تشکرشده 1,965 در 675 پست
erfan25 (جمعه 03 خرداد 87)
تشکرشده 1,965 در 675 پست
erfan25 (جمعه 03 خرداد 87)
تشکرشده 1,965 در 675 پست
يا صاحب الزمان ! داستان يوسف را گفتن وشنيدن به بهانه ي توست .
شرمنده ايم .
مي دانيم گناهان ما همان چاه غيبت توست
مي دانيم كوتاهيها ، نادانيها و سستيهاي ما ، ستمهايي است كه در حق تو كرده ايم .
يعقوب به پسران گفت : به جستجوي يوسف برخيزيد ،
و ما با روسياهي و شرمندگي ، آمده ايم تا از تو نشاني بگيريم .
به ما گفته اند اگر به جستجوي تو برخيزيم ، نشاني از تو مي يابيم .
اما اي فرزند احمد ! آيا راهي به سوي تو هست تا به ديدارت آييم .
اگر بگويند براي يافتن تو بايد بيابانها را در نورديم ، در مي نورديم .
اگر بگويند براي ديدار تو بايد سر به كوه و صحرا گذاريم ، مي گذاريم .
اي يوسف زهرا !
خاندان يعقوب پريشان و گرفتار بودند ،
ما و خاندانمان نيز گرفتاريم ،
روي پريشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببين .
به ما ترحم كن كه بيچاره ايم و مضطر
اي عزيزِ مصرِ وجود !
سراسر جهان را تيره روزي فرا گرفته است .
نيازمنديم ! محتاجيم و در عين حال گناهكار
از ما بگذر و پيمانه جانمان را از محبت پر كن .
يابن الحسن !
برادران يوسف وقتي به نزد او آمدند كالايي – هر چند اندك – آورده بودند ،
سفارش نامه اي هم از يعقوب داشتند .
اما ...
اي آقا ! اي كريم ! اي سرور !
ما درماندگان ، دستمان خالي و رويمان سياه است .
آن كالاي اندك را هم نداريم .
اما... نه ،
كالايي هر چند ناقابل و كم بها آورده ايم .
دل شكسته داريم
و مقدورمان هم سري است كه در پايت افكنيم .
نااميديم و به اميد آمده ايم .
افسرده ايم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ايم .
سفارش نامه اي هم داريم .
پهلوي شكسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ايم .
يا صاحب الزمان !
به يقين ، تو از يوسف مهربانتري .
تو از يوسف بخشنده تري .
به فريادمان برس ، درمانده ايم .
اي يوسف گم گشته ! و اي گم گشته ي يعقوب !
يعقوب وار ، چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداريم .
در دوران پر درد هجران ، اشك مي ريزيم و مي گوييم :
تا به كي حيران و سرگردان تو باشيم .
تا به كي رخ ناديده ترا وصف كنيم .
با چه زباني و چه بياني از اوصاف تو بگوييم و چگونه با تو نجوا كنيم .
سخت است بر ما ، كه از دوري تو ، روز و شب اشك بريزيم .
سخت است بر ما ، كه مردم نادان تر واگذارند .
سخت است بر ما ، كه دوستان ، ياد ترا كوچك شمارند .
يا بقّيةالله !
خسته ايم و افسرده ،
نالانيم و پژمرده ،
گريه امانمان را بريده است .
غم دوري ، ديوانه مان كرده است .
اما نمي دانيم چه شيريني و حلاوتي در اين درد و دوري است كه مي گوييم :
كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكيبايي كند .
تا من نيز در بي قراري ، ياريش دهم
كجاست آن چشم گرياني كه از دوري تو اشك بريزد ؟
تا من او را در گريه ياري دهم
مولاي من ! ديدگانمان از فراق تو بي فروغ گشته اند .
و مي دانيم پيراهن يوسف ، يادگار ابراهيم ، نزد توست .
و اي كاش نسيمي از كوي تو ،
بوي آن پيراهن را به مشام جان ما برساند .
و اي كاش پيكي ، پيراهن ترا به ارمغان بياورد
تا نور ديدگانمان گردد .
اي كاش پيش از مردن ، يك بار ترا به يك نگاه ببينيم .
درازي دوران غيبت ، فروغ از چشمانمان برده است
كي مي شود شب و روز ترا ببينيم و چشمانمان به ديدار تو روشن گردد ؟
شكست و سرافكندگي ، خوار و بي مقدارمان كرده است .
كي مي شود ترا ببينيم كه پرچم پيروزي را برافراشته اي ؟
و ببينيم طعم تلخ شكست و سرافكندگي را به دشمن چشانده اي .
كي مي شود كه ببينيم ياغيان و منكران حق را نابود كرده اي ؟
و ببينيم پشت سركشان را شكسته اي .
كي مي شود كه ببينيم ريشه ستمگران را بركنده اي ؟
و اگر آن روز فرا رسد ...
و ما شاهد آن باشيم ،
شكرگزار و سپاسگو نجوا مي كنيم :
الحمدلله رب العالمين
erfan25 (دوشنبه 26 فروردین 87)
تشکرشده 1,965 در 675 پست
فراق يار
دلم قرار نميگيرد از فغان بي تو
سپندوار زكف دادهام عنان بي تو
ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبي تر نكرد جان بي تو
چون آسمان مه آلودهام زتنگ دلي
پر است سينهام ز اندوه گران بي تو
نسيم صبح نميآورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان بي تو
لب از حكايت شبهاي تار ميبندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بي تو
چون شمع كشته ندارم شرارهاي به زبان
نميزند سخنم آتشي به جان بي تو
ز بي دلي و خموشي چون نقش تصويرم
نميگشايدم از بي خودي زبان بي تو
عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم
چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو
گزارش غم دل را مگر كنم چو امين
جدا از خلق به محراب جمكران بي تو
erfan25 (جمعه 16 فروردین 87)
تشکرشده 3,584 در 906 پست
سرم سودای گیسوی تو دارد
دلم مهر روی تو دارد
اگر چشمم به ماه نو کنه میل
نظر بر طاق ابروی تو دارد
دلم دوراست ،احوالش ندانم
کسی خواهم که پیغامش رسانم
خداوندا !خداوندا!زمرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسانم!
setareh (جمعه 16 فروردین 87)
تشکرشده 1,965 در 675 پست
دلم شور ميزد مبادا نيايی!
مگر شب سحر ميشود تا نيايی؟!
مگر می شود من در آتش بسوزم؟
تو، اما براي تماشا نيايي؟
تو پروانه باشي و يك بار حتي
به شاباش پيوند گلها نيايي؟!
دروغ است، اين برنمي آيد از تو
بيايي و تا كلبه ما نيايي
تو افتاده تر هستي از اينكه يك شب
به ميقات اين بي سر و پا نيايي
بگو خواهي امد كه امكان ندارد
بگوي كه مي آيم اما نيايي!
غم و عشق را نيز با خود بياور
؛غزل مرد!؛ يك بار تنها نيايي!
چه خوب آمدي اي بهار صداقت
دلم شور مي زد مبادا نيايي!
erfan25 (جمعه 06 شهریور 88)
تشکرشده 103 در 36 پست
اي زيباترين انتظارم....
و اي ناخداي كشتي اهل ايمان....
تا كي در ساحل درياي مواج متلاطم به انتظار حضور سبز و روشني بخش تو بنشينم؟...
بيا تا چشم مست من به تماشاي رخ ماهت بنشيند و دردرخشندگي نور وجودت , ظلمت دلم را منورسازد....
بيا تا چون سوته دلان پيش تو ناله كنم. تا شايد عقده هاي دلم گشوده شود و قلب مجروحم مرهمي گيرد ....
اي حجت خدا نمي دانم در كدام سرزمين سبز سكني گزيده اي... ؟
تا چون گدايان درب خانه ات را زنم و براي يك بار و بل هزاران بار با تمام شور و عشق جمال رعناي تو را تماشا كنم....
اي اميدهر روز من اغاز هر پگاه به اميد يك نگاه به دشت ميروم ...., ليكن به هنگام غروب افتاب غم گينانه بر ميگردم ولي نا اميد نيستم و انتظار تو زيباترين ارزوي من است....
و خدا كند كه بيايي....
اي عندليب خوش اواز من...
مهدي جان
Arash27 (جمعه 09 فروردین 87)
تشکرشده 303 در 128 پست
اي قافله سالار !كجايي؟برگرد!
عشق را مونس و غمخوار !كجايي؟برگرد!
بر گلويم اثر خنجر غربت جاريست
روزها،ثانيه ها،باغچه ها تكراري است
جاده لب تشنه يك جرعه عبور است،بيا!
شب يلداي زمين تشنه نور است ،بيا!
چشم ها خسته شد از چشم براهي،برگرد!
نور افتاده به چنگال سياهي،برگرد!
جمعه از ندبه به تنگ امده ،اقا چه كنم؟
شيشه سينه به سنگ امده ،اقاچه كنم؟
آتش از حنجره آب چكيدن دارد
حس خشكيدن اين باغچه ديدن دارد
تا زماني كه بيايي دل ما تاريك است
جاده تا تو رسيدن چقدر باريك است
.
اللهم عجل لوليك الفرج
zeinab (جمعه 03 خرداد 87)
تشکرشده 3,286 در 817 پست
گفتم شبي به مهدي (ع) از تو نگاه خواهم
او گفت من هم از تو ترك گناه خواهم
التماس دعا .
lord.hamed (جمعه 03 خرداد 87)
تشکرشده 1,965 در 675 پست
نشد ز يار سفر کرده ام خبري مرا
نيامد از سر کويش نشاني و اثري
نسيم صبح اگر کني به کويش گذري
به دوست بگو که ما را ز خاطر نبري
کريم ، در به روي بينوا نمي بندد
گشا ز در به روي در به دري
erfan25 (جمعه 03 خرداد 87)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)