با سلام خدمت دوستای عزیزم.من جدیدا عضو این سایت شدم و از مطالب آموزندش خیلی استفاده کردم و به نظرم رسید که منم مشکلم رو مطرح کنم و از مشاوره ی دوستای عزیزم استفاده کنم.
من ۲۶ ساله هستم و همسرم ۳۶ و دو سال هستش که ازدواج کردیم.من و همسرم مشکل خاصی با هم نداریم و تنها مشکلمون مادر ایشون هستن. مادرشون خیلی آدم بد اخلاقی هستن و با این اخلاقشون زندگیمونو خیلی تحت تاثیر قرار دادن.از من انتظار دارن که هر روز برم پیششون و خونواده ی خودمو محل نذارم و فقط به ایشون توجه کنم.اگه چند روز نرم باهام خیلی بد برخورد می کنن تحویلم نمی گیرن و تیکه می اندازن.راستشو بخواین منم چون تو این چند وقته خیلی اذیت شدم سعی کردم که دفعات رفتنمو کم کنم چون این طوری خیلی آرامش دارم.هر موقع میرم پیششون تا چند روز حالم بده و همش با خودم کلنجار میرم و شایدم ناخواسته شوهرمو اذیت می کنم ولی خوب چه کنم دست خودم نیست..دفعه ی آخر که خونشون بودیم یکی از دوستای من و همسرم به من تلفن کردن که خونه ما بیان.ما هم مجبور شدیم خداحافظی کنیم و زود به خونمون بریم.به خاطر این مادرشوهرم خیلی عصبانی شدن چون که می خواستن که ما شام رو اونجا باشیم. و با همسرم بحثشون شد ولی من خواستم از دلشون در بیارم گفتم که شما شام تشریف بیارین منزل ما دور هم باشیم.ولی قبول نکردن و تقریبا هرچی دلشون خواست به بنده تحویل دادن و به دوستم توهین کردن وگفتن که تو از ما ارث می بری باید با ما صمیمی باشی(واقعا نمی دونم چه ربطی داشت ).
و بعد از این موضوع با اینکه من باردار هستم حالمم خیلی بده و اصلا نمی تونم از خونه برم بیرون ایشون حتی یه تلفنی هم نزدن که حالم رو بپرسن و تقریبا سه ماه هستش که بی خبریم با اینکه پنج دقیقه خونمون با هم فاصله داره.
ببخشید اگه متنم طولانی شد خیلی دلم پره ازشون.می خواستم راهنماییم کنین چه رفتاری باهاش در پیش بگیرم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)