سلام!نماز و روزه همه قبول باشه انشالله
دو روز بیشتر نیست با این سایت اشنا شدم و تقریبا چند تا تایپیک رو خوندم و تصمیم گرفتم مشکل خودمو مطرح کنم و از دوستان کمک بخوام
متولد 69 هستم و دانشجو و مهر امسال بر خلاف میلم و به اجبار عقد بستم شوهرم متولد 68 و لیسانس حسابداری
ماجرای اشناییمون از اونجا شروع شد که سه سال پیش به خاطر افسردگی وشکستی که از قضیه کنکور خوردم احساس تنهایی و سرخوردگی خودمو مشغول دنیای مجازی وچت کردن کردم
دختر معتقدی بودم و حد و حدود خودمو رعایت میکردم اوایل که اصلا با جنس مخالفم صحبت نمیکردم اما بعد این نیاز رو تو خودم دیدم و بنا به تشخیص خودم باهاشون چت کردم و وعضو همیشگی چت روم شدم تا اینکه اون روز به پی ام یه اقا پسر که ازم خواسته بود تو ی مشکل بهش کمک کنم هم صحبت شدم پسر عاقل و مودبی بود .میدنوم باورتون نمیشه اما واقعا مشکل داشت و نمیتونست از کسی کمک بگیره با شناختی که از خودم داشتم این توانایی رو تو خودم دیدم که میتونم بهش کمک کنم و مشکلشو حل کنم و این اتفاق هم افتاد ولی همچنان به چت کردنمون ادامه میدادیم و روزا تو سایت خودمو سرگرم میکردم اونم میاومد سر میزد و این وسط فقط و فقط صحبتش با من بود و شناخت از من نه چیز بیشتری!در کنار این اقا با یکی از بچه های اونجا اشنا شدم که اونم عضو ثابت چت روم بود همشهر ی خودم بود و ی مغازه داشت و واسه سرگرمی و وقت گذرونی اونجا میاومد کم کم با هم اشنا شدیم
تقریبا سه چهار ماهی گذشته بود که دیگه چتمون به تلفن زدن واس دادن تبدیل شد با توجه به اطلاعات کم وبیشی که ازم گرفته بود مثل کلاس زبان رفتنم وروز و ساعتش ی روز بعد کلاس بهم زنگ زد و گفت که میخواد منو ببینه و اما من امنتاع کردم ولی اینقدر زبون ریخت تا خام شدم اینکه میگم زبون ریخت واقعا ریختا بهم گفت فک کن راننده تاکسی هستم و به اندازه ی راننده نمیتونی اعتماد کنی و تا سر خیابون برسونمت و منم خر شدم و گوش دادم
بعد اون قضیه ول کنم نشد و دیگه امار کلاسم دستش اومده بود منم بهش اعتماد کرده بودم چون در ظاهر معقول و خوب بود منم به خاطر سرکوفتای شدید خانوادم افسرده ودل مرده شده بودم و دلم خوش کرده بودم به محبتای ظاهری این و اون یک ماهی گذشت و این مدت فقط ارتباط تلفنی بود و اونم این کارو میکرد ومن هیچ تمایلی به صحبت نداشتم خودشم اینو متوجه میشد یک از علت های اصلیشم تفاوت شدید ظاهری بود نمیخوام تعریف کنم اما از لحاظ قیافه زیبا بودم و اون اقا برخلاف من چهره زشتی داشت و اعتماد به نفس پایین هیچ وقت اینو به روش نیاوردم.ملاک من زیبایی نبود بخدا نبود اخلاق و ایمان مهم بود که نداشت.و روز به روز بیشتر بهم ثابت میشد اما نمیتونستم از دستش خلاص شم وحتی قول ازدواجی هم بهش ندادم به خاطر سختگیریای خانوادم نمیتونستم خطمو عوض کنم و نه خاموش تا اینکه بهش گفتم دیگه نمیخوام ادامه بدم و اونم به التماس افتاد که نکن و نرو از این حرفا.عید بود وخانوادگی رفتیم مسافرت مشهد اونجا به بهونه انتن نداشتن خطم خاموشش کردم وسیم کارت داداشم که همراه اول بود رو روشن کردم همه اشتباهم از اینجا شروع شد که اومدم واسه تبریک عید به دوستام پیام بدم و همه مخاطبین گوشیمو انتخاب کردم وحواسم نبود شماره اون اقام تو گوشی واینجوری بود که اتو دادم دستش و اسباب بدبختی خودمو فراهم کردم بعد که متوجه شد منم مجبور شدم دوباره رابطه رو ادامه بدم از طریق اون سیم کارت اسم وفامیل واقعیمو پیدا کرده بود حتی ادرس خونه و این چیزا خلاصه اینکه دوسال تمام با تهدید و ترس که خودش قصه ها داره ومفصله منو نگه داشت و این وسط همچنان با اون اقا که مشکلشو حل کردم در ارتباط بودم بر خلاف اون پسره یه مرد به تما ممعنا خوب بود فهمیده وبا شعور بهش دل بسته بودم و اونم بهم دل بسته بود به خاطر مزاحمتای اون و اذیت کردنای اون پسره بیشتر بهش پناه میاوردم و قضیه رو سربسته براش گفته بودم.
اون پسره خانوادشو درجریان گذاشته بود که میخوام با فلان دختر ازدواج کنم امان از اخلاقای گندش که کم کم رو شد
به زور و اجبار و کتک کاری با پدر و مادرش اومدن خواستگاری من و بعد ی سال پافشاری واصرار مجبور شدن قبول کردم خودمم نمیتونستم مخالفت کنم چون تهدیدم کرده بود که اگه بفهمم نه از طرف تو بوده فلان میکنم وبهمان میکنم بگذریم
باهاش عقد کردم همه چی خوب بود واونم دیگه اروم شده بود اما فقط ی ماه اولی که متوجه شدم ای دل غافل این مرد با کل خانوادش مشکل داره-بادداداش ومادر وپدرش -کتکت کاری وفحاشی و تهدید و هر چی که فک کنین
دم نزدم و به هیشکی نگفتم و همچنان رابطه ام ادامه داشت با اون اقا .نمی خواستم خیانت کنم اما واقعا مستاصل بودم واسه گفتن حقیقت بهش از طرفی نمیخواستم ونمیتونستم به عنوان همسر قبولش کنم
تا اینکه بهمن امسال رفتیم ماه عسل مشهد و منم رفته بودم حموم دوش بگیرم اقا گوشیمو بر میداره وچتای من و این اقا رو میبینه ودیگه جهنکم رو برام درست میکنه
خیلی اتفاق این مدت می افته ابروی من جلو همه میبره و اخر سرم میگه چون دوسش دارم فراموش میکنم با پدر ومادرمم قهر میکنه تا شش ماه اجازه نداد من اونا روببینم
تو این شش ماه هر روز تهمت که هرزه ای که گولم زدی که فلان کردی درکنارش ضرب وجرح شدید وخانوادشم جلو دارش نبودن چون منو جلوشون خراب کرده بود
دو هفته پیش با ی بحث کوچیک دعوا بالا میگیره و من از خونشون فرار میکنم و الان خونه پدرم هستم
مهریه امو گذاشتم اجرا و وکیل گرفتم ومیخوام جدا شم
مشکلم اینه که این اقا رفته ازم شکایت کرده با عنوان ارتباط نامشروع با نامحرم نمیدونم باید چیکار کنم
اگه پدر ومادرم بفهمن قبلا باهاش بودم دیگه حمایتم نمیکنن و هرگز بائرشون نمیشه که این رابطه با زور و تهدید بوده
از طرفی شش ماه گوشیم دستش بوده و چتای منو داره و اگه به قاضی نشون بده چی بگم؟
موندم بخدا
شما بگید چیکار کنم؟
میدونم مقصر اصلی خودمم اما به کمک احتیاج دارم
- - - Updated - - -
هیشکی نیست جوابمو بده!!!!تا کی منتظر بمونم.گناه داااااااااااااااارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)