RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
وقتی میبنم شوهرم هر روز بهم زنگ میزنه و حالمو میپرسه،
کاپشنمو که حسابی کثیف شده بودو میشوره در حالی که انگشتش بریده بود و بهش چسب زخم زده بود که خون نده،و چقدر تلاش میکرد که حتما تا فردا صبح خشک شه که من بپوشمش(چون حتما باید سر کار تیره بپوشیم)،
واسه اینکه من یه ذره میوه و غذا بخورم نازمو میکشه و تا توی تخت با قاشق و چنگال دنبالم میکنه، خدارو هزار بار شکر میکنم.
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)