RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
من كه مجردم اما ميخوام يه خاطره از اطرافيانم رو براتون تعريف كنم.
زنداداش من تقريبا هم سن و سال خودمه و دو ساله كه ازدواج كرده من خيلي باهاش راحتم و مثل خواهرم ميمونه!(يه كمم مثل خودم خل و چله)
يه روز كه من خونشون بودم برادرم سر يه اتفاق ساده و مضحك بلندبلند شروع كرد به دادزدن سر زنداداشم اونم بيچاره خيلي آروم نشسته بود و چيزي نگفت منم كه احساس كردم يه ذره نخودي ام(!) خداحافظي كردم و رفتم طبقه ي پايين(خونه ي خودمون) تا يك ساعت بعدش هنوز صداي داد و بيداد داداشم از بالا مي اومد مامانم هم شنيد و پرسيد چه خبره؟ گفتم: هيچي الكيه...
بعد از چند روز من و مامانم و زنداداشم نشسته بوديم دست زنداداشمو گرفتم و گفتم:"واي تو عجب اخلاق خوبي داري چه قدر ماهي من اگه كسي يه دونه از اين دادها روسرم بزنه شروع ميكنم مثل خودش دادوبيداد راه ميندازم واي چه گلي ...چه سنبلي...چه..." ولي هر چي بيشتر ازش تعريف مي كردم اخماش بيشتر تو هم مي رفت بعد گفت: تو كيو ميگي؟...داد؟ گفتم: همين چند روز پيش كه من بالا بودم شوهرت هي داد مي زد و...
با عصبانيت گفت: نه عزيزم گوشات سوت مي كشيده از بس هدفون ميذاري تو گوشت اينجوري شدي!!!!!
منو ميگي اول فكر كردم شوخي ميكنه دهنم از تعجب بازموند و شروع كردم به خنديدن
-بابا من همين چند روز پيشو ميگم مامانمم شنيد و ...
مادرم هم تاييد كرد در اون لحظه برادرم هم وارد شد و تا حدي متوجه حرفامون شد و بعد با لبخند رضايت بخشي اتاقو ترك كرد. زنداداشم با نفرت نگاهم كرد و گفت : چرا تهمت مي زني؟ كسي داد نمي زند الكي نگو!
جدي جدي داشتم به عقل خودم شك مي كردم هي من گفتم و هي اون انكار كرد.آخرش گفتم: جون من قسم بخور كه شوهرت داد نمي زند وقتي من اومدم پايين ديگه داد نزد! گفت: قسم مي خورم نه داد نزد.
ديگه كل كل نكردم نصفه شب ديدم يه سايه ي سياه عين جن بوداده اومد تكونم داد و بيدارم كرد. زنداداشم بود پرسيد: خواب بودي؟ موبايلم كنارم بود ساعت3:20 بود تو دلم گفتم :"كوووفت!" با موهاي سيخ شده از تعجب و چشماي نيمه باز گفتم: چيه؟ چي شده؟
گفت: بعدازظهري بود كه ازم پرسيدي شوهرم اون روز داد مي زد يا نه و من گفتم نه به خدا! گفتم: خوب!عذاب وجدان گرفتي قسم دروغ خوردي آره؟
گفت:نه! ببين داد نميزد ولي داشت بلندبلند حرف ميزد تو هم چون خيلي سوسولي هيچكي سرت داد نميزنه(!!!) به اينا ميگي داد! نيست كه صداش خيلي رسا و خوبه (!) يه ذره بلند حرف ميزنه همه ميگن چرا داري داد مي زني؟... ببخشيد بيدارت كردما!... خواب بودي؟!
در حالي كه به شدت سعي ميكردم فحش ندم گفتم: اشكال نداره عزيزم!باشه! قبوله...
اينه كه ميگن اگر در ديده ي مجنون نشيني به غير از خوبي از ليلي نبيني
البته من خودم خيلي اعتقاد ندارم كه آدم بايد همه ي عيباي معشوقشو ناديده بگيره چون به نظرم اين جوري روز به روز معيوب تر ميشه:D
[size=medium][align=center]بازيچه دست يار بودن عشق است
در پنجه غم شکار بودن عشق است
در محکمه اي که يار باشد قاضي
محکوم طناب دار بودن عشق است[/align][/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)