سلام خسته نباشید.من دختری 25 ساله شمالی هستم که 7 سال پیش با یه اقایی که جنوبی بودن تو دانشگاه اشنا شدم .من دانشجو کارشناسی بودم ایشون ارشد. 4 سال عاشقانه همو دوست داشتیم .هیچ مشکلی نداشتیم. و از لحاظ فکری کاملا با هم جور بودیم. این اقا خیلی با سواد بود و در دوره خودش نخبه محسوب میشد. اما من دختر خیلی زیبایی هستم با اندام متناسب اما ایشون زیاد خوش چهره و خوش اندام نبودن و از لحاظ فرهنگی خانوادگی و مالی هم نسبتا سر تر بودم . اما با همه این مسایل اختلافی در دوره دوستی برامون ایجاد نشد.و رابطه جنسی جزیی هم داشتیم. این دوست من بعد از تموم شدن درسش تو یکی از بهترین شرکت های دولتی تو جنوب استخدام شد و وضع مالیش کلا دگرگون شد و شانس بهش رو کرد. تو این مدت تا حد فاصلی که من درسم تموم شه با هواپیما هر ماه میومد منو میدید. هر ماه هم برام مبلغی میفرستاد و یه جورایی خودمونو زن و شوهر میدونستیم. بعد از اینکه درسم تموم شد ازش خواستم بیاد خواستگاری. اما خانوادش زیر بار نرفتن و بالاخره بعد 6 ماه با اکراه اومدن و خواستگاری گرمی نشد و ایشون زیر بار 500 سکه مهریه نرفت و کلا خانواده ها به مشکل خوردن و خانواده من دوست نداشتن من برم جنوب زندگی کنم. با این حال ما به دوستیمون ادامه دادیم و بیشتر از ده جلسه مشاوره رفتیم و مشاوره نظرش بیشتر به منفی بود و یه بار به من اس ام اس داد که تو لیاقتت بیشتر از این آقاست که باعث شد من کلا به ارزش و صحت مشاوره شک کنم. بالاخره باز مادرش زنگ زد و تلفنی قرار عقد و با مادرم گذاشت و قرار شد قبلش دوستم برای ازمایش و گروه خون و یه سری قرار مدار تنها بیاد شمال اما هی به بهانه ماموریت اومدنش رو عقب مینداخت و خانوادش هم مدام دلسردش میکردن و من خیلی تحت فشار بودم تا اینکه یه روز علارقم خواست قلبیم از مادرم خواستم که زنگ بزنه و همه چیز و کنسل کنه .اما باز بعد مدتی این اقا دلمو به دست اورد با اصرار یه فرصت دیگه خواست که با جلب رضایت خانوادش بیاد . من هم با نا امیدی قبول کردم که منتظرش بمونم . تو این فاصله از شدت افسردگی شروع به چت کردم و با یه اقای همشهری اشنا شدم و تمام ماجرای زندگیم و حتی رابطه جنسیمم براش تعریف کردم .چون احتیاج به درد و دل داشتم و این موضوعی نبود که بخوام در موردش با دوست اشنا صحبت کنم. بعد 6 ماه باز دوست جنوبیم موفق نشد مادرش رو راضی کنه و همچنان وعده وعید هاش ادامه داشت که من تصمیم گرفتم این بار واقعا همه چیز رو تموم کنم. خواهرش زنگ زد .دوستاش زنگ زدن خودش مرتب پیام میداد اما زیر بار نرفتم و گفتم دیگه تمامه و چون شدیدا افسرده شده بودم این دوست چتیم بم پیشنهاد کرد که یه روز با هم بریم بیرون تا حال و هوام عوض شه وقتی دیدمش برای اولین بار دیدم یه پسره خیلی خیلی خوش قیافه مهربون با حیا و چشم پاکه اون روز گذشت اما من که شدیدا تنهایی و خلا عاطفی رو حس میکردم نتونستم از فکرش بیرون بیام و شب و روز تو فکرش بودم تا اینکه بهش گفتم اما اون خیلی شوکه شد و گفت که حتی فکرشم نکنم چون نموتونه گذشته ام و به خصوص ارتباط جنسیمو فراموش کنه و باهاش کنار بیاد اما من کوتاه نیومدم و همچنان اصرار کردم و بیشتر و بیشتر همو دیدیم و علاقه دو طرف به خصوص اون بیشتر شد و الان میتونم بگم عاشقمه اما هنوزم سر اون جریان میترسه و دو دله. این دوست همشهریم یه پسر با ایمان از یه خانواده معتقده و از لحاظ فرهنگی نسبتا به هم نزدیکیم. اما شغلش مغازه داریه که خانواده من نمیپسندن و از لحاظ مالی ضعیفه و از لحاظ جنسی حس میکنم کمی سرده یا شاید به روی من نمیاره در حالی که من خیلی دختر گرمی ام و میل جنسی نسبتا بالایی دارم . من الان ترم اخر کارشناسی ارشد هستم و اخیرا هر وقت میرم تهران یاد دوست سابقم میوفتم و شدیدا افسرده میشم اما وقتی برمیگردم شهر خودمون خوب و عادی ام . یه بار که رفتم تهران و افسرده شدم به دوست جنوبیم زنگ زدم و گفتم که خیلی به یادش میوفتم اونم گفت که چند بار خواستگاری رفته و جواب رد گرفته و هنوز نتونسته منو فراموش کنه . گفت اگه قبول کنم تنها میاد دنبالم و در عرض یکی دو سال انتقالی میگیره . من هم خیلی دوسش دارم و گذشته ام با اون فرد به خصوص کا با هم ارتباط جنسی هم داشتیم همیشه پس ذهنمه. اما الان چن ماهه وقتی میام شمال سمت دوست همشهریم کشش پیدا میکنم به خصوص که خیلی پسر خوش قلب و پاکیه حس میکنم هرگز نمیتونم دلش و بشکونم و خانوادمو ترک کنم چون اینجا زندگی خوب و راحتی دارم. اما هر بار که میرم تهران شمال و به کل فراموش میکنم و عشق دیرین میاد تو سرم و تا حالا چند بار به اون اقای جنوبی گفتم بیا ، نیا. دیگه از دستم کلافه شده و جواب میخواد و من کاملا گیجم و حتی نمیدونم کدومو دوس دارم .دوست جنوبیم کمی بش بی اعتمادم چون رو قولش نموند .اما الان وضعیت مالی و موقعیت شغلی فوق العاده ای داره و گذشته ام با اون بوده و دوست فعلیم یه پسر ساده شمالی و نه چندان با سواد یه لیسانس پیام نور و شغل مغازه داری (در حالی که من ارشد دانشگاه تهرانم) اما فوق العاده مهربون و قابل اعتماد و با ثبات اما میدونم هنوز ته دلش از گذشته ام ناراحته با اینکه به روم نمیاره. نمیدونم تو رو خدا راهنماییم کنید خیلی گیجم......
علاقه مندی ها (Bookmarks)