به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 تیر 91 [ 16:06]
    تاریخ عضویت
    1391-4-14
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    493
    سطح
    9
    Points: 493, Level: 9
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 8 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)

    سلام. مونده بودم این پست رو بنویسم یا ننویسم... خیلی دوست دارم یه نفر، فقط یک نفر از مشکلات من خبر داشته باشه. نمیدونم مشکلاتم بزگه یا کوچیک؟ من هیچوقت از مشکلات مردم خبر نداشتم. نمیدونم مشکل من در مقابل مشکل مردم بزرگه یا کوچیک؟؟ قبلاً برای مشکلاتم یه نفر بود که همش باش درد و دل میکردم. اونم گوش میداد و کمکم میکرد. کسی نبود جز خدا... من اون موقع قرآن میخوندم، دعا میخوندم، نماز شب میخوندم، همه کار میکردم. اما نمیدونم چی شد... این نفس لعنتی بر من غالب شد، خدا رو از دست دادم. دیگه ندارمش که باش مناجات کنم. هر روز گناه میکنم، انقدر گناهکار شدم که دیگه توفیق توبه ندارم... از این وضعیت خیلی ناراحتم. من غیر از خدا هیچکس رو ندارم، هیچکس. حتی یه رفیق هم ندارم که یکم باش صحبت کنم. فقط چند تا دوست اینترنتی دارم که همشون از من بزرگترن. من فقط 14 سالمه! کوچکترین دوست من 19 سالشه. افرادی رو توی اینترنت پیدا کردم که همسن من بودن اما هیچکدوم به درد دوستی با من نمیخوردن. هیچکدوم... خیلی سعی کردم که دوستای خوب داشته باشم اما نشد. من اخلاقم مثل آدم نیست، هیچکس حاضر نمیشه با من دوست بشه. دارم از تنهایی منفجر میشم. روز به روز دارم گناهکار تر و افسرده تر میشم، توبه هم نمیتونم بکنم... خونواده گوشه گیری دارم، هیچوقت نمیتونم باشون درست صحبت کنم. همش بخاطر اینکه کوچکترین عضو خانواده هستم توسط خواهر و برادرم تحقیر میشدم، همش دستور میدادن و من اطاعت میکردم. همش من اطاعت میکردم... همش من. من سوسول هستم. توی مدرسه از وقتی که یادم میاد کتک خور بودم، الان که سوم راهنمایی هستم بازم کتک میخورم از بچه ها گاهی. هر وقت میرم پیششون من رو میندازن کنار، میگن تو بی مزه ای کسی بات حال نمیکنه. خدایا تقصیر من چیه آخه؟ هرکاری میکنم نمیتونم اخلاقم رو عوض کنم. تقصیر خانوادمه که من رو همش حبس کردن. حتی همسایه ام من رو نمیشناسه. هیچکس منو آدم حساب نمیکنه. من دیگه خسته شدم. فقط دارم زندگی میکنم، هیچ لذتی از این زندگی نمیبرم هیچ دوست خوبی ندارم. بدبختی میدونید چیه؟ من احمق زود به زود عاشق میشم. نمیدونم چرا. شاید بخاطر اینه که هیچ رفیقی ندارم؟ تا حالا بیش از 10 بار عاشق افراد مختلف با جنسیت مختلف شدم. البته عشق ها اکثراً کوتاه مدت بودن... همین الان هم عاشق هستم. داشتم عکس دبستان رو نگاه میکردم که یهو یکی از دوستان قدیمی رو دیدم. من الان عاشقش شدم! اون همجنس منه. من عاشقش شدم. عاشق یه دوست قدیمی که سالهاست ندیدمش!! اون از همه لحاظ عالیه، قیافه، هیکل، درس، اخلاق، همه چی! اونم از من بدش میومد اما چون خیلی خوش اخلاق بود من رو تحمل میکرد و با من خوش رفتاری میکرد. من بعد از این همه سال عاشقش شدم!! قبلاً عاشق افراد دیگه ای شده بودم، انقدر عشقم شدید بود که یواش یواش ازشون متنفر میشدم. معمولاً همجنس خودم بودن و پسر بودن... آخه چرا زندگی من انقدر مزخرفه. چرا نمیتونم تقوا پیشه کنم؟ با خدا که میخوام صحبت کنم فکرم منحرف میشه، دیگه حتی نمیتونم با خدا صحبت کنم. تنها کسی که دارم. تنها کسی که میتونه مشکلم رو حل کنه! دوست دارم دوستان خوبی داشته باشم اما نمیشه. حتی یک دوست هم ندارم. دارم میمیرم از تنهایی. جز اینترنت و تلویزیون کاری ندارم، همه از من بدشون میاد. همه فکر میکنن من آدم مغروری هستم. چطور بهشون بفهمونم که من مغرور نیستم؟؟ من حاضر نیستم کسی رو ببینم و توی مهمونیا شرکت کنم چون همیشه تحقیر شدم و دیگه تحمل ندارم. همیشه ضایع شدم، هرکاری میکردم ازش ایراد میگرفتن. پدرم، مادرم، همه همه! از کارام ایراد میگرفتن. انقدر اعتماد به نفسم پایین اومد تا شدم این... بلد نیستم صحبت کنم حتی! وقتی چشمام رو میبندم قبل از خواب میرم توی رویا، تصور میکنم که من یه آدم خوش اخلاق خوش تیپ هستم که کلی دوست و رفیق دارم. همه به من احترام میذارن و من بهشون احترام میذارم. راحت میرم بیرون و به مردم کمک میکنم، سرم رو میگیرم بالا جلوی ظلم رو میگیرم. با دوستانم میرم سفر. اما تا چشمام رو باز میکنم دوباره این زندگی لعنتی یادم میاد. دارم دیوونه میشم بچه ها. این پست رو زدم که یکی با من همدردی کنه، این روزا جز گریه کردن کاری ندارم. میرم یه گوشه قایم میشم و فقط گریه میکنم. خسته شدم دیگه. خسته شدم. با من همدردی کنید، کمکم کنید مشکلاتم رو حل کنم. من هنوز از زندگی نا امید نشدم، عقیده دارم که میتونم مشکلاتم رو حل کنم. اما هرکاری میکنم نمیشه. نمیشه نمیشه! کمکم کنید دوستان، برام دعا کنید. هنوز نفهمیدم مشکلاتم کوچیکه یا بزرگ! ازتون خواهش میکنم نظر واقعیتون رو بگید، مشکلات من کوچیکه یا بزرگ؟

  2. 7 کاربر از پست مفید mohavmad تشکرکرده اند .

    mohavmad (پنجشنبه 15 تیر 91), roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 00 [ 04:41]
    تاریخ عضویت
    1391-1-18
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    9,296
    سطح
    64
    Points: 9,296, Level: 64
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    166

    تشکرشده 162 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میشه مشکلات من رو بخونید؟

    سلام. ببین جمله بندیتون، متن، طرز حرف زدنتو جوری بود که باورم نمی شه چهارده سالتونه! الان داشتم شمارو با پسرای هم سن و سالتون تو اطرافم مقایسه می کردم. اصلا فکرشم نمی کردم یه پسر چهارده ساله بتونه به این چیزا فکر کنه و این جور چیزا واسش مهم باشه. واقعا بهتون احسنت می گم. به نظرم شما یه پسر خیلی خیلی عاقل هستید. واقعا به خانوادتون تبریک می گم. اینایی هم که گفتید به نظر من مشکل خاصی نیست. فقط باید مهارت ارتباط اجتماعیتون رو بالا ببرید. باید یاد بگیرید که چطوری با بقیه رفتار کنید، همین! فکر می کنم خیلی راحت بتونید این مشکل رو حل کنید. من خودم الان دارم یه کتاب می خونم به نظرم کتاب جالبیه، اصول کامیابی نویسنده اش هم دکتر دیل کارنگی ، مترجم: هانیه حق نبی مطلق.
    در ضمن درسته که ما به اختیار خودمون نیست که تو چه خانواده ای متولد می شیم، حتی اگر شرایط خانوادگی مناسبی نداریم، باید سعی کنیم که خودمون واسه زندگیمون کاری کنیم و همه چیز رو تقصیر خانواده نندازیم. موفق باشی آقا پسر گل

  4. 8 کاربر از پست مفید marzieh411 تشکرکرده اند .

    marzieh411 (چهارشنبه 14 تیر 91), roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 تیر 91 [ 16:06]
    تاریخ عضویت
    1391-4-14
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    493
    سطح
    9
    Points: 493, Level: 9
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 8 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: میشه مشکلات من رو بخونید؟

    سلام mohavmad

    به تالار همدردی خوش آمدی.

    اول از همه لازم هست که برای تاپیکت یک عنوان مشخص انتخاب کنیم، چون عنوان فعلی مبهم است.
    در عنوان باید مشخص بشود که مشکل اصلی شما و سوال شما از ما چی هست.

    لطفاً عنوان جدید رو در پست بعدی بنویس تا مدیران تغییر دهند.

    با تشکر.
    سلام. اتفاقاً موقع ارسال پست حدس میزدم عنوانم مشکل داشته باشه. الان خواستم عنوان رو ویرایش کنم گفت تا 20 دقیقه بعد از ارسال نمیتونی پست رو ویرایش کنی! مدیران لطفاً هر عنوانی که مایل هستن بذارن. من نمیدونم چه عنوانی مناسب هست.

    سلام. ببین جمله بندیتون، متن، طرز حرف زدنتو جوری بود که باورم نمی شه چهارده سالتونه! الان داشتم شمارو با پسرای هم سن و سالتون تو اطرافم مقایسه می کردم. اصلا فکرشم نمی کردم یه پسر چهارده ساله بتونه به این چیزا فکر کنه و این جور چیزا واسش مهم باشه. واقعا بهتون احسنت می گم. به نظرم شما یه پسر خیلی خیلی عاقل هستید. واقعا به خانوادتون تبریک می گم. اینایی هم که گفتی به نظر من مشکل خاصی نیست. فقط باید مهارت ارتباط اجتماعیتو بالا ببری. باید یاد بگیری که چطوری با بقیه رفتار کنی، همین! فکر می کنم خیلی راحت بتونی این مشکل رو حل کنی. من خودم الان دارم یه کتاب می خونم به نظرم کتاب جالبیه، اصول کامیابی نویسنده اش هم دکتر دیل کارنگی ، مترجم: هانیه حق نبی مطلق.
    در ضمن درسته که ما به اختیار خودمون نیست که تو چه خانواده ای متولد می شیم، حتی اگر شرایط خانوادگی مناسبی نداریم، باید سعی کنیم که خودمون واسه زندگیمون کاری کنیم و همه چیز رو تقصیر خانواده نندازیم. موفق باشی آقا پسر گل
    سلام. ممنون مرضیه خانم. این موضوع رو خیلی از دوستان اینترنتی به من گفتن. شاید اینطور باشه، تا جایی که من متوجه شدم اکثر هم کلاسیام همش به فکر بازی و سرگرم شدن هستن. شاید من با بقیه فرق داشته باشم. در مورد جمله آخرتون که گفتید ما باید خودمون رو با زندگی تطبیق بدیم، من این جمله رو قبول دارم. اما من هرکاری میکنم نمیتونم خودم رو تطبیق بدم. آخه چرا من اینطوریم!

  6. کاربر روبرو از پست مفید mohavmad تشکرکرده است .

    roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)

    سلام mohavmad،

    از خواندن مشکلاتت ناراحت شدم.
    ولی وقتی این جمله رو خواندم، خوشحالم کردی:

    عقیده دارم که میتونم مشکلاتم رو حل کنم.


    بله! درست فکر می کنی، تو می توانی حلشون کنی. به خصوص وقتی به قول خودت دوست خوبی داری که همان خداست!

    خدا رو از دست دادم. دیگه ندارمش که باش مناجات کنم. هر روز گناه میکنم، انقدر گناهکار شدم که دیگه توفیق توبه ندارم
    اینطور فکر نکن. خدا همیشه مشتاق توست.
    من هم یکبار مثل تو دلم گرفته بود و از دست خودم ناراحت بود. توی همدردی نوشتم:

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamed65
    خدایی می شناسم که آنقدر مهربان و بخشنده است که درک آن برای من ممکن نیست.
    من از بخشندگی او سوء استفاده می کنم، به امید بخشش از فرمانش سرپیچی می کنم.
    او را از یاد می برم...
    می دانم که باید به سوی او بروم، ولی باز شیطان از جای دیگر صدایم می زند و خدا را فراموش می کنم...
    می گویم بگذار من فعلاً به دنیا مشغول باشم... فرصت زیاد است!!!

    ولی هر وقت لحظه ای به او فکر می کنم، حس می کنم او هنوز مشتاقانه منتظر من نشسته است!
    مثل یک عاشق که منتظر یارش هست و یارش بی وفاست...

    دوست من،
    یک سری از مشکلاتت به نظرم مربوط می شوند به دوران بلوغ و کمی طبیعی هستند.

    و یک سری مشکلاتت هم به نظرم بر می گردند به مسئله ی اعتماد به نفس.
    خیلی باید اعتماد به نفست رو بیشتر کنی. و باید زیبایی ها و استعدادهایی که درون خودت هست رو کشف کنی. قدر خودت رو بدون. همه انسان ها توانا هستند.

    گاهی توی مدرسه یک سری بچه های شرور هستند و حدس می زنم اونها اذیتت کرده باشند. ولی مطمئنم همکلاسی های خوبی هم داری که می توانی با اونها دوست بشی.
    ولی برای اینکه دوست پیدا کنی، باید اول از همه خودت با خودت دوست بشی! برای اینکه کسی دوستت داشته باشه و ازت خوشش بیاد، اول باید خودت خودت رو دوست داشته باشی!


    توی همدردی مقاله های خوبی پیدا خواهی کرد.
    سری به تاپیک های این دو انجمن بزن:
    اعتماد به نفس
    مهارت های ارتباطی
    خودآگاهی

    و مطمئنم اعضای اینجا بهت کمک خواهند کرد.

    موفق باشی.

  8. 10 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 14 تیر 91), mamosh (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92), یکی مثل شما (شنبه 14 اردیبهشت 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 02:46]
    تاریخ عضویت
    1391-4-07
    نوشته ها
    487
    امتیاز
    1,771
    سطح
    24
    Points: 1,771, Level: 24
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3,685

    تشکرشده 3,700 در 587 پست

    Rep Power
    60
    Array

    RE: دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)


    سلام دوست خوبم

    چقدر حرفهات منو ياد بعضي از دغدغه هام انداخت وقتي همسن تو بودم

    يادمه يه بار 4 روز بشت سر هم روزه گرفتم اونم تو زل تابستون و مثلا ميخواستم بگم خداجون منو ببخش و چه كيفي ميكردم ازينهمه نزديكي
    تو حال و هواي خودم بودم, دغدغه هام ساده و پاك بود و...

    حالا به تو ميگم مشكلت بزرگ نيست اتفاقيه كه تو سن تو براي خيليامون ميفته و هر كدوم يه جوري
    خدا وقتي از تو راضي ميشه كه اين بنده اي كه خلق كرده دستشو بزاره رو زانوش و بره تو دل زندگي و سختي و خوشي هاش

    يادمه حتا طاقت نداشتم مامانم بهم بگه اون ليوانو بده به من چون فكر ميكردم داره زور بهم ميگه, تحقيرم ميكنه, دوستم نداره, چرا به اون يكي نگفت و حالا برو تا اخرش
    حالا خودم چه كيفي ميكنم وقتي به كوچيكترم ميگم اون ليوانو بده به من و چه حس لذت بخشي بهم ميده و چقدر عجيبه وقتي اون كوچيكتره ميگه چرا بهم زور ميگي

    ميدوني هر كدوممون تو يه سني از يه چيزي ناراحت يا خوشحال ميشيم و الان تو تو سن بلوغي و مشكلاتت كاملا قابل دركه

    ومهمتر اينه كه دوستان خوبي داشته باشي تو اين دوره
    ازت خواهش ميكنم دور دوستاي اينترنتي و مجازيت خط بكش,

    برو سراغ دوستاي واقعي, اجتماعي شدن رو شروع كن, خودتو اثبات كن

    با گريه و دوري و من غصه دارم چيزي درست نميشه, از حرفها و تمسخرها ناراحت نشو
    همه ما اين دوره رو گذرونديم

    خودت باش و بزار بشناسنت

    من كه حرفهاي تورو خوندم ميگم اين عيب تو نيست كه ميفهمي,تو فرق نداري بلكه راهتو زودتر از بقيه داري ميشناسي

    بخاطر اين بيشتر فهميدن به خودت افتخار كن


    بيا اينجا و به ما هم نتيجه رو بگو

    موفق باشي

    http://www.hamdardi.net/imgup/42110/...91a849fe87.gifترجیح میدهم حقیقتی مرا آزار دهد تا اینکه دروغی آرامم کند...

  10. 8 کاربر از پست مفید z o h r e h تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92), z o h r e h (پنجشنبه 15 تیر 91)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 91 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1391-4-15
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    463
    سطح
    9
    Points: 463, Level: 9
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)

    من تقريبا همسن شما هستم شايد هم بزرگتر واقعا جاي افتخاره كه اين همه مشكل رو تحمل كرديد فكر نكنم نظر من زياد اهمييت داشته باشه من هم بچه ي كوچيك خانواده ام به نظر من شما نمي توانيد نه بگوييد در بعضي مواقع نياز به نه گفتن هست من به اعضاي خانواده ام و ديگران زياد نه گفتم من در مدرسه ام مورد احترام ديگران بسيار قرار گرفته ام البته از وضع مدرس هاي پسرونه زياد خبر ندارم ولي ميدانم كه شما بايد در اين مواقع به هدفتان در زندگي بيشتر توجه كنيد كه حتي با درس خوندنتان مورد احترام معلمان واقع ميشويد كم كم هم مورد احترام دانش اموزان هم قرار ميگيريد اميدوارم نظراتم با اين كه اهمييت چنداني ندارد ولي كمي هم كه شده به شما كمك كنه

  12. 4 کاربر از پست مفید نسترن01 تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92), نسترن01 (جمعه 16 تیر 91)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 اسفند 98 [ 02:57]
    تاریخ عضویت
    1389-6-09
    نوشته ها
    274
    امتیاز
    9,988
    سطح
    66
    Points: 9,988, Level: 66
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    SocialVeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    2,955

    تشکرشده 2,267 در 375 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)

    سلام دوست عزیز.عیدت مبارک
    منم نظر مرضیه خانوم رو دارم.فکر میکنم پسر عاقل و فهمیده ای هستید
    به نظر من برای اینکه اعتماد به نفست بهتر بشه حتما ورزش کن.الانم که تابستونه.پس حتما مشکلی نداری.یه رشته ای رو که دوست داری انتخاب کن و مرتب برو باشگاه.ورزش واقعا به آدم اعتماد به نفس و حس تازگی میده.تازه دوستای جدید هم پیدا میکنی و میتونی از تنهایی دربیای وسرگرم بشی و چیزای جدید و خوب یاد بگیری
    هرچی بیشتر خودتو تو فضای مجازی غرق کنی تنهاتر میشی
    به نظرم باید فعالیت ها و کارایی بکنی که زمینه ی آشناییتو با هم سن وسالات زیاد بکنه.هم اینکه از تنهای درمیای هم دوستای خوب پیدا میکنی
    درضمن.انقد به خودت انرژی منفی نده.احساس میکنم خیلی داری به خودت تلقین میکنی.باور کن خیلی تاثیر داره.شما باید چیزای خوبو به خودت جذب کنی.نه اینکه همش منفی بافی کنی
    زوده زود هم با خدا جون آشتی کن که مطمئنم خیلی دلش واست تنگ شده
    راستی.استخر هم حتما برو.واقعا تو تغییر روحیه فوق العاده موثر و نشاط آوره.حتما امتحان کن دوست من
    منتظر خبرای خوبت هستم

  14. 7 کاربر از پست مفید راحیل خانوم تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92), راحیل خانوم (شنبه 16 دی 91)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)

    سلام دوست عزیزم.به همدردی خوش اومدی

    دوستان گفتنیها رو گفتن.خصوصا اقا حامد.پستش رو با دقت بخون.

    دوست عزیزم هممون تو زندگی نارضایتی هایی داشتیم.گاهی فکر میکردیم اگه خوشگلتر بودیم،اگه خونوادمون فلان بود،اگه درسم بهمان بود،اگه دوستای بیشتری داشتم ...همه حداقل یکی ازاین حسهای منفی رو تجربه کردن پس اصلا خودتو سرزنش نکن..

    انقدر گناهکار شدم که دیگه توفیق توبه ندارم.
    میگن بعد ازشرک ناامیدی از خدا بزرگترین گناهه..دوست عزیزم هیچ وقت ازدرگاه خدا ناامید نشو..خدا همیشه دوستدار بنده هاشه.یکی ازراههای که شیطون برای گمراهی ادم میاد همینه.کاری میکنه که ادم ازخدا ناامید بشه.بگه دیگه هیچ راه برگشتی نیست.اما این ازهمه گناه ها بدتره.

    تو نوشته هات خصوصا پست اولت خیلی درباره خودت منفی صحبت کردی..

    من اخلاقم مثل آدم نیست، هیچکس حاضر نمیشه با من دوست بشه.
    روز به روز دارم گناهکار تر و افسرده تر میشم
    من سوسول هستم
    من احمق
    و.....
    این همه انرژی منفی به خودت میفرستی انتظار داری شاد و شنگول هم باشی؟
    خیلی از چیزای منفی که فکر میکنیم هستیم فقط تصورات خودمونه..تصورات اشتباهمون.اگه هر کسی حتی همون دوستت که خیلی خوشتیپ و خوش هیکل و درسخونه نصف تو درباره خودش فکرای بد و منفی داشته باشه واقعا زندگیش بد میشه.
    پس بیا مشکلاتت رو لیست کن و راه حلهایی که به نظرت میرسه برای حلشون جلوش بنویس.
    مشکلاتی که اینجا گفتی به نظرم خیلیاش قابل حله بقیشم فقط تصورات خودته.

    تموم ادمای موفق میدونی رمز کارشون چیه؟اینه که خودشونو دوست دارن..اسمون به زمین بیاد هم بازخودشونو دوست دارن.بلاخره ادم اشتباه میکنه اما دلیلی نداره از خودمون بدمون بیاد.تلاش میکنیم تا موفق بشیم.اگه قرار بود هیچ اشتباهی نکنیم که خدا انسان خلق نمیکرد.همون فرشته ها بس بودن.

    یه نکته هم درباره خونوادت بگم.چون خودم یه خواهر کوچیک دارم میفهمم چی میگی چون اونم فکر میکنه داریم بهش زور میگیم.اصلا اینطور نیست.واقعا هیچ خونواده ای دلش نمیخواد به بچش یا خواهر برادر کوچیکش زور بگه.اما چون گاهی یه سری کارا به صلاحتون نیست تذکر میدیم یا برخورد محکمتر اما همش بخاطر علاقه و نگرانیمونه.اما اون ته تغاریا خیال میکنن ما چون سنمون بیشتره پس داریم زور میگیم.
    پس اولا نه خودتو با بزرگترا مقایسه کن.نه ازشون دلخورشو.همه ما این روزای تو رو گذروندیم.

    بازم برات حرف دارم.اما اول بیا بگو ببینم ازصحبتهای همه به کجا رسیدی تا بعداً.

    موفق باشی دوست عزیز

  16. 8 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (پنجشنبه 15 تیر 91)

  17. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,018 در 7,407 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    Re: دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)

    آقا mohavmad سلام

    به همدردی خوش آمدی


    چه خوبه شما هم به جمع ما اضافه شدی . خوشحالم از این بابت . چون تجربه ها و حرفهات خیلی میتونه بری همسن و سالهایت مفید باشه .


    برادر خوبم

    توی سن و سال شما این احوالات تا حدودی طبیعی هست ، فقط باید مواظب باشی و سعی کنی این حالات در شما باقی نمونه ، اینها احوالات بلوغ هست >> احساس غمگینی ، میل به گوشه گیری ، احساس گناه ، و احساس اینکه کسی آدم رو دوست نداره و گویی در خانواده اضافی هست و ..... اینها همه پیش میاد در این سنین و برای اغلب هم پیش میاد . مهم اینه که بتونی خوب خودت را مدیریت کنی که این احساسها باقی نمونه .

    می دونی چرا فکر می کنی نمیشه توبه کرد ؟
    این حالت را اغلب نوجوانها و جوانها پیدا می کنند ، و این بخاطر بی آلایشی و تواضع و بی شیله پیله بودن هست ، که این بهترین حالت و موقعیت هست برای رشد معنوی ، چون در این سنین یک نوجوان و جوان هیچ توقعی از خدا نداره بلکه از خودش توقع بندگی داره ، اینه که تا یه اشتباه کوچیک میکنه خیلی از خودش ناامید میشه چون از خودش انتظار زیادی داره که خوب باشه ، چون از خودش ناامید میشه و از خدا خجالت میکشه ، شیطان از این حالت سوء استفاده میکنه و وسوسه اش میکنه که تو دیگه درست بشو نیستی ، تو آدم نمیشی ، بیخودی نرو در خونه خدا ، با چه رویی میری ، وقتی هربار به خودت قول دادی اشتباه نکنی ولی باز هم اشتباه کردی دیگه فایده ای نداره خدا تو رو نمیبخشه ، و ... همنیجوری وسوسه میکنه بعدش که نوجوان و جوان را ناامید کرد ، بهش میگه بیخیال تو که دیگه درست بشو نیستی دیگه خدا هم قبولت نداره هرچه بادا باد ، و اونو وادار میکنه دست به هرکاری بزنه ، از یه طرف عذاب وجدان و از یک طرف ناامیدی ، توی وجودش درگیری ایجاد می کنند ، این نوجوان و جوان ما از این درگیری خسته میشه ، انرژیش کم میشه ، دچار کسالت روحی میشه ، رفته رفته این احساس منفی و درگیری ای که خودش با خودش داره را توی دیگران در رابطه با خودش تصور می کنه ، خودش خودش رو دوست نداره ، فکر میکنه بقیه دوستش ندارن ، خودش خودش را نپذیرفته این حس را به دیگران منتقل می کنه و ..... تا اینکه این احساسها را واقعاً منتقل می کنه به دیگران که بهش میگن موج منفی ، همش در باره خودش موج منفی به اطرافش میفرسته و این موجها به دیگران میرسه و اونها هم همونجوری که خودش در باره خودش فکر می کنه در بارش فکر می کنن و بهاش رفتار می کنن .

    شما هم همینطور شدی .

    تا اینجای حرفهام رو خوب بخون و ببین درست میگم یا نه ، اگر درست بود بگو تا بگم راهکارش چیه .

    نگران نباش ما دوستان تو هستیم و دوستت داریم اگر خودت بخواهی و کمکت می کنیم .


    .
    ویرایش توسط فرشته مهربان : یکشنبه 15 اردیبهشت 92 در ساعت 03:52

  18. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92), فرشته مهربان (جمعه 16 تیر 91)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 00 [ 04:41]
    تاریخ عضویت
    1391-1-18
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    9,296
    سطح
    64
    Points: 9,296, Level: 64
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    166

    تشکرشده 162 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دارم از تنهایی منفجر میشم (مشکلات یک پسر 14 ساله)

    تو حرفاتون گفته بودید که دیگه خدا رو ندارید. ولی همین که دارید به این موضوع فکر می کنید یعنی اینکه هنوزم با خدایید. فقط یه وقتایی ازش دور می شید ولی اون هنوز حواسش به شما هست. چون اگه نبود به شما این فرصت رو نمی داد که در موردش فکر کنید و جای خالیش رو حس کنید. انقدر سرگرمتون می کرد که... . پس فکر نکنید که نمی تونید توبه کنید. اتفاقا معلومه که خدا دوست داره شما بهش فکر کنید. اینم در نظر داشته باشید که شاید شما نگاهتون به زندگی با پسرای هم سن و سالتون فرق کنه ولی خب بقیه به هرحال شمارو یه پسر 14 ساله می بینند. پس خیلی نباید بهشون سخت بگیرید.

  20. 3 کاربر از پست مفید marzieh411 تشکرکرده اند .

    marzieh411 (دوشنبه 19 تیر 91), roze sepid (شنبه 14 اردیبهشت 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. علاقه به پسر دایی با کلی عدم تفاهم
    توسط سلام بر عشق در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 آذر 92, 11:09
  2. آشنایی مادرم با چت و چت با پسرا
    توسط Pursuit of happiness در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 مهر 92, 12:22
  3. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 خرداد 92, 09:21
  4. آشنایی دختر و پسر در اینترنت و نحوه گفتن این رابطه به خانواده
    توسط single cat در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 28 خرداد 90, 15:06
  5. مخالفت خانواده پسر با ازدواجمان(لطفا راهنمایی کنید)
    توسط sasha_alomin در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آذر 89, 17:33

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.