سلام پسرم 26 سالمه با یه دختره 18 ساله ازدواج سنتی کردم یعنی تو یه شب آشنا شدیم البته خانواده همامون همدیگرو میشناختن یکم آشناهستیم مدت 3 ماهه دردوران عقدیم نمیدونم از کجا شروع کنم من آدم مومن و سربه زیری بودم به هیچ دختری بد نگاه نمیکردم درحالی که دخترایی بودن حتی پیشنهاد رابطه حتی جنسی رو بهم میدادن رد میکردم از نظر مالی وقیافه هم خوب هستیم من خیلی بود از دست ازدواج فرار میکردم به حرف بابام ومامامنم در مورد ازدواج گوش نمیکردم چون یه زمانی مشکل روده داشتم درحالی که اونا اصلا نمیدونستن من این مشکلو دارم خیلی ناراحت بودم تا این که پدرم منومجبود کرد ازدواج کنم منم دیگه چاره ایی نداشتم البته بیماریم یکم بهبود یافته بود بالاخره ما رفتیم خواستگاری اونام قبول کردن من دودل بودم وحتی بعضی اوقات به مادر میگفتم نمیخوام ازدواج کنم اونم میگفت آخه دختره وخانواده به این خوبی از کجا پیدا میکنی منم دیدم چاره ایی ندارم تن دادم اوایل اون دختر خوب بود ولی کم کم از سربه زیری من سو استفاده میکنه یعنی توقعاتش بیشتر شده بخدا من همیشه بحرفاش گوش دادم وهرچی پول خواسته واسش دادم اون خیلی به مادیات علاقه داره منم فقط به عشق ومعنویات خلاصه خونه امون هم جوری هست که طبقه بالا مال منه وپایین مال پدرم از اونجاخوشش نمیاد به من میگه ماشین میخوام خیلی پررو شده خیلی به حرف مادروخواهرش گوش میکنه حتی برای خریدطلاش خواهرشو میبره و جاهای دیگه هم اون با من میبره مثل اینه که من 2 تا زن گرفتم مادرشم خیلی واسم حرف میندازه منم زیاد به روم نمیارم ولی از این همه پررویی ناراحت میشم چون قبلا پیش از من 2 تا خواستگار داشت وحتی اونا بهم زنگ زده بودن از این دختره منصرف بشم منم بهشون گفتم اگه دختره قبول بکنه من قیدشو میزنم من باخودش حرف زدم اما اون گفت من اونا رو نمیخوام تو و خودم قبول کردم نمیدونم از اونجا مغرور شده.خلاصه نمیدونم میتونم با همچین آدمی که از نظر مالی از ما خیلی پایین تره اما ادعاش بیشتر ه کنار بیام این آخری بهش زنگ زدم بیا بریم بیرون من واست لباس بخرم و موقع برگشتن شام مهمون من قبول کرد رفتیم بیرون تو راه گفت من ماشین میخوام من میخوام رانندگی کنم من میخوام بعد از عروسی کار کنم چون من با اینا مخالف بودم وحتی بهش گفتم با رانندگی کنار خودم مخالف نیستم ولی قبول نکرد داشت بهونه میاورد حتی به خرید وشام نرفت وحالا هم باهم قهریم بنظرتون من باید چیکار کنم آیا زندگی باهمچین دختری که توقع زیادی داره با حرف مادر و خواهرش زندگی میکنه ومنم براش مهم نیستم پوز و مادی گری خیلی واسش مهمه چیکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)