ترانه جان خیلی خیلی خوشحال شدم
همیشه تاپیکتو میخوندم ولی نمیدونستم چی بنویسم
عیدی خیلی خوبی بهم دادی مامان مهربون
تشکرشده 839 در 390 پست
ترانه جان خیلی خیلی خوشحال شدم
همیشه تاپیکتو میخوندم ولی نمیدونستم چی بنویسم
عیدی خیلی خوبی بهم دادی مامان مهربون
shamim_bahari2 (یکشنبه 21 اسفند 90)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
ترانه جان دوست دارم فکر کنی تو یه مسابقه بزرگ مهم شرکت کردی و مثلا سی سال دیگه قراره بهترین مامان همدردی رو مشخص کنن.سعی کن از همه ماها بهتر باشی و واسه نفر اول شدن تمام تلاشتو انجام بدی.
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
آفتاب همدرد (یکشنبه 21 اسفند 90)
تشکرشده 208 در 54 پست
سلام دوستاي خوبم
با عرض معذرت از اينكه اين دو روز كه نتونستم جواب بدم. راستش به خاطر اين بود كه براي اينكه وسوسه نشم و دوباره تايپ نكنم. رمز ورودم را ريست كردم و بعد ديگه به هيچ وجه نتونستم با اون رمز كاربري وارد بشم. بنابراين با يك نام كاربري جديد عضو شدم. در هر حال عذرخواهي مي كنم كه اينهمه لطف شما را بي پاسخ گذاشتم.
و اما حال و احوالم و دليل رفتنم:
خدا را شكر اوضاع زندگيم تا 90 درصد روبراه شده.
1. مهدي جونم نمازش را مرتب مي خونه.
2. اختلافامون خيلي خيلي خيلي محدود شده و تقريبا به صفر رسيده.
3. مهدي جونم حلقه اش را مرتب دستش مي كنه.
4. مشكلات جنسيمون به صفر رسيده.
5. اختلاف هاي مالي مون به صفر رسيده.
6. رازداري مهدي جونم به نسبت قبل خيلي خيلي بالا رفته و ....
من بيشتر اين موفقيت ها را مديون همدردي هستم راستش الان يك جورايي احساس مي كنم كه اوضاع زندگيم تقريبا مرتب است و دلم مي خواد تو موارد ديگه مثل كار يا تحصيل پيشرفت كنم. گفتم شايد اگه زياد همدردي نيام بتونم بيشتر روي كارم تمركز كنم و توي كارم پيشرفت كنم. دليل خداحافظيم فقط همين بود. ولي راستش را بخواهيد فكر نمي كنم خودم هم بتونم دوري از همدردي و دوستاي خوبم را طاقت بيارم.
ليلا موفق 2 (یکشنبه 20 فروردین 91)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام لیلا جون
خوشحالم از اینکه دوباره می بینمت
منم خیلی وقتا می بینم به خاطر همدردی از بقیه کارام می مونم ولی بازم نمی تونم که دیگه نیام ولی تصمیم دارم برای خودم زمانهای خاصی رو برای اومدن به همدردی بذارم تا از کار و تحصیلم نمونم
یه خواهشی ازت دارم اگه میشه
1.راه حل هایی که برای حل مشکلاتت به کار بردی تا اونجا که می تونی بگو
2.در رابطه با خانواده همسرت که مشکل اصلی زندگیت بودن چه راه حلی رو به کار بردی
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (شنبه 19 فروردین 91)
تشکرشده 208 در 54 پست
1.راه حل هایی که برای حل مشکلاتت به کار بردی تا اونجا که می تونی بگو ؟
1. مهدي جونم نمازش را مرتب مي خونه: با خودم كنار اومدم كه دين يك مساله كاملا شخصي است بنابراين من نبايد دخالتي بكنم يك مدت هيچ دخالتي نكردم (اما حتي خودم طي اين روزها يكبار هم نمازم را قضا نكردم.) بعد از مدتي مهدي جونم دوباره شروع كرد به نماز خوندن الان به نمازش حتي بيشتر از من هم اهميت مي ده.
2. اختلافامون خيلي خيلي خيلي محدود شده و تقريبا به صفر رسيده. خيلي از حرف ها و تكنيك هايي كه بچه ها اينجا بيان مي كنند استفاده مي كنم. ولي شايد بيشترين عامل موفقيتم صبر و گذشت باشه.
3. مهدي جونم حلقه اش را مرتب دستش مي كنه. چند وقت پيش خودش ازم خواست حلقه اش را بهش بدم تا دستش كنه و گفت اين مدت هم كه دستش نمي كرده فقط به دليل محيط صنعتي كارش بوده و مي خواسته حلقه خراب نشه. در اين مورد هم باز من مثل نماز از تكنيك رها كردن به حال خودش استفاده كردم تا جواب داد. در ضمن اينكه در طي اون روزها حتي يك روز هم نشد كه حلقه ام را دست نكنم/
4. مشكلات جنسيمون به صفر رسيده. ما از اول هم زياد با هم مشكل جنسي نداشتيم فقط دعواهايي كه مي كرديم. باعث مي شد من نسبت به مهدي جونم سرد بشم كه اونم به دليل حل شدن اختلافاتمون حل شده.
5. اختلاف هاي مالي مون به صفر رسيده. مال من و مال تو را با خريد يك خونه مشترك توي زندگيمون حل كرديم و الان مهدي جونم حتي در پرداخت اقساطي كه خاص من هست هم كمكم مي كنه.
6. رازداري مهدي جونم به نسبت قبل خيلي خيلي بالا رفته. خوب فكر مي كنم خودش به اين نتيجه رسيده كه نبايد همه حرفي را به هركسي زد. براي حل اين مشكل هم باز از تكنيك رها كردن استفاده كردم و به حال خودش گذاشتمش تا متوجه شد.
2.در رابطه با خانواده همسرت که مشکل اصلی زندگیت بودن چه راه حلی رو به کار بردی؟
راستش هيچ. اون ها را هم رهاشون كردم به مدت يك سال الان مهدي جونم ديگه با خانواده من رفت و آمد مي كنه و از من هم خواهش كرده كه اين كار را بكنم. نمي دونم راستش را بخواي هنوز تصميمي در اين مورد نگرفتم.
من خانواده مهدي را كاملا بخشيدم و هميشه سر نمازم براي سلامتي شون دعا مي كنم و از خدا مي خوام هميشه سايه شون بالاي سر مهدي باشه ولي راستش را بخواي چون مي دونم مادر شوهرم تغييري نكرده نمي خوام مجدد باهاش رابطه اي داشته باشم.
ولي نمي دونم شايد يك روز به خاطر دل مهدي جونم كه اندازه دنيا دوستش دارم اين كار را بكنم.
مي دونين دوستان من در تمام اين مدت و در تمام موارد سعي كردم علي رغم رفتار اشتباه مهدي من رفتار درست را انجام بدم و بر رفتار درستم استمرار داشته باشم و در برابر رفتار اشتباه مهدي هم صبر و گذشت داشته باشم. فقط همين.
ليلا موفق 2 (چهارشنبه 07 تیر 91)
تشکرشده 9,108 در 2,116 پست
سلام مدیر خوب همدردی اقای کیوان عزیز خانم فرشته مهربان اقای حامد عزیز خانم نازنین 1 خانم انی خانم بی دل خانم پاییزان خانم گلنوش 67 خانم با لهای صداقت خانم بهار شادی خانم بلو اسکای خانم چشمک خانم بهار 66 خانم سارا بانو خانم بی نهایت خانم یا سا اقای مهاجر بی نشان خانم داملا خانم بلوم اقای خارپشت خانم دختر مهربون فوق ا لعاده در تالار خیلی زحمت می کشد خیلی تشکر و قدردانی می کنمبراتون ارزوی موفقیت سلامتی می کنم
محمدابراهیمی (چهارشنبه 30 فروردین 91)
تشکرشده 9,108 در 2,116 پست
خانم نازنین 1 فوق ا لعاده در صندلی داغ خیلی زحمت می کشد خیلی تشکر و قدردانی می کنم
خانم نازنین در صندلی داغ سرگرمی تفریح برای اعضا تالار ایجاد کردند خیلی تشکر و قدردانی می کنم
ایشان بهترین همکار صندلی داغ است
محمدابراهیمی (سه شنبه 26 اردیبهشت 91)
تشکرشده 9,663 در 1,930 پست
میخوام اینجا از همه بچه های همدردی تشکر کنم و بگم تو این مدت با استفاده از راهنماییاشون خیلی پیشرفت کردم..یادمه یه روزی از ناراحتی از مادرم برادرم و کار نوشتم..یا تصور ذهنی که از ظاهر همسر داشتم اما از اینجا استفاده کردم و حیفم اومد وقتی مشکلات رو گفتم از نتایجش چیزی نگم.
رابطه ام با مادرم خیلی خیلی بهتر شده..با برادرم خدا رو شکر حتی یه بحث کوچولو نداشتم و همه چی خوب بوده..تموم نکات برای ارامش در محل کار رو یاد گرفتم و رعایت کردم..قالب ذهنی ظاهر رو تغییر دادم و معیارای درستتر رو تو ذهنم پر رنگ کردم...
راستش بعلت درگیری های زیاد تو خونه فضا واقعا متشنج بود و همه از هم دور بودیم اما الان خیلی بهترم و نخندینا واقعا الان روش محبت به خونواده رو یاد گرفتم چون فهمیدم همه چیز به خود ما برمیگرده.
دوستتون دارم خیلی زیاد.اگه توانش رو داشتم به تک تک راهنماییاتون رتبه میدادم.
ازفرشته مهربان،انی،بهار شادی،فرهنگ،نازنین،ویدا،چش مک که یادمه چطور تو تاپیک مادرم به گفتن یه موضوع ذهنمو روشن کرد،حامد،خارپشت،یک زن امیدوار،دلجو دلتنگ و مدیر همدردی و .... همه بچه های قدیمی و تازه وارد تشکر میکنم و برای همتون ارزوی موفقیت دارم.
موفق باشید و خوشبخت
بهار.زندگی (جمعه 05 خرداد 91)
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
بهار،حرفات بوی رفتن می ده.آره؟یا فقط خواستی تشکر کنی؟
فرهنگ 27 (جمعه 05 خرداد 91)
تشکرشده 9,663 در 1,930 پست
فقط خواستم تشکر کنم..چطور میتونم از اینجا استفاده کنم و تشکر نکنم در حالیکه حرفاتون ارومم میکرد.
یادته چطور ازاتفاقی که تو محل کارم افتاد ترسیده بودم و تجربه های قبلیم هم باعث شده بود نگران بشم اما حرفای تو خیلی ارومم کرد و همینطور نظر بچه های دیگه تو تاپیکای دیگم.من فکر میکنم لطف خدا بود که من با اینجا و همینطور یه سایت دیگه اشنا شدم.
وگرنه حالا حالاها درجا میزدم.
(اما چند وقته این جا سوت و کور شده و ازبچه ها خبری نیست و ازخود تو.چرا کم میای فرهنگ؟جای نظرات مختصر و مفیدت واقعا خالیه.بچه های دیگه هم نیستن)
بهار.زندگی (جمعه 05 خرداد 91)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)