سلام امین خان ،
چه آخر هفته ی خوبیه ،.. انشاالله برای شما هم خوب باشه .
1- در جایی گفته بودین : "باوجودی که میدونم دیگران چقدر به محبتم نیاز دارن دریغ میکنم وموکولش میکنم به وقت دیگه
وباوجودی که میدونم وقتش حالاست واین داره اونا رو آزار میده ولی باز ادامه میدم" .
این موضوع صدای پدرتون رو درآورده بود که بنده ی خدا پدر ، میگفته پسرم امین امیــــــن امین
ای امینِ بی توجه : "به من بیشتر توجه کن .با من بیشتر حرف بزن "
ازین نوشته 4سال میگذره ، شاید تغییر کرده باشید یا حداقل علت این رو متوجه شده باشید ، چرا اونطوری بودید؟ چی شد تغییر کردید ؟
2- من نوشته های شما رو که میخونم این حس رو دارم که
شما بیشتر روی احکام و فقه تمرکز (یا تسلط یا محور ) دارید و البته روی فلسفه و منطق .
در مقابل بعد احساسی عاطفی تان خیلی ضعیف نمود میکنه ، درسته ؟ چرا ؟
3- جایی هم گفتین : کسی میگه "من هیچوقت سخن راست نمیگم
حالا "اگه حرفش روباورکنیم پس این جمله ای که خودش گفته جزو اون هیچوقتهایی هست که حرف راست نمیگه،
پس جمله هم دروغه،
اگه جمله دروغ باشه پس گاهی اوقات راست هم میگه،بنابراین جمله ممکنه راست باشه،
حالا این تناقض رو چطوربایدحل کرد؟ جوابشو نمیگم،حالافسفربسوزونید
امین خانه بی توجهه ، محبت نکن ، همه چی هورمونی شده، الکیه ، اجازه بدید فسفر ما ذخیره بمونه ،
میشه پاسخ رو خودتون بفرمایید .
4- دوست داشتید سال 93 ازدواج کنید ، وسع مالی ،موقعیت شغلی و بلوغ و نبوغ فکری هم الحمدلله بوده،
چی باعث شد بعد از حدود4سال ازون سال هنوز این مهم محقق نشه ؟ کامل لطفا .
5 - مگر رفقای ما چهطور فایده ای باید داشته باشند که شما گفته بودید
اگر به عقب برمیگشتید ، با دوستانتون که بی فایده بودند رفاقت نمی کردید?
ممنون .
علاقه مندی ها (Bookmarks)