سلام به همه دوستانپسری 24 ساله ام؛به یه دخترهمکلاسیم که همسن خودم و خیلی دختر سنگینی بود علاقه مند شدم تا اینکه تونستم آخرای ترم 3به طور خیلی سنگین باهاش ارتباط برقرار کنم؛ بعد از یه چند مدتی که گذشت دیگه تو کلاس فقط با من ارتباط داشت ضمنا قبلش با هیچ پسری حتی در حد سلام و احوال پرسی هم ارتباط نداشت؛ حتی با دختر خاله ش که همکلاس.مون بود و بقیه دخترای تو کلاس هم ارتباط خاصی نداشت؛بعد که ارتباطمون بیشتر شد هر سوالو مشکلی در حد دانشگاه و کلاس وبعضی وقتا سوالای فنی هم که داشت فقط از من جواب میخاست منم دور از هرگونه اظهار احساساتی نسبت بهش به صورت حضوری اسمسی و تماس تلفنی جوابش رو میدادم،ومشکلاتش رو واسش رفع میکردم تا اینکه ترم آخرتقریبا تموم ساعتای کلاسی و درسای گروهی با همدیگه و همگروه بودیم؛وتو همه کلاسا صندلی کنار هم می نشستیم و فقط باهمدیگه بگو بخندو هم صحبت بودیم؛و تموم کارای پروژه پایان دوره کارشناسیش رو هم خودم واسش انجام دادم تا اینکه تونست نمره خیلی خوبی از پروژه.ش بگیره واز این کارم خیلی خوشش اومده بود،ودر کل خیلی بکارش خورده بودم...ودوره کارشناسی هم دیگه داشت تموم میشد.تا اینکه چند روز بعد از ارائه دادان پروژه هامون،با یه اسمس یخورده جا باز کرد تا ارتباط بینمون نزدیکتر وبیشتر بشه؛ و منم بدلیل بی تجربه بودنم تو ارتباط برقرار کردن با دختر نتونستم در قبال جوابی که اون انتظار داره، از این فرصتی که در اختیارم گذاشته استفاده کنم و انتظاری که او داره نسبت به اسمسش بهش جواب بدم.؛تا اینکه طی یه ماه بعد چن تایی اسمس واسش فرستادم وهیچکودمش رو جواب نداد،تا اینکه 2زاریم افتاد از فرصتی که بهم داده نتونستم استفاده کنم،و دیدم دیگه راهی ندارم به اجبار یه اسمس واسش فرسادم و جواب ندادن به اسمسام و اینکه میخام یه موضوعی رو باهاش در میون بذارم...رو بهش گفتم،جواب دادو معذرت خواهی کرد که نتونسته به اسمسام جواب بده اما دلیلش جواب ندادن به اسمسام رو نگفت، وحالا اون پیله کرده بود که چ موضوعی رو میخام باهاش در میون بذارم...ومنم با چنتای اسمس طولش دادم ، تا اینکه خیلی عجله کردم وبدون هیچ گونه زمینه ایجاد کردنی پیشنهاد ازدواجم رو باهاش مطرح کردم ،اونم خیلی ریلکس وبا ادعا کردن ازاینکه تعجب کرده وبراش سواله که چرا به اون پیشنهاد ازدواج دادم ؟و اون منو به چشم برادر و همکلاسی به من نگاه میکرده رو سوال گرفت ومنم بهش جواب دادم که بخاطر اخلاق و رفتار بی نظیرشون و سنگین بودنش ؛و خیلی چیزای دیگه بهش علاقه پیدا کردم...ودیگه رفت تو فکر و جوابی نداد...من موقعی که پیشنهاد دادم بهش گفته بودم هر وقت فکراتو کردی بهم جوابش رو بده.... بخاطر همین که دیگه مشخص نیس که کی میخاد جواب پیشنهادم رو بده 2روز بعدش بازم عجله واشتباه کردم و سوتی دادم این اسمس رو واسش فرسادم:{ببخشید من همش فکر میکنم منظورم رو اشتباه بهتون رسوندم،آخه من فقط این پیشنهادو با خودتون درمیون گذاشتم، که اگه موافق بودید فعلا بیشتر با هم آشنا بشیم،آخه میدونی چیه خاستگاری رسمی رسمی که از شما نکردم ،بخام شما هم جواب قطعی قطعی بهم بدید...}و دقیق نمیدونم چی از این اسمسم برداشت کرد ک جواب داد:{ فعلا قصد ازدواج ندارم}آخه این جواب رو چن روز قبلش که بهش پیشنهاد داده بودم نداد ؛منم بعد بهش گفتم که واسه هر موقع که قصد ازدواج داره میخام رو پیشنهادم فکر کنه وبهش گفتم که خواهرم از ای قضیه خبر داره... ببخشید با اینکه خیلی خیلی خلاصه گفتم ومجبور شدم فقط لپ کلام رو اینجا بنویسم بازم یخورده طولانی شد......والان چند ماهی میشه که از این قضیه میگذره و از دوستان که اینجا هستن کمک میخام چطوری و با چه طرز گفتار دیگه ای باید دوباره پیشنهادم رو مطرح کنم و بهش بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مرسی از همه دوستان.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)