به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 8 از 13 نخستنخست 12345678910111213 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 126
  1. #71
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1396-11-08
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    1,164
    سطح
    18
    Points: 1,164, Level: 18
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. مدتی بود مطالب شما رو میخوندم. تصمیم گرفتم مطالبی برای شما بنویسم. فقط امیدوارم کمی دقیق تر بخونید. این رو هم اضافه کنم که من تقریبا هم سن و سال خودتون هستم.

    از بحث کتک زدن و پرخاشگری شروع میکنم. دوست عزیز کتک خوردن روح آدم رو ویران می کنه. کتک زدن بدترین شکنجه ای هست که یه نفر میتونه به کسی که دوستش داره بده. از برادرت حرف می زنم. برادرت باهات پیوند خونی داره که قدرتی فراتر از هر عشقی داره، منظورم اینه ممکنه عشق هرکس نسبت به معشوقش از بین بره ولی نسبت به کسانی که باهاشون پیوند خونی وجود داره دوست داشتن هیچوقت از بین نمیره. شما دارید با کتک زدنش بخصوص در این سن شخصیتش رو ویران می کنید. سختگیریهای شما برای یک جوون 18 ساله مثل سم هست و در چند سال آینده طغیان خواهد کرد. بحث راجع به برادرتون رو ادامه نمیدم چون مرتبط با تاپیک نیست اما ملتمسانه می گم تجدیدنظر جدی بکنید.

    و اما در مورد خانمتون. شما دنیاهای بسیار متفاوتی دارید، این تفاوت خیلی خیلی چشمگیره و شاید نزدیک شدن دنیاها زمان زیادی ببره یا کلا غیرممکن باشه. وقتی دو نفر با هم زندگی مشترک رو شروع می کنن در ابتدا تفاوت هایی دارند و چارچوب هایی هم برای هم تعریف می کنند. با گذر زمان این تفاوت ها در قالب چارچوب ها کمتر میشه و دو نفر برای زندگی مشترک به هم نزدیک تر میشن و این مستلزم گذر زمانه.
    شما شروعی فوق احساسی داشتید و تقریبا منطق در این شروع نقشی نداشته. شما به مرور منطق رو در این رابطه وارد کردید و سعی کردید طبق منطقی که دارید خانمتون رو در چارچوب هاتون وارد کنید بدون اینکه دقت کنید این چارچوب ها چقدر با چارچوب های خانمتون متفاوت بوده. از طرفی شما همیشه دنبال راه حل سریع بودید و ذره ای صبر و حوصله نداشتید. شما دوست داشتید خیلی زود به نتیجه برسید در حالی که با این همه تفاوت ممکنه سالهای سال طول بکشه خانمتون به شما و شما به خانمتون نزدیک تر بشید یا حتی ممکنه غیرممکن باشه. شما برای رسیدن به نتیجه اهرم فشارتون خیلی سنگین بوده و رابطه این روزهای شما نتیجه عجول بودن و سنگین بودن اهرم فشار شما بوده.

    و اما راه حل از نظر من

    1. اولین قدم اینه که کمی منطق رو بر احساس بچربونید. این عشق شما به خانمتون ریشه در چی داره؟ ریشه در زیباییش؟ اینکه آدمای زیادی دنبالش بودن؟ احساس پرتلاطمش که منطقی در اون وجود نداشته؟ اینکه در ابتدا شما رو بی حد و حصر دوست داشته اونم بدون دلیل، چیزی که شما بهش نیاز داشتید، نیاز به دوست داشته شدن؟ ببینید این ریشه اونقدر محکم و قوی هست که بتونه زندگی شمارو به یه درخت تناور تبدیل کنه؟

    2. کنترل های بیش از حد، پرخاشگری های فراوان، جنگ و دعوا وقتی زیاد بشه تاثیر خودشو از دست میده. به عبارتی برای طرف عادی میشه. این رفتارها شاید روی یک کودک که تحت نظر شماست - هرچند تا سنی و موقتا - به علت پیوند برادری موثره یا کارمندی که از شما حقوق می گیره اما در مورد کسی که قراره شریک زندگی بشه در کوتاه مدت (همون برهه ای که احساسی پرتلاطم در ابتدای آشنایی داشت) تاثیر گذاره و از یک جایی دیگه تاثیری نداره. به قولی طرف پوست کلفت میشه.
    اما چاره چیه؟ شما ذاتا کنترل گر هستید و اگه کنترل نکنید عذاب می کشید. دو حالت داره یا باید تغییر کنید یا شخص دیگه ای رو انتخاب کنید که روحیات سلطه پذیر داشته باشه. اگه راه دوم رو انتخاب کنید که کارتون ساده ست اما برای راه حل اول باید زمان زیادی رو صرف کنید. با خودتون بجنگید و تغییر کنید.

    3. کمی گذر زمان رو بیشتر تحمل کنید و اینقدر سریع به دنبال اثربخشی نباشید. کمی به خانمتون زمان بدید تا بالغ تر بشه و خودشو بیشتر پیدا کنه. اینقدر کنترلش نکنید و بهش آزادی بدید. شما در زندگی دو جایگاه در کنار هم دارید دقیقا کنار هم. نه شما صاحب اون هستید و نه اون برده ی شما. باید با استقلالش کنار بیاید.

  2. 3 کاربر از پست مفید reza.m1986 تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 08 بهمن 96), tavalode arezoo (یکشنبه 08 بهمن 96), گیسو کمند (چهارشنبه 11 بهمن 96)

  3. #72
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام.اقا امیر شما اصلاااا ادم ناتوانی نیستین خیلی هم توانمند و منعطف و بسیار خوش قلب هستین! ببینین من نوعی که میشینم اینجا و به شما توصیه میکنم که فلان کارو بکن یا بهمان کارو نکن جای شما نیستم و از خارج گود دارم قضیه رو میبینم و برام راحته که این حرفا رو بزنم و مطمینا عمل کردن به این حرفا سخته و زمان میبره تا ادم الگوی رفتاریشو عوض کنه و به نتیجه برسه همه ادما همین مدلین نه فقط شما!.خود من اوووونقدر بعضی اشتباهات احمقانه و بچگانه تو زندگیم کردم که گاهی از یاداوریشون خجالت میکشم!از خودتون ناامید نباشین دوست عزیز.شما خیلی به خودتون سخت میگیرین و اعتماد ببه نفستون هم کمه!.زندگی خیلی سختی داشتین و خیلی خوب از پسش بر اومدین.نگین هرکی جای من بود همین کارو میکرد!اصلا اینطور نیست!خیلیا هستن که تو همچین شرایطی به انحراف و خلاف کشیده میشن و زندگیشون کلا نابود میشه!یه بار برین تو ایینه نگاه کنین و امیری رو ببینین که با وجود اینهمه سختی و مشکلات به کجا رسیده! یه جوون تحصیلکرده موفق با موقعیت اجتماعی و اقتصادی خیلی خوب! بسیار مسوولیت پذیر و متعهد، خوش ذات و مهربان و منعطف!(و خیلی خصوصیات مثبت دیگه که قطعا خودتون بهتر میدونین...) .به نظر من شما ذاتا ادم کنترلگری نیستین فقط چون از سن پایین مسوولیت سنگین رو دوشتون بوده عادت کردین خیلی محتاط باشین و همه چیو برنامه ریزی کنین و تو کنترل بگیرین تا خبالتون جمع باشه و احساس ارامش کنین. اینکه دوست دارین از تمام برنامه های همسرتون خبر داشته باشین هم فکر میکنم ناشی از اضطرابتون باشه(چون گفته بودین اینکه ندونین الان داره چیکار میکنه شدیدا بهم میریزین و دیوونه میشین...) شاید نگران میشین که الان کجاست و نکنه اتفاقی براش بیفته.حتمااا راجع به این مساله با مشاورتون صحبت بکنین و اگه تشخیص اضطراب دادن به فکر درمانش باشین.با خودتون مهربون باشین...اجازه بدین یه وقتایی اشتباه کنین ...ما ادمیم و حق داریم تا اخر عمرمون هم اشتباه کنیم و مدام در حال یادگیری باشیم...شما خوبین به همون اندازه که همسرتونم خوبه! فقط چون تو شرایط کاملا متفاوتی بزرگ شدین روحیات و اخلاقیاتتون با هم متفاوته و زمان میبره با هم مچ شین! همین ! باور کنین فقط همینه، همین!!اینکه دوستان همش میگن که روی خودتون کار کنین و به همسرتون کار نداشته باشین دلیلش اینه که ما نمیتونیم بقیه رو تغییر بدیم ولی اگه خودمون تغییر کنیم اونام به مرور خودشونو با ما وفق میدن .فقط عادت کنین با ارامش و بدون تهدید کردن همه خواسته هاتونو به همسرتون بگین مثلا اگه حرف دلتونو به خانواده منتقل کرده ازش گله کنین و بگین که خیلی ناراحت شدم و ازت توقع نداشتم که اینکارو بکنی...تو همسر منی و نزدیکترین ادم به من تو دنیا دلم میخواد بتونم حرف دلمو باهات بزنم راحت و بدون نگرانی باهات درد دل کنم ولی اینجوری مجبورم همه چیو تو دلم نکه دارم یا مواظب باشم که تو متوجه نشی...
    ویرایش توسط میس بیوتی : یکشنبه 08 بهمن 96 در ساعت 14:22

  4. 3 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 08 بهمن 96), Erica (یکشنبه 08 بهمن 96), صبا_2009 (یکشنبه 08 بهمن 96)

  5. #73
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 دی 01 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1396-7-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    4,472
    سطح
    42
    Points: 4,472, Level: 42
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    36

    تشکرشده 71 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام

    متاسفانه من به دلیل کمبود وقت نتونستم همه پستها را بخونم وفقط جسته گریخته مطالبی دستگیرم شده. از این جهت پوزش می خوام.
    اما می خواستم به طور تیتروار یه سری نکات بگم خدمتتون و فایل ها و منابعی بهتون معرفی کنم که شما گوش کنید و مطالعه بفرمایید و خودتون دنبال فایل های مشابه باشید البته:

    1- رفتارهای کودکانه و احساسات هیجان محور در خانم شما و خود شما دیده می شه.(البته از نظر من)

    کودک درون و هیجانات خیلی خوبه و زندگی را گرم میکنه. اما به شرط اینکه کنترل بشن.همچنین بعد والدگری در شما قوی هست.

    شما باید لحن گفتگو و آداب صحبت کردن بالغانه را تمرین کنید.وقتی همسرتون با کودک درونش صحبت می کنه جاهایی که خیلی مهم و حساسه با لحن بالغانه می تونید اونو به شنیدن صحبت های خودتون و اعتماد کردن به حرف هاتون جلب کنید! واین نکته بسیار مهمی هست با اینکه شاید به نظرتون نیاد!

    در این زمینه فایل صوتی دکتر شیری در مورد تحلیل رفتار متقابل را حتما و حتماگوش کنید(واجب):
    http://radio.shabanali.com/neg19.mp3

    2- اقتدار مردانه در شما بالاست و این اگر به طور صحیح هدایت بشه در زندگی بهترین نکته مثبت شما خواهد بود.
    فایل اقتدار "صحیح" مردانه دکتر حبشی که مخاطبش آقایون هستند را گوش دهید.

    3-نکاتی ریزی در مورد خانم ها هست. البته نه اینکه همه اون نکات برای همه خانم ها لزوما یکسان باشه اما یه میانگین و آشنایی خوبی بهتون می ده لطفا کلید زن دکتر حبشی را گوش کنید.

    4- زندگی هنری است آموختنی ولذت بخش

    5- فایل هایی که بهتون معرفی شد را خواهشا دست کم نگیرید.و حتماگوش بدین... برای زندگیتون وقت بگذارید

    درآموختن این هنر موفق باشید
    ویرایش توسط ستاره آشنا : یکشنبه 08 بهمن 96 در ساعت 14:39

  6. 3 کاربر از پست مفید ستاره آشنا تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 08 بهمن 96), Erica (یکشنبه 08 بهمن 96), صبا_2009 (یکشنبه 08 بهمن 96)

  7. #74
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    دربازه مسوولیت دادن بهشون هم، منظور این نیست که یه لیست بلند بالا بدین دستش که انجام بده...همین که مدام نگرانش نباشین و واسش برنامه ریزی نکنین که فلان موردو چیکار کنه یا نکنه و یه سری کارا ازش بخواین براتون انجام بده( منظورم یه لیست طولانی نیست ها...یه سری کارا مثلا: بی زحمت لباسمو واسم اتو بکش یا امروز پیشم باش هوس دستپخت تو رو کردم یا میخوام برم سفر یه لیست برام بنویس که چیارو با خودم بردارم یا باهام بیا تو انتخاب فلان چیز کمکم کن یا نظرت چیه اینجارو فلان کار کنیم...) و یه خورده بهش فضا بدین که خودش برا کارای شخصیش تصمیم بگیره کافیه.مثلا اگه سر کارین و هی وسوسه میشین که امارشو بگیرین ببینین الان کجاست،باید سریع ذهنتونو متوقف کنین و یه تشر به خودتون بزنین و بگین اون یه دختر ۲۵ سالست خودش حواسش جمعه و مطمینم الان حالش خوبه...یه خورده خودتونو رها کنین و به خدا توکل کنین (خیلییییی زیاد) مطمین باشین خودش هواتونو داره و نمیذاره اتفاق بدی بیفته!وقتایی هم که باهم بحثتون میشه لازم نیست خیلی سریع برگردین به حالت اول، این خوبه که قضیه رو کش نذین و باهاش عادی بشین اما اینکه بچسبین بهش و بخواین سریع نتیجه گیری مثبت بکنین از دعواتون و تغییرات خوب تو ایشون ببینین بیشتر کارو خرابتر میکنه چون همسرتونم دقیقا مثل شما میخواد سریع اوضاعو به حالت اول برگردونه و شما رو راضی کنه که رفتارتون مثل سابق بشه...اینجور وقتا یه کوچولو سرسنگینی و اگه نمیتونین ،یه کوچولو فاصله گیری (مثلا لازم نیست هر شب هرشب همو ببینین...شب بعدش به بهونه خستگی تو خونه بمونین و استراحت کنین) بهتون این فرصتو میده که سریع از موضع خودتون پایین نیاین و همسرتون هم به جدی بودن رفتار شما پی میبره.
    کلا عادت کنین هر خداسته و توقعی دارین با ارامش به ایشون بگین...ممکنه بار اول دوم احساس کنین اهمیت نمیده ولی باور کنین به مرور زمان وقتی ببینن این چیزا واستون مهمه تغییر رفتار میدن...

  8. 3 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    Amir A (یکشنبه 08 بهمن 96), Erica (یکشنبه 08 بهمن 96), صبا_2009 (یکشنبه 08 بهمن 96)

  9. #75
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    تشکر آقا امید از نظرتون
    شاید اینجا باید اول یک تاپیک میزدم راجع به اخلاق و اعصاب خودم فقط. انگار عنوان این تاپیک هم غلط اندازه که منظورم این بوده که خودم رو عاری از مشکل میدونم!


    ممنونم صبا خانم
    خیلی سخت گذشته این مدت واقعیتش ولی اگر نتیجه بگیرم ارزشش رو داره و راضیم. آزمون و خطا زیاد کردم این مدت انتظار داشتم از یکیش جواب بگیرم دیگه ولی اشکالی نداره. درست میگین حداقل دیدم یکم عوض شده قبلا فاز فکریم خیلی فرق میکرد الان یه تغییر و تحولات ترسناکی حس میکنم که اصلا نگرانم زمام امور زندگیم رو ازم بگیره.
    اگه انقدر گریه نکنه من احساس ناامیدی و شکست بهم دست نمیده و راحت تر میتونم روی راه چاره تمرکز کنم.

    رفتارهامو یکم تغییر دادم سعی میکنم مودب تر باشم مثلا دیگه با بشکن صداش نمیکنم یا ازش برای مسائلی که برای خودمم مهمه نظر میپرسم هرچند نظری که میده معمولا رو مخمه. یا مثلا بعضی خواسته های کوچیکو سوالی ازش میخوام با میشه و میتونی ازش میخوام دیگه دستوری نمیگم ولی سر مسائل مهم هنوز گیرم و فقط تو مسائلی که برام زیاد مهم نیست و جزئی هستن میتونم اینجوری برخورد کنم.
    بعضی چیزارو که با هر لحنی بهش بگم هیچ اثری نداره یعنی هرقدر مهربون هم ازش میخوام این چیزایی که به خودش الحاق میکنه و مصنوعیه رو برداره بازم بهم میتوپه که من قدرت درک زیبایی رو ندارم! برعکسش اون کلا سر و وضع منو تغییر داده این چندسال و همونجوری میپوشم که اون دوست داره.
    اینکه ببینم خواسته ای که من از زنم دارم رو خودم خوشم میاد اون از من داشته باشه یا نه، یه جاهایی واقعا نمیشه. مثلا من بخوام فکر کنم زنم از من بخواد واسه بیرون رفتن اجازه بگیرم؟ خب اینکه خیلی خنده دار میشه.

    یه سری حرفامو قبول دارم خوب و قشنگ نمیگم و این راه شما میتونه جواب بده قبلش تجسم کنم خودم چه حسی بهم دست میده. اگه اونم بخواد واقعا با من تحکمی حرف بزنه که خفه ش میکنم. ولی خودمم خیلی نرم و لطیف نمیتونم حرف بزنم. دوست دارم خانمم همیشه نرم و لطیف باهام حرف بزنه ولی دوست ندارم خودم خیلی اینجوری حرف بزنم یعنی اصلا زشت میدونم برای یه مرد.
    ریشه اینکه یه سری خواسته هایی دارم که اون خوشش نمیاد و متقابلم نمیشه از من داشته باشه هم شاید تفاوت فرهنگیه که من کوردم خانمم فارس یا شایدم حس مالکیت و کنترل منه که دوست دارم خانمم یه کارهایی بکنه ولی دوست ندارم خودش از من همونارو بخواد و اصلا اگه اونم همونارو بخواد فکر کنم به غرور و ابهتم برمیخوره.
    مثلا خودم تهدیدش کنم به نظرم اشکالی نداره یعنی میدونم خب فقط تهدیده واقعا که کاری نمیکنم ولی اون تهدید میکنه عصبانی میشم و فکر میکنم که لابد خیلی نرم برخورد کردم که باز پررو شده.

    خانمم اصلا قبول نداره که عیبی داره. اعتماد به سقف داره و فکر هم میکنه که من علاقه م بهش کم شده که میخوام تغییر کنه و هر ایرادی میگیرم آخرش گریه زاری راه میندازه که تو دیگه دوستم نداری!
    سخته رو در رو بهش بگم دارم میرم مشاوره یا بی مهارتم! فکر کنم تو همون نامه بتونم بگم. تو نامه بیشترم میتونم فکر کنم و احتمال اینکه حرفی بزنم که به نظرش بد بیاد کمتره.


    ممنونم فریبا خانم
    جایی قرار نذاشته بودیم از خونه پدرش رفته بودم دنبالش. نشسته بودیم تو کافی شاپ داشتیم مثل آدم با هم حرف میزدیم فقط من بهش گفتم میخوام برات وقت مشاوره بگیرم هفته دیگه بری بد هم نگفتم خداوکیلی مهربون گفتم. اونم خندون بود اصلا فکر نمیکردم ناراحت شده باشه نگفت هم نمیرم!... یه چند دقیقه بعدش گفت من میرم دستشویی بعد بلند شد از در کافی شاپ یهو رفت بیرون! منم تا میزو سریع حساب کنم و بساطشو بردارم گمش کردم تو شلوغی. فقط دیدم از پله های پاساژ رفت پایین. موبایلشم دست خودم بود دیگه نمیتونستم بفهمم کجاست. تا دم ماشینم رفتم چون پولم همراهش نبود که خودش برگرده همه وسایلش دست من بود... یه نیم ساعت تو خیابون و دور تا دور پاساژ و همه جا دنبالش گشتم کلی حرص خوردم آخر از توی کافی شاپ زنگ زد بهم گفت برگردم پیشش! بعدم دعوامون شد دیگه گفت ناراحت شده از اینکه گفتم وقت مشاوره میگیرم براش تنها بره و دوست نداره بره و مشکلی نداره که بخواد درست کنه و من دارم بهش تهمت میزنم و خودم مشکل دارم!... منم دیگه بهش گفتم بعد عروسی خونه در اختیار خودت من کاریت ندارم.
    نگفتم کلا باهات زندگی نمیکنم گفتم فقط هروقت خودت خواستی میام پیشت.... واکنشش هم اول خیلی جبهه گرفت و گفت حق نداری ولم کنی آخرم گریه کرد و گفت دیگه دوستم نداری و با یکی دیگه میخوای زندگی کنی!!... من رک بهش گفتم اینجوری نمیتونم باهاش زندگی کنم و اخلاقشو درست نکنه با هم یه جا زندگی کنیم کتک میخوره. اونم گفت به باباش میگه اگه بازم بزنمش و از این حرفا. یه روزم رفت تو قهر و منم عصبانی بودم سراغشو نگرفتم دوباره شنبه خودش اصرار کرد برم پیشش.
    طلاقم واسه این بهش گفتم نمیدم که بدونه کلا نمیتونه هیچ وقت از دست من کامل خلاص بشه و فکر نکنه اینکه دارم اجازه میدم تنها زندگی کنه به این معنیه که انگار دوباره مجرده یا حواسم دیگه بهش نیست.

    من میخوام پیشش زندگی کنم ولی نمیتونم تا خودم ممکنه کنترلمو از دست بدم یا تا اون نمیتونه مراعات اعصاب منو بکنه ریسک کنم. و اینکه من فکر نمیکنم اون اصلا خیلی دوست داشته باشه من پیشش باشم بیشتر دوست داره با من بازی کنه یا منو دنبال خودش بکشونه. بالاخره هم که مجبورم عروسی رو بگیرم. مشکلات من و خانمم حل نمیشن فقط از شکلی به شکل دیگه تغییر میکنن.


    راجع به سوال های آخرتون هم خیلی سوالای سخت و فلسفی ای کردین. جوابشونو مطمئن نیستم واقعا.
    وقتی خودمو مهربون یا حساس نمیدونم دلیلی هم نمیبینم الکی بگم اینجوریم.
    احساسات دیگرانو میبینم به نظرم میاد که من خیلی سنگم. موقعیت هایی که دیگران توش گریه هم میکنن من میرم تو مود عصبانیت. فکر کنم فقط رفیقام و برادرم واقعا فکر نمیکنن من آدم بی رحمیم و منو همینجوری که هستم قبول دارن.
    خودم رو هم چندان خوب نمیدونم شاید چون اتفاقات زیادی برام افتاده و خیلی جاها گند زدم کلا. میخواستم جلوی یه سری از اتفاقارو در گذشته بگیرم ولی نتونستم. با برادرم رفتار خوبی نداشتم با زنم همینطور با اینکه جفتشون برام خیلی مهمن. و مسائل دیگه...
    چیزی که مطمئنم اینه که برام مهم نیست خودم در چه حالیم یا چطوریم من اگه بخاطر زنم نبود هیچ وقت راضی نمیشدم برم مشاوره یا از رابطه خودم با زنم بخوام جایی حرف بزنم یا اصلا دنبال درمان خشمم بخوام باشم. برام هم هیچوقت چندان مهم نبوده دیگران راجع بهم چی میگن یا فکر میکنن. فقط نمیخوام زنم هم منو بد ببینه. تنها نیروی محرکه ی من برای تغییر کردنم زنمه. برای اینکه اون باهام خوب بشه حاضرم هر راهی رو امتحان کنم.
    فقط دلم میخواد این ناراحتی های مزخرف تموم بشن و کنار هم آرامش داشته باشیم. پیشم واقعا از ته دلش احساس خوشبختی کنه نه اینکه هفته ای یه بار قهر کنیم یا اون که انقدر دختر شادی بود هرشب بیخودی پیشم گریه کنه.



  10. #76
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    تشکر رضای عزیز از حرفای منطقیت.
    درست میگی. من باید کتک زدن برادرمم متوقف کنم دیگه بچه نیست. البته الان یکی دوسالی میشه که خیلی زدن های من کم شده بچه بود از هفت روز هفته پنج روزش کتک میخورد. زدنش اصلا به معنی این نبوده که دوستش ندارم معمولا بخاطر بی حوصلگی و زود عصبی شدنم بوده. وگرنه بچه که بود وقتایی که هیچ موجود دوپایی پیدا نمیکردم و مجبور میشدم یه مدت بذارمش پیش پدرم قبل رفتن، تک تک اعضای خانواده پدرم و خود پدرمو تهدید میکردم که اگه برادرمو اذیت کنن و دست بهش بزنن برگردم همشونو درجا میکشم. مرتب باهاش تماس میگرفتم وقتی پیش پدرم بود که خیالم راحت باشه اون کارایی که پدرم با من کردو با برادرم نمیکنه. هواشو خیلی داشتم و همیشه مراقبش بودم فقط این مشکل عصبانیت هست. الان دو روزه میخوام باهاش حرف بزنم که لازم نیست انقدر مراعات کنه و اصلا برای من کاری که کرد مهم نبوده و من از جای دیگه عصبانی بودم سر اون خالی کردم ولی نمیتونم.


    من نمیخوام انتخاب دیگه ای بکنم یکبار انتخاب کردم. خوشحال میشدم اگر خانمم روحیه سلطه پذیری داشت ولی حالا که نداره و فقط بعد حمایت گری منو دوست داره منم میخوام سعی کنم تا جای ممکن باهاش راه بیام. درست نوشتی دوست عزیز دقیقا من از کنترل نکردنش عذاب میکشم. برای عذاب نکشیدن خودمم شده باید یه جوری این مسئله رو برای خودم قابل تحمل کنم.
    نه عشق من چه ربطی به این که آدم های دیگه هم دنبالش بودن داره؟ ترجیح میدادم هیچ کس اصلا نمیدیدش چه برسه بخواد دنبالشم باشه! مسلما اینکه اونم به من علاقه نشون داد انگیزه منو برای رسیدن بهش صدبرابر کرد ولی من آدم زبون بازی نبودم که بخوام کسی رو مجاب کنم حتما دوستم داشته باشه. نمیدونم ریشه عشق و علاقه م چیه ولی میدونم اینطوری که اینجا مثلا میگن وابستگی نیست. ما الان حدود ده ماهه عقد کردیم و هر روز و یه روز درمیون پیش همیم ولی قبل عقد ماهی یکبار شاید همو میدیدیم ولی اون زمانم همین میزان علاقه و حتی بیشتر از این بود. حتی قبل عقد من یه بار تو ماموریت دستم دچار سانحه شد خودجوش خودش زنگ زد بهم و گفت نگرانم شده و خواست برگردم تهران درحالی که من به هیچ کس خبر نداده بودم چه اتفاقی افتاده. احساسش از الان نسبت به من بیشتر بود شاید چون اون موقع من هیچ کنترل و سختگیری ای نمیکردم. و خب وقتی به خودم اجازه نمیدادم روی دختری که هنوز مال من نشده کنترلی واقعا داشته باشم نمیتونستم هم بفهمم که از کنترلگری واقعا خوشش نمیاد باهاش حرف زده بودم و گفته بود مشکلی نداره.



    ممنونم ستاره خانم از منابعی که معرفی کردین. لینکی که گذاشتین رو گوش کردم و عالی بود. اتفاقا دنبال مطلب میگشتم درباره والد و کودک و هرچی مطلب میخوندم گنگ بود که تو همین ویس میگه این مقالات و مطالب رو برای درمانگراها مینویسن و همینه که من درست مطالبی که خودم میخوندمو متوجه نمیشدم الان ولی با توضیحات این ویس خیلی بهتر جا افتاد. برداشت من از چیزی که گوش کردم اینه که من مواقع عادی شخصیت بالغم بیشتر فعاله چون هم رک و صریح حرف میزنم هم جدی. فقط وقتی باید و نباید میکنم یا تو عصبانیتم والدم کار می افته ولی خب چون زیاد عصبانی میشم اینم زیاد دیده میشه. یه چیز دیگه هم فهمیدم که من با شخصیت بالغم هم زیاد کودک خانمم رو ناخواسته زدم تاحالا. اون به من میگه تحقیرم میکنی یا آبرومو میبری در حالی که من فقط صریح و جدی داشتم رفتار میکردم و قصد اذیت کردنشو ندارم. نفهمیدم ولی میگه کودکشو این مواقع نوازش بدم یعنی چی! اگه بخوام نوازشش بدم که باز باید از بالغ دربیام برم بعد والد!
    رفتار کودک اونم باعث میشه من باز همون بعد والد رو بیشتر نشون بدم. اگر اون با بعد بالغش با من صحبت کنه منم مجبور میشم فیتیله مو بکشم پایین. البته والد منم باعث میشه اون بیشتر بره تو کودک. رفتار بد هم رو تشدید میکنیم.
    کودک منم همچین بیکار نیست ولی اینطوری که این ویس میگه. من غرایزم مثل حس گرسنگی و میل جنسیم زیاد از حده. فقط شاید تو رفتارم باهاش براش خسته کننده میشم و باید رو کودکم بیشتر کار کنم.
    بقیه منابعی هم که معرفی کردین رو هم حتما میگیرم ممنونم. خیلی مثال های خوب و شفافی زده بود. تشکر



    ممنونم خانم بیوتی
    اعتماد به نفس من اصلا پایین نیست فقط واقع بینم. اتفاقا من خودمم همیشه به برادرم میگم که ما دوتا اگه هرکدوم همو نداشتیم اوضاع واسه مون خیلی خطری میشد. برادرم اگه منو نداشت به احتمال قوی اگه میتونست زیر دست پدرم زنده بمونه یا معتاد میشد یا دزد. دقیقا جفت پسرهای زن پدرم یکیشون الان معتاده یکیم کیف و گوشی ملتو میزنه. منم اگه برادرم نبود معلوم نبود چی سرم بیاد خونه پدرم محل رفت و آمد معتاد و موادفروش شده بود من اگه مجبور نبودم مراقب برادرم باشم خیلی راحت ممکن بود معتاد بشم یا خلاف های سنگین تر. تنها خلافم سیگاری شدن بود که اصلا بین اون همه چیزهایی که جلوی چشمم بود هیچی نیست. حتی خونمون رو هم از دست دادیم خونه مادربزرگمم باز همین بساط بود. اگه برادرم نبود تو پارک هم میخوابیدم برام مهم نبود ولی بخاطر اون همیشه مجبور بودم برم یه جایی که آدم های سالم تری باشن زن و بچه اطرافمون باشه و شرایطی شبیه محیط یه خونه واقعی رو براش درست کنم. من حتی اولین بار که دنبال کار میگشتم هرکی دورم بود و میشناختم بهم فروش مواد پیشنهاد میکرد. همه چیو جلوی چشمم دیده بودم و وارد بودم حتی از دست مامورام بلد بودم فرار کنم. شاید اگه برادرم نبود الان تبدیل به یه قاچاقچی بیسواد شده بودم بی پولی هم زیاد نمیکشیدم. مشاور هم که میگه من پتانسیل جرم و جنایت دارم به خاطر شدت خشمم و خوب کنترل کردم خودمو تا الان.
    آره من فقط میخوام بدونم خانمم کجاست که خیالم راحت باشه اتفاقی براش نمی افته یا کسی سرش گول نمیماله وگرنه اصلا به خوبی و پاکی خودش شک ندارم. فقط فکر میکنم اون جامعه رو نمیشناسه من بدی و حقه بازی آدم هارو خیلی دیدم.
    کنترل و تسلط به شرایط و محیط و آدم های اطرافم به من آرامش میده درسته.
    من قبول کردم باید سهم بیشتر تغییر رو خودم به عهده بگیرم. نمیتونم اونو مجبور کنم خیلی تغییر کنه. زوری هم به درد نمیخوره به حرفم باشه.
    دقیقا بهش یه لیست کار داده بودم و برای هرکدوم زمانم مشخص کرده بودم اذیت شد. دیگه اگه کاری بهش بدم یدونه ای میدم و تحت فشارشم نمیذارم که زود انجام بده. خیلی هول میکنه وقتی تایم میگیرم.

  11. #77
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 مرداد 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1396-11-08
    نوشته ها
    50
    امتیاز
    1,164
    سطح
    18
    Points: 1,164, Level: 18
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از حوصله ای که به خرج دادی و مطالب رو خوندی.

    به شخصه کلا با کتک زدن شدیدا مخالفم چه تو سن 7،8 سالگی چه 18 سالگی. کتک تبعات خیلی سنگینی داره. کتک زدن هیچ تاثیر مثبتی روی برادرت نداشته و نخواهد داشت.

    شما در مورد خانمت نگرانی های بی موردی داری، نگران این هستی که از دستش بدی، نگرانی که یه روز دوستت نداشته باشه، نگران اینی که راه اشتباهی رو بره و مرد دیگه ای بتونه روش تاثیر بذاره و دهها نگرانی دیگه که از توی جملاتت میشه فهمید و تمام این نگرانی ها باعث میشه کنترلش کنی. اما این راهش نیست. کنترل کردن به این شکل یه جور متهم کردن حساب میشه و کسی که متهم بشه شانس ارتکاب اشتباهش چند برابر میشه. پس در حقیقت شما با کنترل کردن به جای جلوگیری از اشتباه داری به اشتباه کردن ترغیبش میکنی.

    قدم اول اینه نگرانی های بی موردت رو دور بریزی. از درونت بیرونشون کن وگرنه این ترس روز به روز تو وجودت شعله ورتر میشه و در نهایت از نظر روانی مریضت میکنه.

    قدم دوم به خانمت آزادی بده، بذار بالغ تر بشه. اینقدر به پر و پاش نپیچ و بذار خودش به عنوان یه شخصیت مستقل بالغ بشه.

    قدم سوم که مهمترین قدمه اینه که به زمان اعتقاد داشته باش. زمان قویترین عنصر تاثیر گذار هست و بذار گذر زمان همه چیز رو درست کنه و اینقدر برای به نتیجه رسیدن عجول نباش. خانمت الان 25 سالشه و در 28، 29 سالگی زمین تا آسمون تغییر میکنه.

    در آخر یه مطلب اضافه می کنم. هرکسی به اقتضای سنش نیازهایی داره. این نیازها اگه در سن خودش ارضا نشه تو وجود طرف باقی می مونه و هرچی از اون سن فاصله بگیره شدیدتر میشه و ممکنه در سنین بالا با شدت چند برابر سرباز کنه. بذار نیازهای یه دختر 25 ساله که شخصیت کمی جوونتر از یه دختر 25 ساله داره براورده بشه. سرکوب کردن و محدود کردن این نیازها بدترین کار ممکنه.

  12. 2 کاربر از پست مفید reza.m1986 تشکرکرده اند .

    Amir A (دوشنبه 09 بهمن 96), گیسو کمند (چهارشنبه 11 بهمن 96)

  13. #78
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آذر 97 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    5,540
    سطح
    47
    Points: 5,540, Level: 47
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 92 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای امیر سلام

    ازاولین تاپیکتون همیشه پیگیر پستاتون بودم همیشه دوستان اینقد کامل راهنمایی میکردن که اصلا نیاز نمیدیدم حرفی بزنم اما یک کلمه که گفتین کورد هستین منو ترغیب کرد که براتون بنویسم.
    ازاول تاپیکتون من یه تفاوتی رو بین شما و خانمتون حس میکردم یه چیزی بیشتراز تفاوت شخصیتی، و امروز فهمیدم درست حس کردم شما یکی از اساسی ترین مشکلاتتون تفاوت فرهنگه.
    رفتارای شما اصلا واسه من غیر عادی نبود البته غیر از کتک زدن و عصبانی شدن،همه خواسته هاتون به نظرم کاملا عادی و معمولی میومد! یه جورایی حس میکردم یه شباهتی بین شما وهمسرم هست،منم کوردم همه مردای اطرافم باوجود اینکه خیلی مهربون و احساساتین اما در ظاهر اصلا نمیتونن بیان کنن.
    همسر خودم اولای ازدواجمون خیلی عصبی میشد تا حدی که گاهی برای اینکه دستش رو من بلند نشه محکم به دیوار مشت میزد. از گریه کردن متنفره جوری که وقتی گریه میکردم صدبرابر بدتر عصبانی میشد. من همسن خانمتون هستم اما دقیقا نقطه مقابل خانم شمام ازینکه رفت و آمدامو حتی تو دوران نامزدی نه عقد به همسرم اطلاع میدادم واقعا ذوق میکردم،انجام کار خونه واسم شیرینه مخصوصا اگه واسه همسرم باشه، مطلقا به حرف دوست و یه سری کارای عجیب که به عنوان سیاست تو جمع خانماهست اعتقاد ندارم(منظورم سیاستای درست نیست) و خیلی نکات دیگه!
    اینا رو نگفتم خدای نکرده بی احترامی بشه و بخوام بگم من بهترم منظورم از گفتنشون اینه وقتی هم فرهنگ شمام درک خواسته هاتون برام راحتتره و عادی تر!
    تو دوران دانشگاه اکثر دخترای فارس تمایل به ازدواج با کورد داشتن دقیقا هم بخاطر همون فانتزی هایی که تو ذهن خانمتون بوده اما اکثرا بعداز یه مدت رابطه پشیمون میشدن.
    اینو نگفتم ته دلتون خالی بشه اما تا زمانی که خانم شما به بلوغ فکری نرسه مشکلاتی خواهید داشت اما تغییرات شما قطعا مثبت و موثر خواهد بود. فقط سعی کنید به خانمتون زمان بدین شاید ایشون از سنشون خیلی بچه تر باشن اما اصلا به معنی تغییرنکردنشون نیس ایشون چون راحت و بدون مشکل باراومدن ازهر موضوعی فقط خوشی هاشومیبینن اما کم کم منطقی تر میشن و از دنیای فانتزی فاصله میگیرن
    درسته حرفام خیلی راهنمایی و راهکار نبود اما میخواستم بگم درکتون میکنم و مطمئنم زندگی خوبی خواهید داشت موفق باشید

  14. 2 کاربر از پست مفید arah تشکرکرده اند .

    Amir A (دوشنبه 09 بهمن 96), میس بیوتی (سه شنبه 10 بهمن 96)

  15. #79
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 مرداد 97 [ 08:54]
    تاریخ عضویت
    1396-9-12
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    5,866
    سطح
    49
    Points: 5,866, Level: 49
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered5000 Experience Points
    تشکرها
    427

    تشکرشده 431 در 145 پست

    Rep Power
    48
    Array
    ممنونم
    زن های کورد واقعا صبر و تحملشون زیاده خیلی بساز و قوین. منم تو عصبانیت اینور اونور مشت میزنم ولی واسه همینم همیشه غر میزنه. یعنی اصلا متوجه نمیشه چه فشار زیادی به من وارد میشه که همچین کاری میکنم و اینکه دارم کنترل میکنم سر خودش خالی نکنم. همیشه یه آدم رمانتیک و آروم و سوسول میخواد که من هیچ کدوم اینا نیستم واقعا.
    اشتباهه دو تا فرهنگ مختلف اصلا با هم ازدواج کنن. من فکر میکردم چون تهران زندگی میکنم و طبیعتا بیشتر با فارس ها نشست و برخاست دارم دیگه از اصلم فاصله گرفتم. الان که میگین خواسته های من به نظر شما هم عادیه خب فکر میکنم شاید مشکل اصلی من و زنم همین تفاوت فرهنگیه. بقیه خانمها اینجا نظر شمارو نداشتن. حتی اجازه گرفتن برای بیرون رفتن هم که واسه من بدیهی ترین مسئله تو ازدواج بوده به نظر خانمها سخت گیری و مردسالارانه میاد.


    آره باید سعی کنم کلا دیگه هیچ وقت به پر و پاش نپیچم. من میتونم موقتی اینکارو بکنم ولی بعد یه مدت کم میارم انگار و باز برمیگردم سر نقطه اول. وقتیم شک میکنم که دروغ گفته یا کلا نگرانش میشم هزار تا دلیل تو ذهنم میاد برای اینکه آمارشو دربیارم.

    درست میگین اون با من لج میکنه وقتی فکر میکنه من قصدم از کنترلش محدود کردنشه و بیشتر حتی ترغیب میشه به چسبیدن به دوستاش. سخته ولی باید بتونم آزاد بذارمش.
    منطقی ترین راه همون فاصله گرفتنه ازش. اون از خداشه یه خونه برای خودش داشته باشه بتونه راحت هر روز مهمونی بگیره همیشه اینو به من میگفت. منم یه جایی میخوام برای خودم بتونم خود واقعیم باشم.


    فعلا دارم کلید زن حبشی رو خورد خورد گوش میدم. براش نامه مینویسم امروز میدم بهش هرکاری دوست داشت بکنه دیگه به نتیجه هم گیر نمیدم بدتر از اینکه جدا زندگی کنیم که دیگه وجود نداره. اونم مهم نیست دیگه زیاد. بتونم بیخیال بشم حله.
    تشکر از هردو بزرگوار

  16. کاربر روبرو از پست مفید Amir A تشکرکرده است .

    Amirhossein96 (دوشنبه 09 بهمن 96)

  17. #80
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    45,095
    سطح
    100
    Points: 45,095, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,997

    تشکرشده 6,488 در 1,468 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    362
    Array
    سلام آقاامیر
    این پستوباعجله مینویسم،بعداحتماسرفرصت میام مینویسم
    میخواسنم بگم واسه دادن نامه عجله نکنیدچندروزی وقت بزاریدواسش
    اگه حتی بتونیدکلیاتی ازش اینجابنویسیدونظربگیریربهت ره
    آخه اونجورکه شمانوشتین بهش نامه رومیدیددیگه هرکاری خودش خولست بکنه ترسیدم بازچیزی بنویسیداوضاع بدتربشه
    به نظرم ایرادی نداره اگه اینجانامه روبامشورت دوستان بنویسیدچون نامه عاشقانه که نیست البته میتونیدلابلای حرفهاتون جملات محبت آمیزهم بنویسیدکه تاثیرگزاریش بیشترباشه.
    گفتم تانامه روندادین ایناروبهتون بگم.
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  18. 4 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    Amir A (دوشنبه 09 بهمن 96), mercedes62 (پنجشنبه 12 بهمن 96), tavalode arezoo (دوشنبه 09 بهمن 96), صبا_2009 (دوشنبه 09 بهمن 96)


 
صفحه 8 از 13 نخستنخست 12345678910111213 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با مخفی کاری های شوهرم و رمز روی گوشیش چه برخوردی کنم؟!
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: شنبه 05 اردیبهشت 94, 10:24
  2. ایستگاه کنجکاوی ( در مورد نفر قبلیت کنجکاوی کن)
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 شهریور 89, 10:23
  3. عرفان داروی دردهای بی‌درمان
    توسط پندار در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 آذر 88, 00:02
  4. تاثیر بیماری‌های روانی بر الگوی خرید
    توسط Niloo55 در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 12 تیر 88, 09:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.