نوشته اصلی توسط
zolal
سلام، منم یه سوال دارم.
اگه آدم در شرایط سختی قرار بگیره و مدام عذاب بکشه، بعد از خدا بخواد نجاتش بده و خدا هم کاری نکنه. باید هی عذاب بکشه و از این حالت احساس حماقت کنه؟ بعضی دردا تحملشون از یه جایی به بعد میشه حماقت. در اینصورت چرا خدا در سکوته.
یعنی چه اصرار به دعا بکنیم و چه نکنیم، اون انگار کاری نمیکنه. بعد من انسان ضعیف، میبرم و میگم خدایا چرا این مشکل برای من پیش اومد و حالا که پیش اومده دیگه خسته ام، چرا کمکم نمیکنی؟ میخوام بگم خود بخود آدم ناامید میشه. از خدا ناراحت میشه.
من کاملا موافقم که تعیین تکلیف کردن برای خدا جالب نیست و فقط باید دعا کرد و ازش خواست اما واقعا تحمل بعضی شرایط برای آدم ممکن نیست و بنابراین ته ته دلت میگی خدا منو نادیده گرفته.
..............
سلام
بله درست می فرمایید
بعضی موقع ها شرایط سخت میشه و هر فردی هم درد و دل خودش را داره
ولی ،به نظرم خداوند همیشه به ما کمک میکنه
بعضی موقع ها داستان ما انسانها شبیه حکایت اون فردی هست که درخواست کمک می کنه و خداوند هم عواملی را می فرسته برا کمک ..
مثلا یکی طناب بهش بده - یکی با هلی کوپتر به سراغش می یاد - - یکی با قایق می یاد میگه بیا و....
طرف به جای اینکه این کمک ها را قبول کنه ..میگه : خدا باید خودش کمک کنه من این چیزها را نمی خوام .
....................
من خودم یه زمانی به این چیزها خیلی فکر میکردم ...تا سال ها قبل رسیدم به شکارچیان میمون :)
""" در آفریقا روش جالبی برای شکار میمون وجود دارد، شکارچی مقداری غذای مورد علاقه میمون را در شکاف درخت یا تخته سنگ قرار می دهد و گوشه ای به انتظار می نشیند.
بلاخره یک میمون که شاهد این ماجرا هست تسلیم حس کنجکاوی خود می شود و دست خود را در شکاف فرو می کند،، حال میمون غذای محبوبش را در دست دارد اما دست مشت شده اش از سوراخ بیرون نمیاید.
حیوان که شاهد نزدیک شدن شکارچی است جیغ و داد می کند اما از سوی دیگر جرائت باز کردن مشت خود و رها کردن غذای محبوبش را ندارد.
میمون موقعی میفهمد باید مشتش را باز و فرار کند که دیگر خیلی دیر است زیرا اسیر شکارچی شده است.
اصل این داستان بر این بنا نهاده شده است که قربانی بخاطر منافع کوچک، خود را گرفتار تله می کند، اما همچنان شانس رهایی وجود دارد به شرطی که از منافعی که به دست آورده، بگذرد.
قربانی در مقابل از دست دادن منافع مقاومت می کند و این تعلل باعث از دست دادن منافع بسیار بزگتری برای وی می شود.
میمون می تونست غذای محبوش را رها کند و با رها کردن آن ،،جانش را نجات دهد و سپس دنبال غذای دیگری بگردد
شایدفکر کنید ما انساها این کار را نمی کنیم!
ولی :
ذهن انسان هم بعضی موقع ها مانند مشت بسته میمون است،
تقلا می کند و بی تاب می شود و روی یک مسئله قفل می شود
در حالی که چاره در رها کردن و آزادی از قید و بندهای ذهن است """
بعضی موقع ها راه نجات ما رهایی ست ،،رهایی از فکر ها و وابستگی هامون به هدف خاص !
چرا باید این کا را کنیم ؟
برا اینکه نجات پیدا کنیم !
وقتی کیسه بار ما پر شده و به ما میگنند طلا جمع کن ...نمی تونیم طلایی جمع کنیم
باید اون بار را خالی کنیم تا بتونیم هدف ها ی جدیدی توش بذاریم .
من خودم تو زتدگی خیلی شده به هدف های که دوست داشتم ،نرسیده ام
بعضی موقع ها تو خودشناسی اشتباه کردم ،
بعضی موقع ها کمال گرایی مزاحمت ایجاد کرد،
بعضی موقع حکمت خدا برام قابل قبول نبود ،،
بعضی موقع ها کمک ها را نمی دیدم ،،
در آخر سر فهمیدم هر اتفاقی ، یه درسی به ما میده و راز آرامش،، در دوستی و رفاقت با خداست
هر جا اشتباه کردیم به سمتش برگردیم ،،زیرا او بزرگ و مهربانه
و اینکه به چیزی قفل نکنم و بارم را سبک بردارم .
..............................
خدا به اخلاق خیلی خوب داره زلال خانم : ( البته همه اخلاقاش خیلی خوبه :) ) :
تو تمام سختی ها و تو تمام گرفتاری ها ، ما باز به خودش وصل می کنه ... یه جوری نا امید نمیکنه ( شده با یه هدف جدید )
علاقه مندی ها (Bookmarks)