نوشته اصلی توسط
San.sor
سپاس دوست عزیز ..
..
ببخشید بازهم مینویسم اما حس میکنم به کمک نیاز دارم ..
هر انسانی شخصیت و مشکل خودشو بهتر از همه میدونه و من هم مشکلمو میدونم ..
ساده بگم دوست ندارم فراموشش کنم ..با این کم باعث تغییر. منفی تو زندگیم شده حتی دوست ندارم فراموشش کنم .. چه برسه به این که بتونم یا نه ..
هنوز تو ذهنم باهاش حرف میزنم .. هنوز تو ذهنم مثل قبلنا اذیتش میکنم ((شوخی های خاص خودمون)) و هنوز تو ذهنم از طرف اون به خودم جواب میدم ..
ای کاش اون دختر بدی بود که میتونستم فراموشش کنم اما هرچی فکر میکنم به طور عجیبی بی نقص بود .
ساده بخوام بگم ...... من تونستم اون یه نفر از بین یه ملیونو پیدا کنم اما از دستش دادم
با این کن هر دومون سالها تلاش کردیم به همراه برسیم اما نشد ..
من حتی دوست ندارم فراموشش کنم دوست دارم با خاطراتش زندگی کنم ..
خدارو شکر مشکل مالی ندارم اما به خاطر این کن فراموشش کنم از ساعت شیش صبح تا هشت شب میرم سر کار تا ذهنم مشغول باشه ..
وقتی همین جمعه اومد و کار تعطیل بود با این که از شدت خستگی نمیتونستم رو پاهام بند بشم و فقط بدنم استراحت میخواست نتونستم تو خونه وایسم و بغض شدیدی داشتم به دوستم زنگ زدم و ازش خواهش کردم برم کمکش کار کنم .
تا فقط ذهنم مشغول باشه ..
..
قبل از اشنایی با اون خانوم من ادم خوبی نبودم اما اون اونقدر بی نقص بود ک من روز ب روز بهتر شدم خیلی کمکم کرد منو از نو ساخت .. باعث شد بفهمم مهربونی ..عشق ورزیدن ..خوب بودن و .... هزار چیز دیگه یعنی چی ..
عاشقانه همو دوست داشتیم باعث رشد ذهنی و فکری من شد .. یه جورایی اون باعث بلوغ ذهنی من شد با رفتار بی نقصش ..
الان میفهمم اون موقع من ی پسر بچه بودم اما اون دختر با رفتاراش منو مرد کرد به من همه چی داد هرچیزی که به مرد تو زندگیش نیاز داره بهم داد ..
واقعا وصف کردن اون دختر غیر ممکنه ..
یادش بخیر یکی از تفریحاتمون این بود که بریمو جمعه ها کوه رو تمیز کنیم با ی گروه حامی محیط زیست .
من روز ب روز داشتم بهترم بهترم میشدم اگه کار اشتباهی میکردم اونقدر با مهر و محبتش جواب کار بد منو میداد ک من خودم بعدش خجالت میکشیدم هنوز نمیتونم حضم کنم ی چنین فرشته ای وجود داشته ..
این ک میگن پشت هر مرد موفق ی بانو وجود داره رو من خودم شخصا تجربه کردم
روزی که رفتم خودش میدونست .. از نگاهش خوندم که فهمید برای اسایش خودش رفتم چون کنار من داشت نابود میشد و خانواده مذهبیش روز ب روز بیشتر اذیتش میکردن ..
من رفتم چون دوست داشتم اون از این عذاب در بیاد
ولی قلبم هیچ وقت نرفت
کم کم داره میشه یک سال که گذشته اما من هنوز که هنوز دارم بیشتر عاشقق میشم
حتی دوست ندارم ک فراموشش کنم با این ک عذابم میده اما برام لذت بخشه فکر کردن به اون دختر ..
به جورایی با درد های خودم حال میکنم
..
..
خسته شدم و کمک میخوام راه گذشتن رو بلد نیستم ..
وحتی قلبم دوست ندارم من بگذرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)