میخوره.بعد از اینکه رفتارای شوهرشو پسراشو فامیل شوهرشو دیدم.و متوجه شدم برا قهر اوایل ازدواجش برگشته خونه پدرش ولی کسی قبولش نکرده.و گفتن برو و بساز.مجبور شده قرص بخوره تا نفهمه اطرافش چی میگذره.بشه یه زن سیب زمینی.
    منم اگه تو اون زندگی میموندم میشدم یکی مثل مادرشوهرم.
    وقتی تو خونه خودمونم یکی مشکله باید حل بشه.یه راه حل درست.چون اینجا نه من میتونم از خونه برم و نه خواهرم.
    دارو راه حل نیست.
    با تشکر

  9. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 خرداد 99 [ 18:46]
    تاریخ عضویت
    1397-2-08
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    2,714
    سطح
    31
    Points: 2,714, Level: 31
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 130 در 77 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام بنظر من در هرصورت همواره خواهر شما کسی نخواهد شما که ذهن شما بخواد باشه
    و اصلا هم قرار نیست بشن چنین فردی

    بنظر من سعی کن ذهنت رو بزرگ تر کنی و سعی کنی مساله رو بزرگ جلوه ندی
    راه بعدی هم پیشنهادم این هست فعالیت خارج از منزل مثل کار کردن یا تحصیل یا ورزش داشته باشین

  10. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام
    من فکر می کنم دارو برای خواب و فراموشی نیست. برای تشکیل مسیرهای عصبی جدیده. برای این کار نیازمند خواب هستیم تا ترمیم صورت بگیره. برای همین از عوارض داروهای اعصاب خواب آوری هست.
    کسایی که مشکلاتی مثل افسردگی دارن که واقعا واقعا جدی هست و کل سیستم مغزی رو دچار اختلال میکنه باید دارو مصرف کنن که واجب تر از دارو مطالعه و صحبت در مورد مشکلشون هست.
    در هر صورت به نظر من اول باید پای شکسته رو خوب کرد بعد فوتبال بازی کرد. مشکلاتی مثل وسواس و اضطراب اگه در درجه بندی شدید باشن آدم رو گرفتار و در نهایت زمین گیر میکنه. باید براش یه فکری کرد.
    ممنون


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.