سلام به تمام دوستان خوبم در تالار خوب همدردی
سلام به شما
[name]
اول من رو بابت پر حرفی ببخشید.
قبل از اومدن به این تالار فراز و نشیب هایی در زندگی مردم دیدم که من رو به فکر فرو می برد و گاه باعث بحث و گفت و گوهایی در این موضوعات بین اعضای خانواده ام می شد . بعد از این که به این تالار اومدم و مشکلات دیگران را هم دیدم ، بیشتر به این مسائل فکر کردم ، مخصوصا از وقتی فعالیتم رو در تالار شروع کردم و بیشتر با مشکلات دیگران درگیر می شدم .
اما چیزی که باعث شد این تاپیک رو باز کنم ، پستی بود که چند وقت پیش مدیر محترم همدردی در یکی از تاپیک ها ارسال کردند و به یکی از اعضاء مشاوره دادند ، و باز هم باعث مشغولیات فکری من شد .
القصه :
ما تو این تالار این همه مقالات خوب و مفید می بینیم ، این همه جمله های زیبا می بینیم ، گاهی هم بعضی از آن ها میافته تو زبونمون ، اما آیا گفتن کافیه ؟
گاهی وقت ها پست ها و یا مقالاتی آنقدر مفید هستند که می توانند راه گشای مشکل ما باشند اما ما فقط مطالعه می کنیم و بس ... یا گاهی تو یک پست راه حل مشکل ما هم نهفته اما ما به اون بی توجهیم .
این که انتقاد دیگران رو بپذیریم سخته ، اینکه قبول کنیم چه اشکالاتی داریم سخته اما ظاهراً سخت تر از همه اینه که ما بدونیم و بپذیریم که مشکل داریم ولی تصمیم به تغییر نگیریم که این عین ضعفه .
چرا برای بعضی ها تغییر کردن سخته و برای بعضی دیگه راحت ؟
به نظر من تغییر کردن نیاز به شخصیتی بزرگ و شجاع داره .
نکته دیگر این که :
چرا امروزه مشکلات ما پیچیده تر شده ؟ اما در همین زمانه افراد زیادی را می بینیم که گویا مشکلی در زندگی ندارند ؛ خوشحالند و راضی ، این را در زندگی گذشتگان بیشتر دیده ایم که بیشتر از من امروزی از زندگی شان راضی بوده اند ، آیا واقعاً مشکلی نداشته اند ؟
واقعیت اینه که مشکل و سختی و رنج درتمام زمان ها در زندگی ها هست . اگر امروزه کسی اینجا از خانواده همسر ، از رفتار همسر ، از اطرافیان خود از..... گله می کند و ناراحت است ، این ها در زندگی همه ما هستند . اما چه می شود که عده ای راضی هستند ، اما عده ای تا این حد ناراحت و ناراضی و گاه به عنوان بزرگترین مشکل آن را بیان می کنند .
ما انسان ها از نظر شخصیتی با یکدیگر متفاوت هستیم . از نظر توقعات و انتظارات ، از نظر سازگاری ، از نظر نوع نگاه به زندگی ، از نظر منفعت طلبی ، از نظر آرمان گرایی و ..... هر یک در سطوح متفاوتی هستیم .
واقعیت این است که دنیای ما تغییر کرده و معیارها و هدف های ما را نیز به همراه خود دستخوش تغییر کرده و من امروزی مثل مادرم زمانی که هم سن من بود نمی اندیشم . من زندگی را در پیشرفت مادی و به دست آودن جایگاه و موقعیت محسوس می بینم .
پیشرفت های امروز چه از نظر تکنولوژی و صنعتی چه از نظر علمی و ... باعث شده که سعادت را به گونه ای دیگر معنا کنیم . و این امر سبب شده که فقط به دنبال رسیدن به یک موقعیت خاص یا یک هدف خاص باشیم و به چرایی آن نیندیشیم . چه سال هایی که آرامش را از خود می گیریم و بی وقفه تلاش می کنیم برای رسیدن به هدفی نامعلوم (و یا کلی) اما بعد از آن که به هدف رسیدیم چه بسا از آن احساس رضایت نکنیم ، وحتی سال های عمر خود را تلف شده احساس کنیم و به خود بگوییم : بهترین سال های عمرم تلف شد ، جوانی نکردم ، خواب را از چشمان خود گرفتم ، همش در حال دویدن و تلاش کردن بودم و....
وقتی از هدفی که به آن رسیدیم احساس آرامش و رضایتمندی نمی کنیم باز هم تلاش می کنیم تا به موقعیت هایی که به تصورمان بهتر است دست پیدا کنیم به این امید که شاید به رضایت برسیم .
گاهی همین موقعیت ها نه تنها باعث پیشرفت نشده بلکه باعث پس رفت هم می شوند ، و یا از نظر ظاهری پیشرفت باشد اما از نظر روحی افت کرده باشیم ، چه بسا اگر تمام اینگونه موقعیت را که به دست آورده ایم از ما بگیرند به آرامش برسیم ، چرا که این پیشرفت ها توقعات و انتظارات ما را بالا برده اند و سبب شده اند که خود را فراموش کنیم و از خود دور شویم و برای خود نباشیم .
از دیگران توقع داریم که طبق خواسته ما عمل کنند و در خدمت ما باشند و زندگیمان ایده آل باشد ، اینجاست که کوچک ترین مشکل هم به نظرمان بزرگترین می آید .
باید بدانیم که دلیل این مشکلات دیگران نیستند ، دلیلش خود ما هستیم چرا که احساس رضایتمندی و آرامش در درون خود ماست و ما نباید آن را از دیگران طلب کنیم .
صرفاً پرداختن به دنیای مادی ما را از خود غافل ساخته . چرا این پیشرفت ها باید از ما فردی ناسازگار بسازد ؟ آیا وقعاً ارزش فنا شدن را دارد ؟ به چه قیمتی از شخصیت واقعی خود دور می شویم ؟
چرا به هدف و نتیجه ای چشم می دوزیم که عاقبت رضایت درونی ما را فراهم نمی کند و ما را از امروز خود غافل می کند ؟
اگر به خود واقعی بازگردیم خواهیم دید که خیلی از مشکلات ما مشکل نیستند . پستی و بلندی های در تمام زندگی ها هستند و جزء واقعیات انکارناپذیر زندگی هستند و به ما کمک می کنند که قوی تر باشیم ، این ما هستیم که با توقعاتی که داریم آن را بیش از حد بزرگ و به عنوان مشکل پیچیده می بینیم . اگر خودمان باشیم بدون توقع وانتظارات ، خواهیم دید که اگر موقعیت های سخت نباشند ، لحظات راحتی معنایی ندارد پس ما به مشکلات نیاز داریم تا زندگی معنا داشته باشد .
اینجاست که مشکلات را شیرینی های زندگی می دانیم و آن ها را می پذیریم . اگر افرادی را می بینیم که از زندگی خود رضایت دارند به این دلیل نیست که مشکل ندارند ، بلکه به همین حقیقت رسیده اند .
اگر دیدمان را عوض کنیم و به گونه ای دیگر زندگی را ببینیم ، مشکلات زندگی را دوست داشتنی می یابیم و حتی از آن ها لذت می بریم .
همچنین باید بیاموزیم که امروز خود را دریابیم و امروز را فدای فردایی که معلوم نیست برای ما چگونه خواهد بود و آیا از آن راضی هستیم یا خیر ، نکنیم .
اگر خودمان باشیم می توانیم به دیگران نیز توجه کنیم و با کمک به دیگران احساس مفید بودن کنیم و مفید بودن هم احساس رضایتمندی را باعث می شود .
آرامش و عشق و رضایتمندی ، این ها چیزهایی هستند که ما خواستار آن ها هستیم اما در بیرون از خود به دنبال می گردیم و گاه آن را از دیگران طلب می کنیم و غافلیم که منبع تمام این ها در خود ماست و کسی جز خود ما نمی تواند این ها را به ما بدهد .
باید برای خود زندگی کرد نه دیگران و همچنین توقع خود را از دیگران کم کنیم و آنچه را از دیگران طلب می کنیم در وجود خود به دنبال آن باشیم .
اینگونه می توانیم به احساس آرامش و رضایتمندی برسیم چرا که اگر فقط اهداف مادی را دنبال کنیم اما از روح و روان خود غافل شویم وقتی به آنچه دنبال می کنیم برسیم ما را ارضا نمی کند و به هر موقعیتی که دست یابیم باز هم آن را بی ارزش می دانیم و چون به دنبال به دست آوردن رضایت خاطر از این اهداف و موقعیت ها هستیم ، تصمیم می گیریم که باز هم به پیش برویم و حریص می شویم ، اما فکر کنیم که تا کی باید رفت .............
باید خودمان باشیم در این صورت از خود و موقعیت های خود و زندگی خود در زمان حال (با تمام مشکلات) راضی هستیم و این رضایت به ما آرامش می دهد و این آرامش راه ما را به سوی آینده هم روشن می سازد.
باران
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)