به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 156
  1. #61
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نمونه عینی از اثر رابطه دوستی و عشق کور در تحریف شناختی . ویژگی هایی که نامزد نشان می دهد تازه ایجاد نشده بلکه بوده ، اما رابطه دوستی همراه با وابستگی عاطفی و عشق و عاشقی جلوی شناخت درست را گرفته و حتی باعث بی توجهی به علل مخالفت بزرگترها شده و اکنون مشکل بعد از عقد خود را نشان داده .


    نقل قول نوشته اصلی توسط ..........
    سلام ..
    از طریق یه دوست خیلی عزیز اومدم این انجمن و مشکلات کسایی که شرایطشون ذره ای شبیه به من بود رو خوندم .. دلم میخواد راهنماییم کنید ..

    من الف 21 ساله و همسرم ح 23 ساله حدود 8 ماهه که با هم عقد کردیم .. قبلش هم یک سال با هم دوست بودیم و با وجود مخالفت های خانواده ها عاشقانه به هم رسیدیم و پای همه چیز ایستادیم ..
    اما حالا شدیدا به مشکل خوردیم .. ما حتی تاریخ عروسیمون هم مشخص شده بود و تالار هم گرفته بودیم . اما همسرم با خانواده ی من مشکل داره و دائم میگه خانوادت منو به عنوان داماد قبول ندارن . که توی اخرین جر و بحثی که پیش اومد ایشون درگیری لفظی با پدر و مادر من پیدا کرد و الان 3 ماهه که با هم قهرن .. من خیلی سر این موضوع باهاش بحث کردم اما اون تو عصبانیت حتی ملاحظه ی پدر و مادر خودشم نمیکنه و احترام اونها رو هم نگه نمیداره . دائم به من سرکوقت میزنه و تو هر دعوا تحقیرم میکنه و میگه زنها نمیفهمن و هزار و یک چیز دیگه .. بارهای بار توی دعواممون تهدید کرده که طلاقم میده با این که میدونه من دوسش دارم و راضی نیستم ازش جدا بشم ..
    خودشو با رقتارای بچه گونه از چشم همه انداخت و الان حاضر نیست قبول کنه اشتباه کرده .. البته یه بار زنگ زد پدرم عذر خواهی کنه که چون تو دعوا خیلی بد باهاش حرف زده بود پدرم باهاش حرف نزد .. حالا ما عروسیمون بهم خورده و خانواده ی من به هیچ وجه حاضر نیستن دیگه بپذیرنش چون میگن ما به این ادم فرصت دادیم و اون استفاده نکرده .. ایشون هم دیگه حاضر نیست پیش قدم بشه برای اشتی .. وضعیت جوری شده که پدرم میگه یا من یا اون و وقتی من میرم دیدنش همه تو خونه باهام سرد برخورد میکنن و طعنه میزنن ! ایشون تو مدت نامزدی هیچ کار رمانتیکی برای من نکرد و ما بیشتر وقتها دعوا داشتیم و خانواده م میفهمیدن با اینکه من بروز نمیدادم .. ایشون دوست داره حرف حرف خودش باشه و به محض اینکه من نظرمو میگم میگه متنفرم از زنی که تو روی شوهرش وایمیسته .. دوست نداره من از خونه بیرون برم یا اینترنت برم یا زیاد با دوستام ارتباط داشته باشم .. و وقتی بهش اعتراض میکنم بیتفاوت میشه و میگه هرکاری میخوای بکن دیگه به من نگو ..
    توی دوران عقد که باید قشنگترین دوره ی زندگی هرکسی باشه ما دائم با هم دعوا داشتیم .. اگه خانواده ش اشتباهی کنن حاظر نیست قبول کنه و توجیح میکنه و دلیل میاره .. تو عصبانیت داد میزنه و فحش میده و دیوونه میشه اما چند ساعت بعدش پشیمون میشه و میاد معذرت خواهی ..
    در کنار همه ی این بدیا و خیلی چیزای دیگه خوبیای زیادیم داره .. ذاتش مهربونه . توی جمع رفتارش باهام خوبه . خیلی چشم و دل پاکه و اصلا ندیدم تا حالا به زن دیگه ای حتی نگاه کنه .. با تمام وجودش کار میکنه و زحمت میکشه .. اما اون پولو خرج چیزایی که خودش دوست داره میکنه ! مثلا تو عید رفت یه ضبط برای ماشینش خرید و برای من نه عیدی نه لباس نه ... یا حلقه شو فروخت و رفت باند خرید ! احساس میکنم سرد شده و دیگه دوستم نداره .. وقتی بهش اعتراض میکنم میگه تو بچه ای و منطق نداری و زندگی همه ش عشق نیست و نباید توقع بیجا داشته باشی .. اینکه دلم میخواد با یه کار عاشقانه با یه گذشت از خودش یا یه کادوی کوچیک حتی ارزون منو غافلگیر کنه اشتباهه ؟ این که من تو دوران نامزدی یه شاخه گل هدیه نگرفتم و همیشه هر چی کار کردم حقوقم رو دادم به ایشون و الان توقع یه گل کوچیک دارم اشتباهه ؟
    من توی خونه با کامپیوتر برای پدرم کار میکنم و از نظر کاری پدرم به من تکیه کردن .. اگر بخوام با ح زندگی کنم منو طرد میکنن و کارشون هم خراب میشه .. شاید بچه گانه باشه ولی من حتی به این چیزام فکر میکنم .. برخورد و تحقیرای ح با من کاری کرده که کلا اعتماد به نفسمو از دست دادم . توی جمع ساکت میمونم و اگر با دوستای ح یا خانوادش جایی بریم میترسم حرفی بزنم که اشتباه باشه و مسخرم کنن ! رابطه ی سرد و دورمون داره منو دیوونه میکنه با توجه به کارایی که تو دوران دوستی از ایشون دیدم و سابقه ی دوست دخترای قبلیش که حتی شهرستان بودن و ایشون به خاطرشون میرفته شهرستان و شب تو پارک میخوابیده اما الان حاضر نیست برای من کاری کنه که خوشحال بشم ..
    نمیدونم .. سوال من اینه که نقش من برای بهبود این رفتارا و این کارا میتونه موثر باشه؟ ؟ چقدر؟ و ایا این رفتارها به خاطر سن و خانواده هست و ممکنه بهتر بشه یا اینکه با گذشت زمان و سکوت من بدتر میشه ؟! چیکار میتونم کنم برای بهتر شدن رابطه مون ؟! چه کارهایی میتونه روش تاثیر بذاره و زندگیمونو گرم کنه ؟
    ممنون میشم اگه نظراتتون رو بهم بگید .

  2. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 03 خرداد 91)

  3. #62
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ............
    مشکلی برام پیش اومده که برام غیر قابل حل شده احساس میکنم بدجور گیر کردم بین عشق به معشوقم و خیانت به همجنسم!
    در ابتدا بخاطر متن زیادم عذر خواهی میکنم ولی مجبورم کمی زیاده گویی کنم تا یشتر از نظر شخصیت منو بشناسین.
    همیشه از دختر یا زنهایی که با یک مرد متأهل دوست میشدن و یا با اونها ازدواج میکرن متنفر بودم هم از اونها و هم از مردی که به زنش خیانت کرده! ولی نمیدونستم منم تو آینده میشم یکی از همون ها که همیشه سرزنششون میکردم!
    مختصری از خودم میگم : توی زندگیم کلا دوبار عاشق شدم یکبار در سن 29 سالگی که از صمیم قلب عاشق شده بودم ولی خوب یه آدمی دراومد هیز و خیانتکار که بویی از عشق نبرده بود بماند که با چه زجر و دل کندنی ازش جدا شدم بعد از اون زیاد به کسی اعتماد نمیکردم برگشته بودم به همون دوران اوایل جوانی. چندباری توی اینترنت با کسی آشنا میشدم که فهمیدم اصلا جای خوبی برای پیدا کردن شریک زندگی نیست تا اینکه توی سایتی اجتماعی ثبت نام کردم محض سرگرمی و اتلاف وقت و اصلا به درخواست دوستی کسی پاسخ نمیدادم توی همین سایت پروفایل و متنهای پسری منو به خودش جلب کرد چنان از زجر عشق قدیمیش میگفت که شیفته همچین آدم با احساسی شدم شاید چون سرنوشتی مشابه من داشت و من برای بار دوم عاشق شدم حتی خیلی بیشتر از قبل!
    ما خیلی سریع و آتشین شیفته و دلباخته هم شدیم اون اوایل که هر چند دقیقه با پیامک یا تلفن حتما باید از هم خبر میگرفتیم وگرنه روزمون شب نمیشد روز به روز دلباخته تر از قبل می شدیم ولی همیشه یه غم پنهان توی صداش بود که مشخص بود تو زندگیش ناراحتی زیاد داشته تا اینکه زمزمه های جدایی سر داد من که تو اوج دلبستگی بودم اصلا نمیتونستم با این قضیه کنار بیام و به بخت خودم لعنت میفرستادم و البته اون هم نمیتونست دل بکنه ولی میگفت مجبوره و دلیلش هم نمیگفت ولی این جدایی طاقت فرسا فقط 2 روز طول کشید! که بعدش دیوانه تر از قبل به همدیگه وابسته شدیم تا اینکه بعد از کلی التماس فهمیدم که علتش زن و بچه دار بودنش بود! شوکه شدم ولی اصلا برام مهم نبود!! یعنی هیچ چیزی که بخواد مانع عشق منو و اون بشه برام مهم نبود! بهم گفت نمیتونه اصلا" با زنش بسازه و الانم نزدیک به چند ماهه هر کدوم خونه باباشون هستن و میخواد ازش جدا بشه و اگه هم نتونه جدا شه با من زندگی میکنه و ... من که دیوونه وار دوستش داشتم نمیتونستم ازش دل بکنم کنارش موندم و این بود آغاز دردسر من و اون! تا اینجای کار ما هنوز همدیگرو ندیده بودیم و فقط از طریق تلفن و وبکم در ارتباط بودیم میگن عشق آدم رو کور میکنه یعنی همین
    واسه اینکه هیچکسی نتونه ما رو از هم جدا کنه مثل 2 تا نوجوان کم سن و سال! تصمیم احمقانه ای گرفتیم و در روز اولین دیدارمون که قرار بود از شهر خودش بیاد شهر ما قرار گذاشتیم با هم آغوشی برای همیشه مال هم بشیم چون قبلش با خونوادم صحبت کرده بودم و اونها مخالف شدید این وصلت بودن و البته خانواده اون هم همینطور که این قضیه باعث شد بیشتر بهم وابسته بشیم توی این مدت به گوش زنش رسیده بود و چسبید به شوهرش که یه وقتی از دستش نده و حالا من و اون مونده بودیم بلاتکلیف نه خونواده من راضی میشد نه خونواده اون و نه زنش راضی به طلاق میشد و نه توان پرداخت مهریه اون رو داشت.... در این گیر و دار و تنش طاقت فرسا گاهی اون میخواست ول کنه بره و گاهی هم من نمیتوستم این جو رو تحمل کنم و برم ولی در آخر هر دومون به این نتیجه می رسیدیم که بدون هم لحظه ای نمیتونیم دوام بیاریم ...... ما از لحاظ احساس و سلیقه و شور و هیجان و شوخ طبعی و هر چی که 2 نفر رو همیشه با هم خوشحال نگه داره با هم جور هستیم
    اما خیلی از نظر ذهنی آشفته هستم از یه طرف دیگه بکارت ندارم و از طرفی خیلی دلباخته و عاشقش هستم در ضمن در صورت جدایی از همسرش در خودم توانایی نگهداری بچه شون که دبستانی هست رو ندارم با همه این دلایل عاشقشم و اون هم همینطور پیش همدیگه خیلی احساس امنیت و آرامش میکنیم
    حتی بعضی وقتها که بخاطر فشار اطرافیان و داغون شدن روحیه و غم دوری به همدیگه می پریم باز به سرعت میایم دنبال هم وقتی پیش همدیگه هستیم غم هیچی رو نداریم ولی وقتی جدا میشیم انگار باید با یک دنیا بجنگیم!
    انگار هر چی دنیا تلاش میکنه ما بهم نرسیم بیشتر به هم وابسته میشیم.
    واقعا توی یک دردسر احساسی خیلی بدی گیر کردم ، گردبادی از طوفان احساسات و شعله عشق توی قلبم و در کنار اون زجر کشیدن و احساس عذاب منو احاطه کرده هیچوقت توی زندگیم تا این حد مستأصل نشده بودم
    من باید چیکار کنم نمیدونم واقعا" نمیدونم!!
    ممنون از همه شما عزیزان برای خوندن مطلبم.


  4. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 11 خرداد 91)

  5. #63
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..........


    سلام من با پسري رابطه دوستي داشتم و براي اينكه بفهمه بهش اعتماد دارم با شماره خونمون زنگشون زدم اما الان ميخوام ازشون جداشم و تهديد كردند اگر از من جداشي زنگ ميزنم خونتون همه چيا به خانوادم ميگن من چيكار كنم؟
    تو را خدا کمکم کنید نمیخوام ابروم پیش خانوادم بره

  6. 4 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (پنجشنبه 11 خرداد 91)

  7. #64
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..................
    سلام
    من تازه واردم
    امیدوارم شما بتونید کمکم کنید
    باهام حرف بزنید
    دارم دیوونه می شم
    من 3 سال با پسری دوست بودم که از خیلی جنبه ها با هم فرق داشتیم
    مخصوصا عقاید دینی.
    اون عاشقم بود
    من سعی می کردم خودمو با عقاید اون وفق بدم
    اوایل دوستیمون من قصد جدی برای ازدواج باهاشو نداشتم و اذیتش می کردم ولی اون خیلی بهم محبت می کرد تا اینکه منم شدم همونی که اون می خواست
    بعداز 2 سال متوجه شدم کارایی که منو از انجامش منع می کنه خودش انجام میده.
    مثلا به من می گفت تو فیس بوک نرو ولی خودش میرفت
    باهاش به هم زدم.بعد از 15 روز بخشیدمش و دوباره همه چیز خوب شد ولی سخت گیریاش سر جای خودش بود
    و مشکلات خانوادگیش که باعث دعواهامون میشد هم سر جاش
    من چند ماه پیش یه شب یه خطایی کردم.به خاطر اینکه خسته شده بودم از پرخاشگریاش
    خیلی عصبی بودم اون شب
    رفتم چت کردم با چند تا آی دی خیلی صمیمی.می خواستم با یکی حرف بزنم
    ولی نه به هیچ قصدی
    من عاشق اون بودم.نمی خواستم اون بره
    اون از طریق برنامه یاهو متوجه چت من شده بود
    من اولش از ترس اینکه نکنه بره هی دروغ می گفتم و انکار می کردم
    ولی این کارو بدتر کرد
    ولی بعدش با التماس همه حقیقتو بهش گفتم
    ولی اون واگذارم کرد به خدا و رفت
    من خیلی التماسش کردم
    حالا چند وقت از این موضوع می گذره و من حال خیلی بدی دارم
    امیدوارم هیچ کس به حال من دچار نشه
    روز و شب اشک می ریختم و از خدا می خواستم منو ببخشه اونم منو ببخشه برگرده
    روزای اول اون حالش خوب بود و از طریق دوستش از حالش با خبر می شدم که می گفت فعلا صبر کن تا حالش بهتر شه و بتونه با این موضوع کنار بیاد.فعلا ازت متنفره و نمی بخشتت
    الان چند وقته که باخبر شدم فشار روحی اعصابشو به هم ریخته و دکتر گفته اگه به اعصابش بیشتر از این فشار وارد شه ممکنه فلج شه
    البته از دوستش شنیدم
    صحت حرفاشو مطمئن نیستم
    و هرچی گفتم شاید اگه من برگردم حالش خوب شه
    گفت نه شاید بدترش کنه این شوک
    خودم دکتر اعصاب رفتم و دارم قرص می خورم
    تورو خدا بگید من چی کار کنم
    احساس می کنم دارم دیوونه میشم
    احساس گناه و عذاب وجدان شدید داره منو از پا می ندازه.نمی تونم بخوابم
    مگه نمیگن کسی که توبه می کنه بخشیده می شه
    من که بعد از 2 شب چت دیگه خطایی نکردم
    نه قراری نه تماسی
    چرا باید تو این حال باشم؟

  8. 4 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (یکشنبه 14 خرداد 91)

  9. #65
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط .......

    من و نامردم که الان عقدیم 7سال با هم دوست بودیم.همه چیز خوب بود

    ما تو دوستیمون خانواده ها رو درگیر نکردیم و خودمون به خودمون بودیم.(بزرگترین اشتباهم).و به همین دلیل من هیچ وقت دخالتها و حسادت های مامانش رو ندیدم و حتی متوجه نشدم مامان باباش(مخصوصا مامانش)چه نفوذی روش دارن!


    تا فروردین سال پیش که اومد خواستگاریم.مامانش کلی مخالفت کرد که من اینو نمیخوام ،من باید واست انتخاب میکردم،اصلا این چه قیافه ایه!چه هیکلیه!مامانش چرا این تیپیه!خونشون چرا فلان جاست؟ویه عالمه چرت و پرت که واقعیت هم نداشت که خود مامانشم دوباره اعتراف کرد که میخواستم تو رو از چشمش بندازم.

    ..................................................

  10. 4 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (پنجشنبه 13 مهر 91)

  11. #66
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ...........
    سلام
    اسفند 88 به خاطر مسائل درسی با پسری اشنا شدم ارتباطمون در حد درس تا 6 ماه ادمه داشت یکم خوشم اومده بود ازش ولی درست نمیشناختمش توی اون 6 ماه خیلی کارا واسم کرد فقط کافی بود کلاه بخوام سر میاورد واسم البته ماه 2 ام پیشنهاد دوستی داد که من قبول نکردم چون اهل اینجور ارتباطا نیستم بعد 6 ماه گفت همه ی ایندشو با من میخوادو تنها کسیم که...منم خواستم بیشتر باهاش اشنا شم ولی 1 مشکل داشت اونم سیگارش بود چیزی که متنفرم ازش تموم ارتباطمون تلفنی بود چون اون درسش تموم شده بودو توی دانشگاه نمیدیدمش
    هر روزو هر شب باهم صحبت میکردیم حرفای عاشقانه نمیزدیم قربون صدقه هم نمیرفتیم خیلی مراقب بودم که از حدمون تجاوز نکنیم حتا تو حرف زدن خیلی بهم محبت میکرد خیلی گذشت داشت خیلی مهربون بود دوست داشتنشو عشقشو باور کردم باور کردم عشقش واقعی همه ی کارامون از روی اصولو منطق بود تازه داشت قضایا بینمون جدیتر میشد که مامانش مریض شد سرطان
    3 ماهی که بیمارستان بود خیییلی به هم نزدیک شدیم شبا تا صبح که نمیتونست بخوابه باهم صحبت میکردیم حتی تو اون وضعیت واسه تولدم یه تابلو منبت درس کرد دستش تاول زد بود یعنی همون موقع ساخته بودش
    خونواده من از اول در جریان کارامون بودن ولی بعد 1.5 طاقتشون تموم شده بود 3 ماه بعد فوت مامانش رفت با مامانم صحبت کرد و ازش خواست تا بعد سال مامانش که رسما بیان خونمون ما باهم در ارتباط باشیم و کلی به مامانم قول داد که مراقبم هست دلمو نمیشکونه...
    از اونجا به بعد ارتباطمون بیشتر شد بیشتر همو میدیدم بیشتر صحبت میکردیم و ار همه کارای هم حتی اب خوردنو..خبر داشتیم و تو دنیای خودمون باهم زندگی میکردیم
    جوری بود که ح میکردم که زنشمو باید زندگیم حفظ کنم
    هرچند تموم این مدت اونم همین کارارو میکیرد عین یه مرد رفتار میکیردو نمیذاشت چیزی فکرمو احساسمو..بهم بریزه و لحظه هامونو خراب کنه خیلی لوسم میکرد خیلی مراقبم بود
    کاملا بهش وابسته بودم از همه فاصله گرفتم از دوستام . خونوادم..همهی زندگیم اون بود همه چیزم خیلی خواستگارامو رد کردم خونوادمو رنجوندم با اینکه سیگار میکشید و در سطح خونواده من نبود ولی اخلاق و رفتارو اون اطمینانی که از انسانیت و دوست داشتنش بهم داده بو باعث شد روی همه چیز پا بزارم
    ولی یه مشکلایی داشتم باهاش اون عشق اون احساسا اون علائق پشت تلفن بیشتر دیده میشد تا وقتی منارم بود همش میگفتم میدونم خیلی دوسم داری ولی چرا تو چشات نمیبینم چرا وقتی پیشمی حسش نمیکنم؟چرا دلت واسم تنگ نمیشه چرا اون ذوق و شوقی که من دارم واسه دیدنت تو نداری و فکر میکیردم بی رمقیش واسه فوت مامانشو شرایط خونشونه
    خودم تشویقش میکردم برو با دوستات بیرون برین سفر کوه..تو خونه نمون واسه روحیت خوب نیست و..
    در ضمن ما هیچ وقت دستمونم به هم نخورده بود حتی خیلی بیشتر از یه ادم معمولی با او تو رفتارام رعایت میکردم چون میدونستم نیتش ازدواج
    خلاصه 1 هفته قبل سال مامانش تولدم بود واشم گردنبند خریده بود همه دیدنو داییم گفت باید تحقیق جدیتر کنم همون سال اول یکم تحقیق کردیم همه خوب گفتن خونواده سرشناسو با ابرویی داشت خودشم پسر خوبی بود
    داییم گفت باید از دوستاش پرسوجو کنم(کلی ماجرا داره) قرار بود 2-3 روز بعد سال مامانش بیان همه چیزمون اماده کرده بودیم 100 بار اون لحظه رو واسه خودم مرور کرده بودمو...
    شب داییم اومد حس کردم جو سنگینه فکردم مشکل سیگارشه..خدایا...تموم اون 2.5 داشت فیلم بازی میکرد دروغ میگفت اون یه هرزه اشغال بود یه کثافت
    تو همین مدت با 3-4 نفر دوست بود آخریشم که تاهمون موقع بود 1 زن مطلقه بود که بچه ام داشت
    منه احمق کلی ذوق میکردم که 1 روز با دوستاش میره بیرون یا کوه از عذا در میاد نگو میرفته...
    خرد شدم.له شدم جلوی خونوادم..زندگیم از بین رفت چیزایی که ساخته بودم..از طرفی 2 سال داشتم لحظه شماری میکردم تا بهم برسیم فقط 1 هفته مونده بود
    اشتباه من کجا بو؟من که سعی کردم درسترین کارو بکنم.چرا باید همچین بلایی سرم بیاد بیشتر از چشام بهش اعتماد داشتم اعتمادی که 1 سال طول کشید که بوجود بیاد
    چطوری زندگیمو از صفر شروع کنم چطوری به کسی اعتماد کنم؟چیو باور کنم دیکه؟چشامو؟چیزایی که 2 سال باهاش زندگی کردم ؟یا دورغا صحنه سازیا؟؟
    چطوری تونست باهام همچین کاری بکنه؟به چه قیمتی میخواست منو بدست بیاره؟
    یعنی انقدر پول بابام مهم بود؟
    من این وسط چه ارزشی داشتم؟
    کجا بودم
    به خدا قسم هر شب این 2 سال عین این اسو واسه شب بخیر میفرستاد((خوب و خوشحال و مطمئن بخواب))
    به چی مخواست مطمئن باشم این عذابی که دارم الان میکشم با 100 برابر اون خوشحالیا یکی هست؟
    25 سالمه ولی عین 35 ساله ها شدم همین 1 ماهی که..
    خیلی وقتا خواستم خودمو راحت کنم ولی جراتشو ندارم دیگه هیچی نمونده واسم این 2 سال رو ابرا زندگی میکردم خوشبخت ترین ادم دنیا بودم یهو زیر پاه خالی شد و افتادم ته دره سیاهی. میترسم از همه..

  12. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 10 مرداد 91)

  13. #67
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط .......
    سلام به همه دوستان
    من مدتی است با پسری آشنا شدم هر دو 23 ساله هستیم
    حالا میگه من تا این سن میل جنسیمو کنترل کردم و هیچ خطایی نکردم(که خودم مطمئنم ازش از این بابت) اما دیگه نمیتونم تحملم تموم شده
    میگه من این حس رو به تو دارم و خیلی تحت فشارم میگه من فقط دنبال رابطه جنسی نیستم و دوست دارم اگه اینطور بود راحت میتونستم بهش برسم چون چند وقت پیش یه دختر همچین پیشنهادی رو بهش کرد که منم در جریان بودم و قبول نکرد.
    من دوستش دارم اما به هیچ وجه نمیخوام به این خواستش تن بدم چون عواقبشو خوب میدونم یک ماهه کارمون شده بحث کردن و هر چی دلیل منطقی واسش میارم قبول نمیکنه همیشه آخر بحثامون وقتی میبینه من کوتاه نمیام میگه باشه قبول ازت هیچی نمیخوام و بعدش گریه میکنه میدونم این کارش از رو تظاهر و اینکه دل من به حالش بسوزه نیست چون همیشه سعی میکنه جلو اشکاشو بگیره میخوام بدونم این طبیعیه یعنی اینقدر تحت فشاره ؟میگه تو با مهربونیات منو شیفته خودت کردی حالا خودتو از من پنهون میکنی یه جورایی انگار افسرده شده من دوستش دارم دوست دارم کمکش کنم از این حال و هوا بیاد بیرون البته میدونم الآن میگید اینجا در مورد دوستی مشاوره نمیدن فقط دوست دارم بدونم این طبیعیه یعنی این نیاز اینقدر مهمه که بخاطرش اشک بریزی؟ خواهش میکنم آقایون هم نظر بدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط .............
    حالم اصلا تعریفی نداره فقط دارم اشک میریزم امروز بعد از یک ماه بحث و دعوا اس ام اس داد حلالم کن گفت ساعت 4 با کسی قرار دارم و دارم میرم تجربش کنم برای اولین بار و خودمو راحت کنم گفت باعثش تو بودی تو باعث شدی به این راه بیوفتم هیچ وقت منو نفهمیدی گفت برای آخرین بار ازت میخوام منم گفتم نه به درستی کاری که کردم شک ندارم اما حس خیلی بدیه که بدونی کسی که دوستش داشتی و داری الآن پیش یکی دیگه است دلم خیلی گرفته خیلی

  14. #68
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ........
    سلام.
    دختری هستم که در کشور آلمان زندگی میکنم 3 سال هست که آلمان درس میخوندم و الان کار میکنم 7 سال پیش با یه پسر تو ایران که هم دانشگاهی بود آشنا شدم 4 سال تو ایران با هم ارتباط داشیم و 3 سال هم که من اینجا هستم با هم در ارتباط بودیم و ایشون هم چندین با اینجا اومدن و ما صیغه می کردیم هر 6 ماه یکبار. و تو این مدت هم کلی باهم لذت می بردیم و خوب بود. الان ایشون تو ایران توی شرکت نفت استخدام شدن و دیگه نمی خوان بیان آلمان و من هم که اینجا کار میکنم دیگه قصد ندارم برگردم ایران و نتیجه این که باید این رابطه تموم بشه. اما چطوری با خودم کنار بیام؟ با کسی که 7 سال براش وقت گذاشتم از 23 سالگی تا الان. ایران که بودم بیشتر وقتها با هم بودیم دعوا هم میکردم ولی با هم بودیم اینجا هم که اومدم کمه کم روزانه 3 ساعت با اینترنت بصورت تصویری با هم صحبت می کردیم و تو این 3 سال هم 3 بار اومده المان پیش من و رفته. خیلی هم هوسبازه تا الان عاشقش بودم میگفتم با من باشه با 10 تا دیگه هم بود مهم نیست اما الان نمی تونم و می دونم با این پستی که در شغل جدید گرفته خوب حال میکنه خودش هم میگه که تازه کار خوب پیدا کرده پول هم داره و میخواد تازه جوونی کنه و لذت ببره. من چه جور کسی رو که اینقد دوستش داشتم و دارم رو فراموش کنم؟ من که یک هشتم وقتی که برای این میزاشتم توی آلمان برای زنگ زدن با خانوادم نمی زاشتم همش مشغول چت با ایشون بودم و اگه خانوادم زنگ میزدن میگفتم الان کار دارم نمی تونم حرف بزنم بعدن زنگ بزنید. کمک کمک کمک
    چی کار کنم
    چه طور این رابطه ساله رو تموم بکنم؟؟؟

  15. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 13 مهر 91)

  16. #69
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    سلام.من تازه عضو شدم و ازینکه اینجام و میتونم دردودل کنم خیلی خوشحالم...
    من یک دوستی(دختر) دارم که الان دو سالو نیمه با هم خیلی صمیمی هستیم و من همیشه میدیدم که دوستم با پسرها ارتباط خوبی داره و همه ی پسرها بهش توجه میکنن (نا گفته نماند که دختر زیبایی هستم اگر حمل بر خودستایی نباشه)اما همیشه احساس میکردم چقدر نیاز دارم که با جنس مخالف ارتباط داشته باشم اما غرورم بهم اجازه نمیداد چون تا یک سال پیش اصلا دوست پسر نداشتم..یه روز با دوستم رفتیم که از دوست پسر خواهرش موبایلی رو بگیره..همونجا نگاههای سنگینشو حس کردم و چون پسر خیلی جذابی بود کمی ازش خوشم اومد اما اهمیت ندادم..بعد از چندماه به اصرار دوستم وارد فیس بوک شدم و این آقا منو ادد کرد و ازونجا بود که شروع کردیم به حرف زدن..این آقا با خواهر دوستم 11 ساله رفیقن ولی من بهش وابسته شدم و پیشنهاد دوستیشو با وجود یه دختر دیگه قبول کردم اما چون میترسیدم اگه در مورد اون دختر حرفی بزنم از دستش بدم بخاطر همین چیزی نگفتم و رابطمون شروع شد و اینکه بهم گفت با چند تا دختر دیگه هم دوست بوده و توو یکی ازین دوستیهاش عاشقه یه دختره میشه و بعد دو سال دختره ازدواج میکنه اما با وجود تمام این ارتباطا رابطشو با دوست اولش(دوست 11 سالش) ادامه داده ودوست 11 سالش همه ی این روابطو میدونسته..اوایل زیاد وجود اون دختر آزارم نمیداد اما بعد یه مدت کارم شد گریه چون میرونستم وقتی نیست با دوست 11 سالشه و من دیوونه میشدم اما بروی خودم نمیووردم...تا اینکه بعد از عید امسال بهش گفتم تموم کنیم یه ماه بلاتکلیف بودیم اما دوباره سمتم برگشت اما فقط یه هفته طول کشید ومن بالاخره موفق شدم بهش بگم که وجود اون دختر عذابم میده و بهم گفت خودت خواستی و اینکه گفت اون اوایل وقتی منو دیده به خودش گفته مخ منو میزنه این حرفارو که شنیدم داغ کردم و گفتم واسه همیشه تموم اما فقط یه هفته تحمل کردم چون همش گریه میکردم و بازم من مثل احمقا برگشتم سمتش..اما یکم بهش سردتر شدم..تا اینکه این آخرا به پوچی رسیدم چون قصدمون ازدواج نبود و من مطمئن بودم اگه با کسی هم ازدواج کنه دوست 11 سالشه و اینکه الان خودم یه ماهه باهاش اصلا تماسی نداشتم و الان دو هفتس که تصمیممو جدی کردم و گوشیمو خاموش کردم..فیسبوک هم راسه اینکه نبینمش نمیرم اما دلم نمیاد از ادد لیستم پاکش کنم..در ضمن ارتباطمون در حد بوسه از لب و بغل بود و همین گاهی اوقات خیلی عذابم میده...با اینکه منطقی به این نتیجه رسیدم که باید قطع ارتباط کنم اما خاطراتش اذیتم میکنه و حس میکنم نمیتونم شخص دیگه ای رو وارد زندگیم کنم ..گاهی وقتا خیلی دلم میخواد گوشیمو روشن کنم اما چون میدونم اهمیتی براش ندارم جلوی خودمو میگیرم..ارتباطمو با دوست صمیمیم هم خیلی کم کردم چون وجود خودش و خواهرش آزارم میده..به نطرتون با اینکه اولین نفر بوده توو زندگیم میتونم زود فراموشش کنم و به شخص دیگه ای صرفا برای ازدواج فکر کنم؟

    مرسی ویدا جان..الان دو هفتس که این لینکارو چک میکنم و میخونمشون اما گاهی اوقات افکارم از کنترلم خارج میشه..خیلی دلم میخواست زندگیم مثل یه نوار کاست بود تا میتونستم این قسمتو پاکش کنم...امیدوارم یه روزی(هرچه زودتر) بیام اینجا و بگم که دیگه بهش فکر نمیکنم و واسم بی اهمیت شده ...بازم خیلی خیلی ممنون

    پیدا جان میدونم خیلی کار اشتباهی کردم اما واقعا کور شده بودم و هیچ چیز جز اون پسر واسم اهمیت نداشت...نمیدونم اصلا چرا خواستشو قبول کردم...من خیلی نامردم ...اما بخدا اونموقع دست خودم نبود ..الانم گاهی اوقات وسوسه میشم برگردم سمتش اما خیلی خودمو کنترل میکنم...فقط میخوام این آشوبی که توو دلمه از بین بره و راحت بشم...مرسی عزیزم...

    مهسایی ما اصلا قصدمون ازدواج نبود..نمیدونم اصلا چرا وارد این رابطه ی احمقانه شدم شاید چون حرفای عاشقانه میزد و منم اولین رابطم بود خیلی جذبش شدم...خودمم خوب میدونم اصلا به درد ازدواج نمیخورد چون خیلی زیاد مشروب میخورد و اصلا اهل کار نبود و گاهی اوقات منو وسوسه میکرد که برم خونشون اما خداروشکر هیچوقت نشد یا بهم میگفت دوست داره باهام مشروب بخوره....اما یه مدتی هست فهمیدم رابطش با دوست 11 سالش خیلی خوب شده و این منو عذاب میده که فقط خودمو گول زدم و بازیچه ی هوسش شدم...الانم گاهی اوقات یه خاطره هایی یادم میاد که بازم مثل احمقا خودمو گول میزنم که شاید منو دوست داشته ولی باز بزور بخودم میام که حماقت نکنم...من 26 سالمه عزیزم و میدونم که توو این سن خیلی احمقانه رفتار کردم...یعنی از یادم میره؟چقدر طول میکشه که این آدم واسم بی اهمیت بشه؟


    .

  17. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 13 مهر 91)

  18. #70
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,059
    امتیاز
    147,538
    سطح
    100
    Points: 147,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,679

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط -.....
    سلام من نینا هستم 21 ساله با پسری در دانشگاه اشنا شدم از همکلاسی های خودمه اون خیلی مغروره و به هیچ کس محل نمیذاشت اما بدجور عاشق من بود طوری که همه میدونستن عاشقمه چند دفعه بهم پیشنهاد داد تا قبول کردم اونم به شرط ازدواج که چند سالی رو با هم باشیم تا شرایط پیش بیاد و بعد ازدواج کنیم اوایل برام مهم نبود اما حالا خیلی دوسش دارم یعنی میتونم بگم بی اون زندگی رو نمیخوام رابطه ی ما خیلی صمیمی شده اما حالا که من عاشقش شدم اون کم محلی میکنه بهم محبت نمیکنه براش مهم نیستم توی دعواهامونم بد دهن هستش و به هیچ طریقی هم معذرت نمیخواد و همیشه حق رو به خودش میده
    خیلی برام مهمه چیکار کنم مثل سابق بشه من نمیتونم ازش جدا بشم میخوام هر جوری هست اخلاقش رو تغیر بدم لطفا راهنمایم کنید


  19. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 13 مهر 91)


 
صفحه 7 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 آذر 93, 17:30
  2. ابراز علاقه پسر به دختر چقدر واقعیه؟؟؟
    توسط green smile در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 مرداد 90, 20:56

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.