خیالتان را راحت کنم : حالم خوب است. سرم هم به جایی نخورده!
آمده ام حرف بزنم! حتی اگر اهالی تالار به سرکردگی ابوالفضل خان سرم را ببرند لای گیوتین و یا از اون بالا آویزانم کنند.
یک تاپیکی بود که من عاشقشم به اسم: سخن مدیر همدردی با دخترانش! حرفهای منطقی که اونقدر احساساتیت میکرد که دوست داشتی بعدش بری آقا مدیر را ماچ کنی و بهش بگی دوستت دارم بابایی!
حالا اسم این تاپیک هم میتونه این باشه : سخن بی دل با ایل و تبار همدردی! منتها بعدش باید پا بزارم به فرار!
آی!.. آره... یک چیزی هست که چند وقتی است بنده را خیلی مچل خودش کرده: هنجارها، عرف، سنت... که مدام در این تالار میشنوم. خوبه با عرف پیش بریم و به آیین نیاکانمون به عافیت و خیر و خوشی سرمان را بلانسبت عین گاو بیندازیم پایین و بچریم یکروز هم برویم! و همه هواسمان هم جمع باشد که خدایی نکرده به این هنجارها و قوانین و عرف و سنت و ... حاکم بر جامعه پشت پا نزنیم و به بیراهه ! نرویم.
یادم هست چند وقت پیش شبکه سی ان ان یک برنامه ای پخش میکرد راجع به سقط جنین و عنوان میکرد با اینکه سقط جنین در آمریکا مطابق قانون این کشور آزاد است، اما عده ای که مخالف این قانون بودند مدام جلوی مطب پزشکی که اقدام به این کار میکرد اجتماع میکردند و او را تهدید به قتل میکردند! گزارشگر این شبکه با یکی از آنها که پلاکاردی در دست داشت مصاحبه کرد و از او پرسید: " سقط جنین در این کشور یک کار قانونی است مخالفت شما برای چیست؟" و آنوقت آن شخص پاسخ داد: " یکروزی در این کشور برده داری هم قانونی بود!"
دوستی در این تالار در یک مبحثی صحبت از واقعیت و حقیقت میکرد و میگفت: واقعیت این است که ... در مملکت ما وجود دارد و حقیقت این است که نباید وجود داشته باشد! و جالب است حقیقتی که او مد نظرش بود عرف و همان هنجارهایی بودد که توی ذهنش حاکم شده بود !
یکی دوتای دیگر از دوستان هم تالاری نیز که هنجارهای عجیب و غریبی را اسم شریعت بر آن نهاده و شده اند حکایت آن بازاری متعصبی که ( بقول استاد مطهری) پسرش انواع و اقسام کارهای خلاف را انجام میداد و به گوش این بابا هم میرسید و باباهه به روی خودش نمیاورد اما یک روز خبر آوردند که چه نشسته ای که پسرت دارد گوجه فرنگی ( که آن موقع تازه به ایران آمده بود و عده ای متعصب از دست این ملعون فرنگی که توسط غربیها وارد شده بودسخت شاکی بودند) میخورد! آنوقت بود که بابای مورد نظر به جان پسرش افتاد به قصد کشت که پسره نا اهل! هزار تا خلاف کردی دم نزدم! حالا دیگر کارت به جایی رسیده که میروی این ملعون فرنگی را در کوچه و خیابان به دست میگیری و میخوری؟
بنده سرا پا تقصیرتوجه دوستان را جلب میکنم به نکته ای که خدای تبارک و تعالی ( خود خود خود حق و حقیقت!) در قرآن به وفور یاد آور میشود : " آیات و نشانه هایی است برای خردمندان" و یا " در آیات ما تدبر کنید" و...
آیا دربست قبول کردن هنجارها و پیش رو قرار دادن آنها به عنوان اصل و اساس زندگی همان است که به آن دعوت شده ایم؟ یک فیلسوف بزرگ غربی ( جان دیوی) تفکر تاملی یا نقادانه ( reflective thinking) را به این دلیل که در مورد زمینه های یک باور در خود، سوال و جواب میکنیم متمایز میکند از سایر روشهای تفکر که توجهی به قوت و ضعف زمینه های فکری مورد نظر ندارند. در ادامه وی عنوان میکند ( ترجمه از خودم):
"...برخی افکار در ما جمع شده اند نمیدانیم چه طوری؟ از منابع ناشاخته و از طریق کانالهای نامعلوم خودشان را به مقبولیت میرسانند و میشوند بخشی از مبلمان ذهنی ما. عرف (سنت) ، آموزش، و تقلید- که همه و همه یا به نحوی به حاکمیت مربوط میشوند ، یا نفع شخصی خود را در آنها می بینیم، یا به نحوی احساسات ما را تحت تاثیر خود قرار میدهند- مسوولیت آنها را به عهده دارند. این افکار تعصبات هستند یعنی پیش داوری ها ، و نه داوری درست که پایه آن بر اساس دلایل و شواهد متقن استوار باشد."
صحبتهای این فیلسوف غربی عجیب مرا یاد داستانهای پیغمبرانی از جمله حضرت ابراهیم و موسی و... از اولوالعظم بگیر تا بقیه انداخت. آنزمان که حضرت ابراهیم پشت کرد به هنجارها و آیین نیاکان خود و با تامل و تفکر نقادانه خود یکی یکی معبودها را به نقد کشید تا رسید به معبود واقعی و بقیه داستانهایی که همه ما میدانیم. خوب! همه ما میدانیم! اما باز هم همان مبلمان ذهنی و همان تفکرات چیده شده و چیزهایی که به قول جان دیوی یا حکومتها در مغز ما فرو کرده اند یا منافعمان میچربد که قبولشان کنیم و یا خوب پرستیژ با سوادی! ایجاب میکند که آن قالب فکری را برگزینیم.
همه اینها را گفتم! یک مطلب دیگر اضافه میکنم ختم کلام: تنها یک حقیقت وجود دارد که حقیقتی بالاتر از آن نیست و آن خداست . خدایی که منبع انرژیهاست خدایی که" نور فوق نور" و" نور علی نور" است. خدایی که بشر را تفکر داد و جهان را مسخر بشر نمود و به او مقام خلیفة اللهی بخشید و قدرت خود را در زمین به او تفویض نمود!
بر می گردم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)