به نام خدا
سلام
یه چند وقته یه بغضی تو گلومه...می خورمش... بعد مثلا یه هفته بعد دوباره تو گلوم نمایان میشه...می خورمش باز دوباره...
الان چند روزه بغضم را می خورم ولی همون موقع نمایان میشه.الان نمی تونم جلوی اشکهام را بگیرم.و خیلی نیاز به همدردی دارم
ولی مساله اینه الان نمی تونم مشکلم را تجزیه تحلیل کنم و نمی تونم هیچی بگم...چون نمی دونم از کجا و چی الان این قدر ناراحتم.الان نمی دونم از چی شروع شده و خودم هم وقتی با خودم رو به رو میشم تعجب می کنم از خودم.و به خودم حق نمی دم که ناراحت باشم.می گم این که چیزی نیست.مردم خیلی مشکلات حادتر داشتن.
یا از خودم تعجب می کنم می گم تو که مشکلات واقعا بزرگتر را گذروندی!!! آخ هم نگفتی!!! الان چرا تحملت در مورد این یه ذره ها این قدر کم شده؟
میشل و فرشته اردیبهشت عزیز می شه با من حرف بزنید؟ فکر کنید یه عضو قدیمی برگشته
علاقه مندی ها (Bookmarks)