جواد ، قربانی و آرامش
اگر روزی رسد دستم به دامانت
کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف و احسانت چگونه؟
شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟!!!
عید است
قربان عیدی که نماد دلدادگی و فنای در معبودست.
روزی که باید تکلیف دو راهی«من» و «او» تنها و تنها به یک راه ختم شود.
روز قربانی «من» است.
آنگاه که همه چیز حذف می شود و قربان می شود، فقط «او» می ماند.
یک روز ابراهیم، همه دلبستگی و و ابستگی اش را در «نماد اسماعیل» به قربانگاه برد، با دلهره ، با تردید و اضطراب. او می بایست از بین «همه آنچه را که دوست می داشت» و «همه آنچه را که او می خواست» دست به انتخاب بزند.
و ابراهیم سرانجام «او و خواست او» را برگزید.
جواد!
تو چگونه هر لحظه خود را در مسلخ عشق می انداختی، آن چنان که گویی «خود»، هرگز نبوده ای تا «تعلقی» داشته باشی. چگونه تو هر ثانیه و هر ساعت و هر روز و هر ماه و هر هفته ات ، عید قربان بود و تو همیشه قربانی جان بر کف و متواضعانه تسلیم وجود بی منتهایش بودی.
جواد همیشه حاجی ام.
حجت بودنت را می بایست از دائم القربانی بودنت می فهمیدم. و شناختت را به دوست از عرفان واقعی و عملگرایت متوجه می شدم که هرگز خواست و لذتت را بر خواست وجود عزیزش رحجان نبخشیدی.
جواد نازنینم!
امروز عید قربان است و تو یادآور قربانی خالص و بی تردیدی هستی که همیشه در قربانگاه آماده بودی.
توام آموختی ام که هر کس در هر لحظه عمرش لازم است قربانی دهد.
قربان شدن، یعنی نیست شدن از آنچه که می خواهی در برابر آنچه او می خواهد.
جواد!
تو چه خوب نمادها را شرح بودی.
هرگز مفهوم قربانی در نگاهت، در یک گوسفند ختم نمی شد.
تو می دانستی که حج و آدابش هر یک صرفا به عنوان یک نماد از فضائل عظیم انسانی است، همانگونه که آداب نواختن سرود ملی و ایستادن و .... نماد ملی یک کشور و ارزشها ملی اشان است. حج و آدابش هر کدام ما را به عمق ترین، ژرف ترین و ناشناخته ترین رموز بین معبود و بنده می برد.
می گویم ای کاش هرگز در سطح نمی ماندیم و عشقبازیمان زبان ترجمانی برای دیگران داشت..
ای جواد وجودمان، که تو را در بند کرده ایم و دهانت دوختیم و پاهایت را به زنجیر کشیدیم و دستان را بسته ایم. این حقمان است که اکنون چون جاهلان و عوام به ظواهر بسنده کنیم.
این حقمان است که به جای عشقبازی به هوس مشغول باشیم.
این سزای ماست که به جای روی بلند عرفان و تعبد، به بازیهای سطحی صوفیانه دلخوش باشیم.
این مجازت ماست که تشنه لب بر لب دریا بمیریم.
این طبیعی است به جای زایا بودن، همیشه نیازمند، همیشه حریص، همیشه تنها و همیشه سر درگریبان بمانیم.
آری حقمان هست که سردرگم و پر مشکل و آشفته باشیم و به اشتباه فکر کنیم که رابطه ما با او به کارمان نمی آید.
آری جواد عزیز ! ای بلند معنای آداب عبادی،
ما تفکر و استدلال عقلانی مستور در نماز و حج را در خود حبس کردیم. چرا که طریق عملگرایی تو بر اساس قربانی شدن بود و ما امروز از این مفهوم تهی هستیم.
امروز ما نمی خواهیم از خود عبور کنیم، می خواهیم به خود برسیم و این آغاز انحرافی هست که با «عقل لذت خواهمان» نمی توانیم علاج کنیم.
امروز نمی خواهیم خودمان را به پای او قربانی کنیم،
امروز می خواهیم همه چیز را به پای خود قربانی کنیم.
جواد جان!
امروز همه افکار و علم و هزاران رویکرد را در جهت فربه کردن خود به کار می گیریم و وحشتناکتر وقتی هست که تعارض و تناقضی بین «من» و «او » پیش می آید. با تخیلات استدلال نما و رویکردهای درون تهی و شبه عرفانی، شبه علمی، و شبه روشنفکری، «او» را به پای خویش قربانی می کنیم.
ما تا وقتی او را می خواهیم، که نخواهیم به آدابی متوسل باشیم، یا تکلیفی را به دوش بکشیم. یا رنجی را بر خود هموار کنیم.
ما امروز راهی ساده و همراه با رفاه را طلب می کنیم که از آن راه بتوانیم به راحت ترین صورت به بزرگترین «من» تبدیل شویم. حتی اگر این من موقت، ساکن و متعفقن شود.
امروز «من» ، «خویشتن»، و «انسان» مانند اسکناسهای بی پشتوانه ای شده اند که همه جا خرج می شوند، بدون آنکه بدانند ، انسان تنها در ارتباط با او معنا می گیرد و به اندازه ای که خود را «قربانی او» می کنند بر خود می افزایند. و «انسان بی او» ، بی پشتوانه، تهی و رو به قهقراست و تنها قربانی شدن نهایت کسب پشتوانه است.
آری امروز قربان عیدیست.
و شیفته آنم که با مفهوم قربان آشنا شوم ، با مفهوم عید آشنا شوم.
می خواهم که انتخاب کنم قربانی شدن را
می خواهم که عشقبازی کنم، با قربانی شدن
می خواهم ماندگار و باقی شوم با فانی شدن
می خواهم که دریا شوم ، با جان کندن از قطرگی
می خواهم جواد وجودم را آزاد کنم تا آزادگی بی اسارت را در قطع تعلق و وابستگی در قربانگاه اسماعیلی تجربه کنم.
ابراهیم، اسماعیل خودش را در نهایت قربانی نکرد. اما جوادم، جوادش را در مسلخ عشق قربانی کرد.
ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو
زنده برگشتن ز کوی دوست شرط عشق نیست
علاقه مندی ها (Bookmarks)