به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 40 نخستنخست 12345678910111213141516172737 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 392
  1. #61
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 10:48]
    تاریخ عضویت
    1389-5-14
    نوشته ها
    376
    امتیاز
    8,441
    سطح
    61
    Points: 8,441, Level: 61
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,178

    تشکرشده 1,175 در 313 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    نقل قول نوشته اصلی توسط green
    نقل قول نوشته اصلی توسط green

    دلیل اینکه آقایون نمی نویسن اینه که کلا تو تالار آقایون متاهل کم هستند، خیلی کم.

    وقتی که داشتم اینو می نوشتم تنها آقای متاهل تو تالارو که یادم بود آقای مدیر بودن ولی گفتم مدیر اینقدر اهل نصیحت و منطق و تجزیه تحلیل هستن که اینطرفا نمیان.

    حالا که بالهای صداقت گفت:
    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت

    اقای سنگتراشان احیانا سری به این تاپیک بزنید بد نیست ها شاید به ذهن شما هم خاطره ای خطور کرد ... خدا رو چه دیدید؟

    از آقای مدیر می خوایم که بیان یه خاطره عاشقانه بگن که این خانما فکر نکنن فقط خودشون خاطره عاشقانه دارن.


    منتظریم
    گرین عزیز، داری آقای سنگ تراشان رو مجبور می کنی دروغ بگه هاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااا

    وا،

    مگه مردها هم این چیزا رو حس می کنن،
    اینا ماله تو فیلم هاست که می بینی

  2. 6 کاربر از پست مفید ایوب تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), ایوب (دوشنبه 02 بهمن 91)

  3. #62
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سلام:

    عجب تاپیک پر انرژی شده ها.....خیلی خاطرات دووستان زیباست ....
    تک به تک پر معنا و سرشار از مثبت گرایی.....
    هورا به این همه زوج عاشق ....هوراااااااااااااااااااااا اااااااا




    خب پیرو این تاپیک بنده دیشب نه پریشب!! همسر گرام رو مجبور کردم بشینه فکر کنه و یکی از قشنگترین صحنه های عاشقانه که براش تا الان یادگار مونده رو بیان کنه...ایشون هم هی فکر....فکر...فکر.....که دیگه نزدیک بود اینجانب تک تک موهاشو بکنم تا بالاخره یادش اومد!!!!!!!( مدام هم وسطش می گفت دختر آخه من خسته ام نصفه شبی تو برای چی می خوای؟گفتم می خوام بنویسم دیگه بدو بدو بگو....)



    خلاصه دو تا صحنه یادش اومد که براتون از قول خودش می نویسم...

    گفت یکی از زیباترین و قشنگترین صحنه ها که تا عمر دارم یادم نمی ره وقتی بود که با دسته گل عروس از ماشین عروس پیاده شدم و اومدم داخل آرایشگاه و تو رو تو لباس عروس دیدم که بهم لبخند می زنی احساس کردم که خوشبخترین مرد دنیام...می گفت اون لبخند تو رو و اون چشمهای قشنگ و صورت مهربانتو تو اون لحظه هیچ وقت از یادم نمی ره.....
    ** جالبه دوستان که منم اون لحظه رو هیچ وقت یادم نمی ره چون همسر گرام من تا منو دید اونقدر مات مونده بود که تا پاشو گذاشت رو پله اول آرایشگاه با کله خورد زمین و همین موضوع همه ما و فیلمبردارا و عکاس رو کلی خندوند....




    [align=center]

    و خاطره دوم که اینم برای خودم جالبه چون تا پریشب نمی دونستم!!

    یک روز که کشیک بود دلبندم و قرار بود نصفه شب آف کنه و بیاد خونه ..من تنها می ترسیدم تو خونه.. تا زمان زیادی بیدار نشستم و البته تو تالار بودم دیگه..
    که خسته شدم و یادمه عروسکمو که خیلی دوسش دارم بغل کردم و رفتم تو رختخواب دراز کشیدم چون نزدیک اومدن همسرم بود ..گویا خوابم می بره....
    از اینجا به بعد همسرم می گه...
    می گفت اومدم دیدم همه چراغها بازه و اول ترسیدم بعد اومدم دیدم تو آروم خوابیدی و عروسکتو محکم بغل کردی..می گفت اون لحظه نشستم و نگاهت کردم که چقدر معصومانه خوابیدی و از ترس عروسکتو بغل کردی احساس کردم یک دنیا دوست دارم و یک تار موی تو رو با دنیا عوض نمی کنم....




    ***دوستان این تاپیک باعث شد اون شب من و همسرم به یاد خاطرات قشنگمون یک شب به یاد ماندنی داشته باشیم.....ممنونم....[/align]


  4. 29 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), سارا بانو (دوشنبه 02 بهمن 91)

  5. #63
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 مهر 90 [ 10:04]
    تاریخ عضویت
    1388-10-03
    نوشته ها
    269
    امتیاز
    3,717
    سطح
    38
    Points: 3,717, Level: 38
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    890

    تشکرشده 902 در 220 پست

    Rep Power
    41
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سلام IVI195

    آره، انگار اشتباه نمی گی. با پست خانم سارا بانو و حرف تو شاید اینجوری باشه که "مردا این چیزارو حس نمی کنن"

    ما که مجردیم، تو هفتا آسمون یه ستاره هم نداریم
    [size=medium]فراغ و وصل چه باشد، رضای دوست طلب *** که حیف باشد از او غیر از او تمنایی[/size]

  6. 8 کاربر از پست مفید green تشکرکرده اند .

    green (دوشنبه 02 بهمن 91)

  7. #64
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    نقل قول نوشته اصلی توسط green
    آره، انگار اشتباه نمی گی. با پست خانم سارا بانو و حرف تو شاید اینجوری باشه که "مردا این چیزارو حس نمی کنن"
    سلام :
    گرین گرامی..
    من که دو تا خاطره از همسرم که خودش گفته بود رو بیان کردم.!!..اتفاقا مردا ( البته من منظورم بیشتر همسر خودمه ) این صحنه ها رو هم برای همسرشون ایجاد می کنن و هم براشون مهمه منتها چون مردها احساس در مرحله بعد قرار داره و بیشتر فکر کار ...پول و.اسایش خانواده هستند باید بهشون فشار بیاری تا خاطرات یادشون بیافته ..بعد که یادشون می افته خیلی بامزه میشه ....
    پیرو نقض سخن شما !!همسر من حس می کنه منتها برای بیان خاطراتش چون مشغله کاریش زیاده باید کمی هولش بدم!!!!



  8. 13 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (دوشنبه 02 بهمن 91)

  9. #65
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    بچه ها می دونید من این روزها بیشتر از قبل متوجه شدم که چقدر همسرم دوستم داره...
    خوب چرا؟ آخه! چند روز پیش براش شرط گذاشتم که باید بری پیش یه روان پزشک برای آرامش بیشتر و از بین رفتن اضطراب و زود عصبانی شدنهات! (آخه! یه پروژه ی بزرگ برداشته و این روزها اون قدر توی فشار بود که فشار کاریش باعث شده بود مثل یه مرد افقی بیاد توی خونه و هی هم غر بزنه و داد بزنه!) من هم یه روز که حسابی ازش دلخور شدم و ناراحتم کرد براش این شرطها رو گذاشتم! اون هم در کمال ناباوری همون روز پیش یه متخصص وقت گرفت و اون جا پیش دکتر و وقتی من کنارش نشسته بودم؛ می گفت: آقای دکتر! من خانومم رو خیلی دوستش دارم، اما این عصبانیتم باعث شده که خانومم خسته بشه! من هم اون لحظه کلی ذوق کرده بودم!
    شرط بعدیم هم این بود که باید برای ادامه تحصیل بدی و ثبت نام کنی، حتی اگه شده در طول یه ترم 3 واحد برداری؛ باورم نمیشد، بعد از 13 سال ترک تحصیل، در کمال ناباوری رفت و پرس و جو کرد که چه جوری بخونه و چه رشته ای و از این جور حرفها! اون روز فهمیدم که چقدر من براش مهمم!
    پس حالا؛ آفرین و صدآفرین به همسرم گل و مهربونم!
    هوراااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااا به این زندگی!

  10. 30 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 02 بهمن 91), eli.e (سه شنبه 05 فروردین 93)

  11. #66
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    یادمه بعد از یکی دوماه که از ازدواجمون گذشته بود ، ماموریتهای کاریم به عسلویه (منطقه ای بین بوشهر و بندر عباس - محل پروژه های گازی و پتروشیمی) شروع شد. ماهی دوهفته باید می رفتم تو اون گرما و اون موقع ها بدون هیچگونه امکاناتی. نزدیکترین فرودگاه به اونجا فرودگاه بوشهر بود با 300 کیلومتر فاصله. و نزدیکترین مرکز بهداشتی به اونجا کنگان با 60 کیلومتر فاصله که تازه کپسول آموکسی سیلین رو فقط یه برگ 10 تائی میداد. خلاصه شرایط کاری و ارتباطی سخت.

    همسرم هر وقت می خواستم برم ، موقع خداحافظی یه کارت کوچولو بهم میداد که توش یه نامه / چند نامه بود با خطی رمز گونه که فقط من و او می تونستیم بخونیمش. (این رسم الخط از جمله اختراعات همسرم بود که به ازای هر حرف فارسی یه شکلی کشیده بود مثلا "ج" یه مربع کوچیک بود یه نقطه توش) رمز این خط هم تو یه کاغذ جداگونه بهم داده بود. بخاطر همین حتی وقتی هم که کنار همکارام نشسته بودم می تونستم این نامه ها رو بخونم بدون اینکه اونها حتی یه کلمه از اون نامه ها رو بفهمند.

    خلاصه من از همون موقع که راه میفتادم شروع به رمز گشائی از این نامه های عشقولانه می کردم و سختی و خستگی سفر با خوندن این نامه به یه جور تفریح برام تبدیل شده بود. هم سرگرم می شدم، هم به فکر جبران این محبتای همسرم میفتادم و هم خدا رو به خاطر دادن این نعمت بیشتر و بیشتر شکر می کردم

  12. 38 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (دوشنبه 02 بهمن 91), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), لاله بهشتی (دوشنبه 08 آبان 96)

  13. #67
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    بچه ها! سلام و صد تا سلام!
    من هم به تقلید از سارابانوی عزیز؛ به همسر محترم کلید کردم که باید بگی کدوم خاطره بیشتر از همه توی ذهنت مونده؛ یه کم فکر کرد و گفت: آخه! واسه ی چی میخوای؟
    گفتم: برای اینکه میخوام توی تالار بنویسم.
    بهم گفت: توی نامزدی یه شب که قرار بود کنار هم باشیم؛ مریض شده بودی! با هم رفتیم دکتر و اومدیم خونه ی ما؛ از دکتر که اومدیم آروم خوابت برد؛ وقتی دست زدم به پیشونیت دیدم چقدر تب داری! تو خوابت برد و من تا صبح بالای سرت نشسته بودم!
    من هم یهو یادم افتاد که راست میگه! دم دم های صبح که بیدار شدم دیدم هنوز بالای سرم نشسته!
    میگه؛ صبح که دیدم حالت بهتر شده و تبت اومده پایین تر؛ گرفتم و خوابیدم!
    قربونت برممممممممممممممممممممممم ممممممممم که چقدر تو خوبی!!!!!!!!!!!

  14. 22 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 02 بهمن 91)

  15. #68
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    شش روز بود همدیگرو ندیده بودیم... داشت از سفر بر می گشت و من بی خبر، از سر صبح رفته بودم ترمینال استقبالش ... گفته بود اتوبوسش زرد رنگه ... چنتا اتوبوس اومد و مسافر من همراش نبود ... می دونستم ردیف سوم نشسته ... اتوبوسش که رسید و دیدمش که داره پیاده میشه ... نگاهمون که بهم گره خورد ... دیگه همه چی یادمون رفت ...

    بیست دقیقه بعد همه توی ترمینال، ما دو تا رو دیدن که داریم دنبال ساک جامونده تو اتوبوس، می دویم ...


  16. 28 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (دوشنبه 02 بهمن 91)

  17. #69
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    75
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سلام!
    خاطرات عشقولانه اتون چقدر قشنگه و شيرين .بخصوص خط اختراعي خانم بي بي !
    چقدر خوبه كه با هم شاد و خوشبختتيد!
    خوشبختي و شادياتون پايدار!

  18. 14 کاربر از پست مفید niloofar 25 تشکرکرده اند .

    niloofar 25 (دوشنبه 02 بهمن 91), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96)

  19. #70
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 91 [ 06:01]
    تاریخ عضویت
    1389-6-11
    نوشته ها
    189
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    562

    تشکرشده 569 در 128 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سلام....
    خیلی تاپیک جالبیه ممنون tesoke
    منم بگم؟؟؟؟؟؟بهم نخندین
    بعد از سه ماه همسرم از محل کارش اومده بود,قبل اینکه بیاد من با خودم فکر میکردم ببینمش تو فرودگاه پریدم تو بغلش اما بر عکس تصور,با مادر شوهرم بودیم وقتی تو فرودگاه دیدمش ازش خجالت میکشیدم اون اومد دست داد میخواست بوسم کنه خودمو میکشیدم کنار سوار ماشین که شدیم بریم خونه تو ماشین با فاصله ازش نشسته بودم بعد وقتی رسیدیم خونه بعد یک ساعت که تو اتاق تنها شدیم بازم خجالت میکشیدم اما اون اومد محکم بغلم کردو سرو صورتمو پر بوسه کرد خیلی حسی قشنگی بود انگار اولین روزی بود که ازدواج کردیم
    همین چند روز پیشم منو همسرم سر رفتن یا نرفتن من همش جروبحث میکردیم من خیلی دوست داشتم برم پیشش اما اون نه اصلا توجه نمیکرد همش دلیل الکی میاورد که خودش بیاد ایران منم شک برم داشت چرا اصرار داره بیاد بعد از اینکه کلی اشکمو در اورد درست زمانی که انتظارشو نداشتم و راضی شدم به اومدنش بهم گفت من ازین جا کارای اومدنتو دارم درست میکنم دیونه ام این موقعیت و از دست بدم خواستم ببینم تا چقدر ایستادگی میکنی من ایران کاری ندارم جز برای تووووووووووووووووای بهترین حرفی بود که تو عمرم شنیده بودم
    خدایا شکرت

    بازم اجازه هست بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خب میگم.........
    یه شب که کنار همسر مهربونم خوابیده بودم یه خواب بد دیدم و با وحشت از خواب پریدم اونم زود بیدار شدو گفت چی شده عزیزم و من همینطور گریه میکردم و میگفتم خواب بدی دیدم میترسم اونم محکم منو تو بغلش گرفته بود اشکاموپاک میکرد میگفت عزیزم گزیه نکن ببین من کنارتم گریه نکن دیگه عشق من غصه میخورم هاااااااااامنم دست خودم نبود اشکم سرازیر میشد یهو دیدم از چشمای عشق مهربونم داره اشک میاد...
    عشق من خیلی خوبی هیچ وقت گریه نکن طاقت دیدن اشکاتو ندارم
    خدایا ممنونم واسه عزیزی که بهم دادی
    خدایا این خوشیو واسه همه بنده هات موندگار کن
    خدایا شکرت

  20. 21 کاربر از پست مفید shomila تشکرکرده اند .

    shomila (دوشنبه 02 بهمن 91)


 
صفحه 7 از 40 نخستنخست 12345678910111213141516172737 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.