به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,061
    امتیاز
    147,577
    سطح
    100
    Points: 147,577, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,681

    تشکرشده 36,019 در 7,408 پست

    Rep Power
    1094
    Array

    **** کلید اسرار ****

    دوستان عزیز

    اغلب ما به نوعی تجربه ای شگفت انگیز از خود یا از دیگری در ذهن داریم ، تجربه ای که حقایقی از این عالم و ید قدرتمندی که گارگردان این عالم است ..... و هدف مندی آن را نشانه می رود....
    اعتقادم این است که دیدی وسیع و بعضاً امید بخش و آرامش آفرین از این تجربه های اسرار آمیز حاصل می آیدکه حیف است ما و این تالار از این حاصل با برکت بی نصیب بمانیم .

    دعوت می کنم از دوستان تا تجربه هایی که خود دارند ، و یا شنیده و یا شاهد آن بوده اند را در صورت تمایل بیان کنند تا رونقی باشد بر این محفل .





    اما نمونه ای که الآن خودم در ذهن دارم ، ماجرای خوابی که یکی از بستگان ما دیده بود و تعبیر جالبی که من بعداز مدتی براش پیدا کردم .

    .... این فامیل ما تو دوران کودکیش خوابی رو دیده بود ، که تو ذهنش مونده و زمانی که برای من تعریف کرد 3 تا بچه داشت و گفت برام عجیبه این خواب و تعبیری براش پیدا نکردم و کسی نتونسته تعبیرش کنه

    گفت :

    خواب دیدم با تعدای از دوستانم توی یه مسجد دور هم نشسته بودیم ، و هر کسی از واقعه ای عجیب که براش تو زندگی رخ داده می گفت ، وقتی همه ماجراهاشونو تعریف کردند ، متوجه گوشه مسجد شدیم که یه آقای جوان و نحیف نشسته و تو حال خودشه .
    به هم گفتیم از اونم بپرسیم ببینیم چیزی داره برامون بگه ، رفتیم نزدیکش و ازش پرسیدیم ، آهی کشید و گفت ، من ماجرایی دارم که به این روزم انداخته و سرگردانم و حیران که این ماجرا چه معنی میده ؟، چرا برام پیش اومد ؟
    ما هم ازش خواستیم به ما بگه .
    گفت :
    من تو یکی از شهرهای شمال کشور کار می کردم ، یه خونه ی یه اتاقه اجاره کرده بودم تو کوچه ای به اسم برومند ، هر روز عصر از سر کار میرفتم خونه ، مختصر غذایی میخوردم و بعد رو تخت دراز می کشیدم تا خوابم ببره ، عادت داشتم به گوشه سقف اتاق خیره میشدم تا خوابم می برد ، یه شب دیدم دیوار گوشه اتاق نم کشیده و اثر لک آب روشه ، بعد از اون هر شب به اون لک خیره میشدم تا خوابم می برد .
    کم کم احساس می کردم یه شکل پیدا کرد ، و شکلی که تو اون لک آب دیدم ، شکل یه مرد بود با سیبیل و کله ای تاس .



    از فردا که رفتم سر کار به چهره آدما نگا میکردم ببینم کسی این شکلی پیدا میشه ، و مدتها کارم این شده بود ، یه روز عصر که روبروی یه بیمارستان منتظر بودم ماشین سوار بشم برم خونه ، باز آدما رو نگاه می کردم تا اون شکل اثر لک آب رو پیدا کنم ، که یه دفعه به خودم اومدم که این چه کاریه مگه من دیونم ، دنبال شکلی که تو یه لک آب تصور کردم باشم و تصمیم گرفتم دیگه این فکرو از سر بیرون کنم و به اون اثر لک روی دیوار هم نگاه نکنم ، تو همین فکر بودم که یه ماشین نزدیکم ترمز کرد و یه مرد ازش پیاده شد ، که دقیقاً همون شکل بود ، از تعجب خشکم زد ، اون مرد داشت می رفت سمت بیمارستان ، دویدم دنبالش و صداش کردم که آقا.... ایستاد گفتم من با شما کار دارم ، بلافاصله گفت من عجله دارم ، و یه کارت بهم داد ، گفت این آدرس و مشخصات منه ، بعداً بیا صحبت می کنیم .
    رفتم خونه ، نه می تونستم چیزی بخورم نه قرار داشتم ، روی تخت دراز کشیدم و به اون شکل روی دیوار نگاه می کردم و متعجب از اونچه دیده بودم ، نمی دونم کی خوایم برد ، صبح پاشدم و با عجله آماده شدم و می خواستم برم سراغ اون آقا و ببینم این چه جریانیه ، کارت رو در آوردم ببینم کجا باید برم ، دیدم نوشته :
    نام : نقش بردیوار
    نام خانوادگی : برومند
    دیگه داشتم شاخ در می آوردم ، هم قیافش به اون شکل روی دیوار می خورد ، هم اسمش نقش بر دیوار بود ، فاملیشم اسم کوچه ما بود ، شغلش هم نوشته بود پزشک ، آدرسش هم آدرس همون بیمارستان بود که می رفت طرفش ، با عجله رفتم اون بیمارستان ، دیدم همه یه جورین ، پرستارا ، دکترا ، همه انگار ناراحتند .





    روی دیوار چیزی چسبونده بودند که هرکی نگاه می کرد ناراحت بود ، رفتم خوندم ، دیدم نوشته دکتر نقش بر دیوار دیشب در اثر سکته قلبی فوت کرد .

    بی حرکت موندم ، حیران بودم ، که این یعنی چی ، این چه اتفاقیه .... و حالا هم مدتهاست همینجوریم ، هیچ کی درد منو نمی فهمه ، سرگردان موندم که این چه اتفاقیه برای من افتاده و این طرف و اونطرف میرم که بفهممم و اینه که می بینید به این روز افتادم .

    خلاصه این فامیل خواب بیننده به من گفت تو فکر می کنی تعبیر این خواب چیه ، گفتم والا خود خواب دیدنشم عجیبه چه برسه به تعبیرش.

    یک سال بعدش من وارد دانشگاه شدم ، اونجا یه دوست پیدا کردم اهل یکی از شهرای شمال کشور بود ، یه شب روی پشت بام خوابگاه به ابرها نگاه میکردیم و شکل از توشون پیدا می کردیم که من یاد این خواب افتادم و براش تعریف کردم گفت : آدم می ترسه .
    خلاصه این دوست ما یه شوهر خواهر داشت که شهید شده بود ، اما ارتباط روحی باهاش داشتند و حتی حضورش رو هم حس می کردند ، یه شب تو اتاق داشت از این شهید برام می گفت و از حضورش و ..... ماجراهای جالبی که با این شهید داشتند که منم گفتم ، اینا همه پیام داره ، به قول شاعر :

    این همه نقش عجب برذدرو دیوار وجود
    هر که فکرت نکند ، نقش بود بر دیوار

    که یه دفعه دوستم گفت :

    نقش بر دیوار !!!
    و من دیدم آره ، تعبیر اون خواب همین شعره ، یعنی هر چی تو این عالم می بینی ، پیام و حقیقتی در خودش نهفته داره ، که اگه توجه نکنی فقط یه نقش روی دیواره برات ، اما اگه بهش توجه کنی ، رازها در خود داره که باید دنبالش بری تا بفهمی ...
    و برای هر دومون جالب بود که تعبیر یه خواب یه بیت شعر باشه و این جوری معنای شعر و حال شاعر رو با یه خواب درک کنی ....

    این همه نقش عجب بر درو دیوار وجود
    هر که فکرت نکند ، نقش بود بر دیوار

  2. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 05 اردیبهشت 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.