به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 53 از 57 نخستنخست ... 3132333434445464748495051525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 521 تا 530 , از مجموع 561
  1. #521
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام به دوستان عزیز

    با اجازه همه من یک نقدی به این تاپیک داشتم...البته فقط نظر شخصی من هست و اگر مغایرت داره با قوانین تالار مدیران محترم زحمت حذفش رو بکشن.

    به هیچ شخص خاصی هم نمیگم این مطالب رو .کلا با فلسفه خوده تاپیک مشکل دارم نه افرادی که اینجا مینویسن


    در بدترین زندگی ها ، لحظات شیرینی وجود داره...اینو که قبول دارین؟!

    یادمه چند وقت پیش یکی از کاربرها که خودش درگیر مشکلاتش هست گفته بود از اینکه میبینم توی تاپیک خاطرات عاشقانه این همه زن و شوهر ها همدیگرو دوست دارن، غصه میخورم.

    کی حاضره نوشته هاش باعث بشه ادمهای دیگه غصه بخورن ؟!

    میدونین مثل چی میمونه؟مثل اینکه بین یکسری ادم که مشکلات جسمی و معلولیت دارن، یک نفر بیاد بگه من بهترین دونده هستم و تو مسابقات اول میشم و ...

    تو این تالار:
    خیلیا نتونستنن ازدواج کنن(به هر دلیلی)
    خیلیا ازدواج کردن و موفق نیست زندگیاشون
    خیلیا در شرف طلاقن
    خیلیا خیانت دیدن
    خیلیا از یه رابطه زناشویی ساده محرومن وهزاران مشکل دیگه

    حالا مثلا من بر فرض بنویسم همسرم این کار رو برام کرد و همسرم اون کار رو برام کرد....چه فایده ای میتونه برای ادمهایی که اینجا درگیر مسائل و مشکلاتشون هستن داشته باشه؟؟
    جز اینکه باعث بشه حسرت بخورن و یا غمشون بیشتر بهش؟؟ یا اینکه با شرایط حادی که دارن خودشون رو مقایسه کنن؟

    من خودم به همسرم میگم تو خیابون دست منو نگیر، شاید کسی به هر دلیل شرایط ازدواج نداره...اگر با این کاره ما غصه بخوره و یا حسرت بخوره چی؟

    همه مون میدونیم که کسانی که میان تو همدردی، بدون شک مشکل دار هستند.اکثرا هم مشکلاشون با همسراشونه..


    مطرح کردن خوشبختی خیلی خوبه اما در جایی که همه تقریبا سر همون موضوع مشکلات دارن کار منطقی به نظر نمیاد...

    بازم تاکید میکنم مخاطبم هیچکدوم از اعضای این تاپیک نیستن.خوشبختی بچه های همدردی بدون شک اروزی تک تک ماهاست.اما کلیت این تاپیک به نظر من مورد داره.
    سلام
    من به عنوان شخصی که از ادمین درخواست کردم این بخش رو برای عموم آزاد کنه می خوام به این انتقاد شما پاسخ بدم.

    البته با این نگاهی که به موضوع داشتید انتقاد کاملاً بجایی هست،
    همین الان ملت وقتی میرن رستوران از غذاشون عکس می گیرن و تو شبکه های اجتماعی نشر می دن، یعنی پوز دادن چیزی که خودشون هیچ نقشی در ایجادش نداشتن، نه هنر پختش رو دارن نه تزینش و نه هر چیز دیگه ای، انجام این کار به نظر من خیلی زشته، چرا که نشون دادنش هیچ دردی رو دوا نمی کنه، هیچ آموزشی رو منتقل نمی کنه جز بی فرهنگی (یادمه بچه که بودیم وقتی مادر بزرگم خدا بیامرزم یه چیز میداد بخوریم، پدر بزرگ خدا بیامرزم می گفت ؛ تو حیاط بخور نبرتو کوچه، شاید بچه همسایه بینه و دلش بخواد و نداشته باشن، یا اینکه چیزی خریدی بر دار بیار خونه بخور،) چقدر دور شدیم از اون روزها، الان نداشته هامون رو هم به جای داشته هامون جا میزنیم و به مردم نشون می دیم)). اما برسیم سر موضوع این تاپیک؛
    اول اینکه هدف اصلی این تاپیک نمایش عاشقانه هایی بود که تو زندگی خیلی ها اتفاق می افته ولی چون ساده پنداشته می شه، باعث ایجاد علاقه نمی شه، وقتی گفته میشه و از زبان کس دیگه شنیده می شده، پر رنگ دیده می شه.
    دوم هم اینکه میشه از این عاشقانه ها ایده گرفت و تو زندگی پیاده کرد (همون طوفان فکری). یعنی پیشگیری کرد به جای درمان. درسته خیلی هایی که اینجا هستن تو زندگیشون مشکل دارن اما مشکل همه یکی نیست، و نقاط قوت زندگی کس دیگه دقیقاً نقطه ضعف زندگی منه که این مورد رو هم میشه اینجا دنبال راه چارش بود.
    سوم هم اینکه بیشتر تاکید این بخش بر اینکه که عاشقانه هایی عنوان بشه که نقاط قوت زندگی رو نمایش بده و در کنار همه اون تاپیکایی که نقاط ضعف زندگی ها رو نشون میده، یه مرحم ایجاد منه و بشه ازش چیزی یاد گرفت و تو زندگی شخصی خواننده پیاده بشه.
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  2. 12 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 03 اسفند 96), Erica (پنجشنبه 12 بهمن 96), m.reza91 (پنجشنبه 03 اسفند 96), paiize (شنبه 28 بهمن 96), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 30 بهمن 96), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), میشل (یکشنبه 29 بهمن 96), آیـدا (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), آوای بهشت (چهارشنبه 02 خرداد 97), بی نهایت (پنجشنبه 12 بهمن 96), صبا_2009 (پنجشنبه 12 بهمن 96)

  3. #522
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 03 [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    45,095
    سطح
    100
    Points: 45,095, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,997

    تشکرشده 6,489 در 1,468 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    362
    Array
    سلام به همه دوستان عزیز
    بعدازاون حرف وحدیث هاراجع به این تاپیک دیگه کسی اینجانیومده!!!
    حالا من یه خاطره میگم.یه خاطره خیلی نزدیک...
    همسرم کارش زیادشده وخیلی کم پیشمونه واین باعث دلتنگی های روزانه میشه که خیلی به نظرم عاشقانه ست.
    یه شب وقتی دیراومده بودخونه یه نشست کوتاهی باهم داشتیم که راجع به کاربودو...بعدش رفت بخوابه صدام زدپاییزه بیاپیشم وقتی رفتم دستموگرفت وگفت چقدرتوروکم دارم واحساس کمبودمیکنم من هم دستشوبوسیدم اماقبل ازاینکه جوابی بشنوه خوابش برد
    چنددقیقه مونده بودم فقط نگاش میکردم.خیلی دلم ضعف رفت واسش.جمله ای که بهم گفت ساعتهامنوبیدارنگه داشت وغرق شادی بودم.احساس کردم خوشبخت ترینم
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  4. 12 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 03 اسفند 96), Eram (دوشنبه 14 خرداد 97), m.reza91 (پنجشنبه 03 اسفند 96), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 30 بهمن 96), کلانتر جو (یکشنبه 29 بهمن 96), میس بیوتی (یکشنبه 29 بهمن 96), میشل (یکشنبه 29 بهمن 96), آیـدا (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), بارن (یکشنبه 29 بهمن 96), صبا_2009 (شنبه 28 بهمن 96)

  5. #523
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    خیلی وقت پیش اومدم یه خاطره اینجا نوشتم
    دوباره اومدم خاطره های بچه هارو خوندم کلی کیف کردم گفتم منم یه خاطره بنویسم
    من و شوهرم تابحال نشده برای روز ولنتاین و سپندارمزگان هدیه بخریم واسه هم
    گل بخریم قلب بخریم شکلات بخریم شاید این نظر خیلیا بد بیاد ولی این بنظرم خیلی رمانتیکه

    چون شوهرم همیشه تو اینروزا بهم میگه تنها قلب قرمزی که من بتو هدیه دادم قلب خودمه
    میگه واسه من ولنتاین و سپندار مزگان معنی نداره چون من هروز عشقمو بهت ابراز میکنم
    هروز میگم دوست دارم هروز بهت حرفای خوب میزنم و راستم میگه

    و یه خاطره دیگه اینکه از دوران نامزدیم یادمه اینه که
    همیشه وقتی باهم میرفتیم بیرون موقع خدافظی اشک تو چشمهای جفتمون جمع میشد گلایه نمیکردیما اما اشک تو چشمامون جمع میشد ،
    وقتی میرسیدیم جلو در خونمون دستمو میگرفت و کلی بهم حرفهای خوب میزد میگفت یروز میشه ازدواج میکنیم
    دیگه باهم خدافظی نمیکنیم و باهم میریم تو خونه حدود یه ربع ازین حرفا میزد...

    تازگیا بهش گفتم که چقدر دلم میگرفت موقع خدافظی و قشنگترین لحظه های نامزدیمون اون تایمی بود که موقع خدافظی
    تو گوشم حرفهای خوب میزد،بهم گفت میدونستم چقدر دلت گرفته خودمم دلم میگرفت اما اون حرفهارو میزدم دلت اروم شه

    خیلی برام قشنگ بووووووووووووووود خیلی
    که بدون اینکه بگم از دلتگیم خودش از چشمهام میفهمیدو میگفت چیزهایی که دوست دارم بشنوم رو..

    فکر کنم قشنگرین چیزه بینمون همینه ، همه چیزو از چشمهای هم میفهمیم

    از ته قلبم برای دیگر عضوهام همچین عشق قشنگی رو ارزو میکنم

  6. 10 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 03 اسفند 96), m.reza91 (پنجشنبه 03 اسفند 96), paiize (پنجشنبه 03 اسفند 96), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 30 بهمن 96), کلانتر جو (یکشنبه 29 بهمن 96), میشل (یکشنبه 29 بهمن 96), آیـدا (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), الهه زیبایی ها (یکشنبه 29 بهمن 96), بارن (سه شنبه 01 اسفند 96)

  7. #524
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 دی 01 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1396-7-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    4,472
    سطح
    42
    Points: 4,472, Level: 42
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    36

    تشکرشده 71 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    نمی دونم اون گفتگوی اون کارشناس یزدی را دیدین یا نه(راجع به شستن پای همسر).نمی دونم شما ها چه نظری داشتین.
    حقیقتش نمی خواستم تو این تاپیک چیزی راجع به این موضوع بنویسم.چون احتمالا خیلی ها بهم گارد بگیرن!!! واقعا هم قصد خاطره گویی در این تاپیک هیچ وقت نداشتم.ولی تو تاپیک حال و احوال وقتی دیدم یکی از عزیزان همدردی هم اون خانم را نقد کردند؛ گفتم من تجربه شخصی خودم را بگم... تجربه خیلی شیرین... شاید برای کسی مفید باشه و یه زاویه دید جدیدی را تجربه کنه

    باید بگم که من به صورت اتوماتیک بدون اینکه اصلا از وجود همچین صحبت و مشاوره ای آگاه باشم یک بار این کار را کردم! و پای همسرم را شستم!(البته بدون اینکه از قبل قصدش را داشته باشم)

    روز پرستار بود و به لحاظ قمری سالگرد عقدمون

    فکر کردم برای این روز چه کنم همسرم خوشحال بشه و سورپرایز! از محل کارم روپوش آزمایشگاهیم را آوردم. و یه متن نوشتم راجع به روز پرستار و عشق و اینا و پیوند آسمانیمون و... و در ورودی خونه چسبوندم
    همسرم که آمدند با روپوش سفید من سورپرایز شدند! ولی ظاهرا متن را دقیق نخوندن! متوجه نشدن سالگرد قمری عقدمون هم هست! متوجه شدم خیلی خسته است... پایش در فوتبال آسیب دیده بود و خیلی درد می کرد... و حسابی کوفته شده بود! پایش را ماساژ دادم اما هنوز درد می کرد.بنده خدا از اول هم اصرار می کرد این کار را نکن.اذیت می شی. گفتم من امروز پرستار شمام! باید به حرف من گوش کنی
    رفتم داخل کتری آب گرم کردم و داخلش کمی نمک ریختم و در تشت پای همسر عزیزم را شستم! و همسرم پایش خیلی خوب شد! و خیلی ازم تشکر کرد و اون شب بهم می گفت من خوشبخت ترین مرد دنیا هستم!

    منم گفتم من پاهای همسفرم به بهشت را شستم... من پای همسفرم در پیاده روی اربعین را شستم... امروز روز به هم رسیدنمونه! و تازه اونجا فهمید سالگرد قمری عقدمون هم هست و کلی قضیه رومانتیک شد!

    لازم به ذکره همین حرکت چند وقت بعد می خواست از طرف همسرم برام انجام بشه...


    قرض از تعریف این خاطره (با تمام گاردهای احتمالی نسبت به اینجانب:)) این بود که از وقتی که تواضع بین زن و شوهر رفت و هر کدوم یک (من) جدا شدن! عشق مفهومش را از دست داده! مطمئنا کسی که مفهوم عشق را نفهمه این موضوع را با خواری و ذلت اشتباه می گیره!

    خدا را شکر می کنم وقتی اون کلیپ را دیدم من همچین حسی بهم دست نداد. و با دیدن اون همه هجم از انتقادات تو فضای مجازی احساس کردم من و همسرم احتمالا از معدود انسان های عاشق روی کره زمین هستیم! عشقی که خالصه و اما و اگر نداره...عشقی که منشاش را از خدای خودمون و واسطه گری امام حسین می دونیم. الحمدالله رب العالمین
    ویرایش توسط ستاره آشنا : چهارشنبه 02 اسفند 96 در ساعت 21:11

  8. 9 کاربر از پست مفید ستاره آشنا تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 03 اسفند 96), m.reza91 (پنجشنبه 03 اسفند 96), paiize (پنجشنبه 03 اسفند 96), کلانتر جو (جمعه 04 اسفند 96), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), الهه زیبایی ها (چهارشنبه 02 اسفند 96), بارن (چهارشنبه 02 اسفند 96), طاهره (چهارشنبه 12 اردیبهشت 97)

  9. #525
    تمنای عشق
    مهمان
    سلام

    ستاره آشنا من خیلی از خاطره شما خوشم آمد.احسنت بر شما

    برای شما آرزوی سعادتمندی و شادکامی دارم


    در رابطه با این موضوعی که ستاره آشنا فرمودند من هم دلیل این همه هجمه رو نفهمیدم

    شاید برای بعضیا پسندیده نباشه اما من دست و حتی پاهای همسرم رو می بوسم همیشه مانع میشند اما من خیلی بیشتر از ماساژ تو آب به ایشون مدیون هستم

    تو زندگی زناشویی غرور معنی نداره ، همسرم برای من و فرزندم زحمت می کشه از صبح میره سرکار عصر هم وقتی بر می گرده با وجود خستگیش من یه چیز احتیاج داشته باشم میره برام تهیه می کنه یا با همون خستگیش منو می بره بیرون.

    احترام والدین منو داره مثل پدر و مادر خودش حتی خیلی بهتر باهاشون رفتار می کنه!

    از محل کارش به من پیام میده جویای احوال من میشه تمام هدفش آرامش و آسایش من هست

    این همه عیب و ایراد دارم با این وجود باز هم منو دوست داره و صبوری می کنه!

    هر وقت دلگیرم در آغوشش گریه می کنم و آرومم میکنه ، با من صحبت می کنه! به من اعتماد به نفس و عزت نفس میده از من تعریف می کنه (با اینکه اونجوری که باید تعریفی نیستم) اما همیشه منو مورد لطفش قرار میده
    تو خونه نشسته برنامه میریزه برای شادمانی من ، کمی غم داشته باشم منو میخندونه...

    خیلی زیاد هست که نمیشه اینجا نوشت همسر من از نظر من حتی ارزشش خیلی خیلی بیشتر از ماساژ توی آب گرم هست ماساژ که چیزی نیست!

    باید گل بارونش کنم...

  10. 2 کاربر از پست مفید تمنای عشق تشکرکرده اند .

    paiize (پنجشنبه 03 اسفند 96), کلانتر جو (جمعه 04 اسفند 96)

  11. #526
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    عاشقانه های ما بیشتر توی مشاجراتمون نمود پیدا می کنه، اخیرا سر موضوعی بحثی داشتیم معمولا همسرم وقتی خیلی عصبی می شه لباس می پوشه و می ره بیرون، این حرکتش من رو خیلی عصبی می کنه چون با این حال خراب باید توی خونه بمونم و تازه به امورات بچه ها بپردازم، این بار که آمدن لباس بپوشن بروند بیرون گفتم آگه شما بری من هم می رم چون نمی تونم فضایی سنگین خونه را تحمل کنم، ایشان هم گفتن برو.
    من هم بلند شدم لباس هام را پوشیدم که برم آمدم توی حال دیدم روی کاناپه دراز کشیدن و از بیرون رفتن منصرف شدن.

    من هم نشستم روبه روشون و با همان حالت عصبانی گفتم خوب حالا که نه شما رفتی و نه من، پس بیا با هم بریم بیرون تابی بخوریم.
    ایشان هم با همون حالت عصبی گفتن اول یک چایی بیار.

    چایی را میل کردن و همه با هم رفتیم بیرون، اتفاقا خیلی هم خوش گذشت.
    دور دور زیر بارون با موسیقی های عاشقانه بعد از یک آشتی کنان منحصر به فرد.
    آخر نه آشتی بودیم نه قهر، یک کششی بینمان بود که هر دو دوست داشتیم آشتی کنیم، هم از هم دلخور بودیم. حس قشنگی بود. جاهایی من غر می زدم ایشان فضا را به شوخی تبدیل می کرد، جاهایی که ایشان در غر زدنشان باز می شد من چشم پوشی می کردم.
    ویرایش توسط بی نهایت : سه شنبه 11 اردیبهشت 97 در ساعت 09:52

  12. 13 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), Eram (دوشنبه 14 خرداد 97), sia518 (چهارشنبه 12 اردیبهشت 97), tavalode arezoo (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), فرشته مهربان (چهارشنبه 12 اردیبهشت 97), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 03 خرداد 97), میس بیوتی (پنجشنبه 13 اردیبهشت 97), مدیرهمدردی (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), آیـدا (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), آوای بهشت (چهارشنبه 02 خرداد 97), طاهره (چهارشنبه 12 اردیبهشت 97), صبا_2009 (سه شنبه 11 اردیبهشت 97)

  13. #527
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اردیبهشت 98 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    92
    امتیاز
    3,969
    سطح
    40
    Points: 3,969, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    165

    تشکرشده 137 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای سلام اینجا تاپیک محبوب منه چقدر خاطراتتون زیبا و دلنشینه ایشالا همه ی زندگیا همیشه همینقدر رمانتیک باشه

    شوهر من وقتی سرکارشه هر رور یک یا دوبار زنگ میزنه ببینه چیکار میکنم ، با اینکه الان تقریبا مدت زیادی از اشناییمون میگذره ولی هنوزم اگه در حال انجام کاری نباشم دلم نمیخواد قطع کنه و همش بهش مبگم یکم دیگه حرف بزنیم

    ولی اون توی محل کارش خجالت میکشه حرفای محبت امیز بزنه

    یه بار شب قبلش من قهر کرده بودم صبح خیلی حالم بد بود دلم میخواست اشتی کنیم زنگ زد داشتیم حرف میزدیم همش دوستاش و مشتریا میومدن پیشش اونم راحت نبود یعنی 20 ثانیه حرف میزدیم 2 دقیقه من باید مکالمه اش با همکاراشو گوش میدادم از طرفیم با حضور اونا شوهرم راحت نبود دیگه عصبی شده بود به من گفت کار دارم باید برم من حالم بدتر شد بغض کردم گفتم نه حرف دارم اون میگفت بذار شب میام خونه حرف میزنیم منم میگفتم نه شب میای خسته ای بداخلاقی میکنی میگفت امشب بداخلاقی نمیکنم قطع کن من گوش نمیدادم گریه امم گرفته بود که زنگ زدم دارم منت کشی میکنم اون میگه قطع کن اخرش با عصبانیت گفتم باشه مزاحم نمیشم قطع کردم نشستم تو خونه گریه زاری دیدم یه ربع بعد یه مسیج بلند بالا داده بود عذرخواهی کرده بود که پیش همکاراش نمیتوته عاشقانه حرف بزنه و خواسته بود گریه نکنم ، شب هم که اومد خونه برام یه شاخه گل اورده بود واقعا هم اون شب بداخلاقی نکرد و اشتی کردیم


    چقدر همچین جایی لازمه وقتی خاطرات خوب رو مینویسی انگار دوباره برات زنده میشن حیفه که کم کاره اینجا خسیس نباشین بیشتر بنویسین ... من که میخونم کلی ذوق میکنم

  14. 5 کاربر از پست مفید آوای بهشت تشکرکرده اند .

    paiize (پنجشنبه 03 خرداد 97), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 03 خرداد 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), بی نهایت (پنجشنبه 03 خرداد 97), صبا_2009 (چهارشنبه 02 خرداد 97)

  15. #528
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    323
    Array
    سلام بر خاطرات عاشقانه همتون



    رفته بودیم مهمونی خونه خواهر همسرم ...

    موقع خوردن شام همسرم بشقاب من رو گذاشت کنار گفت بیا دوتایی تو یه بشقاب بخوریم

    بعد هم غذا کشید و مادرش گفت اینطوری اذیت میشین و غذاتون کم میشه و...

    همسرم هم گفت بخاطر زیادی محبتمون به هم مجبوریم تو یه بشقاب بخوریم ...

    مادرش هم گفت خب خدا محبتتون رو بیشتر کنه روز به روز و خندید

    کلا این جمله همسرجان رو لب همه لبخند عشقولانه ای اورد من هم لذت بردم ازین حرفش .


  16. 6 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    Eram (دوشنبه 14 خرداد 97), paiize (پنجشنبه 03 خرداد 97), فدایی یار (پنجشنبه 14 تیر 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), بی نهایت (پنجشنبه 03 خرداد 97), صبا_2009 (پنجشنبه 03 خرداد 97)

  17. #529
    ترنم عشق
    مهمان
    سلام
    همسرم این مدت ها خیلی هوامو داره . خیلی اصرار کردم نمیخواد شما همراه من در بیمارستان باشی اما قبول نمی کرد و اصرار داشت خودش باشه.
    خیلی کمکم میکرد من میخواستم تختمو تنظیم کنم و همسرم خواب بود خیلی یواش انجام میدادم که بیدار نشه، اما بیدار میشد و خودش برام تنظیم میکرد تختو و از اینکه بهش نمی گفتم ناراحت میشد!
    از تخت میخواستم بیام پایین سریع میومد بازومو میگرفت که نیفتم!
    پرستارا برای زدن امپول میامدن انقدر نصیحت شون میکرد که خانمم پوستش حساسه و خوب امپول بزنید :)

    الآنم که شبا صدام میکنه تا جواب ندم خاطرجمع نمیشه.خب من خوابم صدام میکنه حالت خوبه؟
    دیشب مثل اینکه بد نفس می کشیدم هول کرد اومد بالا سرم چیه چیه چرا اینطوری نفس می کشی! :)
    فرشته ای هست در قالب انسان

  18. 4 کاربر از پست مفید ترنم عشق تشکرکرده اند .

    paiize (پنجشنبه 03 خرداد 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), بی نهایت (پنجشنبه 03 خرداد 97), زن ایرانی (پنجشنبه 03 خرداد 97)

  19. #530
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 مهر 97 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1397-2-04
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    310
    سطح
    6
    Points: 310, Level: 6
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان

    من چند روز پیش اومدم لپ تاپ همسرمو بردارم بذارم رو میز که سیمش گیر کرد به مبل و افتاد زمین و اونم عصبانی شد و شروع کرد غرغر منم خیلی ناراحت شدم و دیگه تا یه روز باش حرف نمیزدم اونم عادی حرف میزد و نمیخاست به روی خودش بیاره اما میدونستم پشیمونه ولی غرورش اجازه نمیده معذرت خواهی کنه.
    بعد یه روز سرسنگینی شب که دراز کشیدیم بخوابیم دیدم اومد سفت بغلم کرد و گفت تو هیچ وقت نباید با من قهر کنی تو مال خودمی و میدونی من یه وقتایی سیمام قاطی میکنه، حتی از شدت علاقه یکی زد تو پیشونیش و گفت دوس دارم قلیم باز شه تو بری توش
    بش گفتم ینی معذرت خواهی اینقدر سخته که حاضری اینقد سختی بکشی و سرسنگین بودن منو تحمل کنی

    الی این مردا و غرورشون

  20. 3 کاربر از پست مفید رادی تشکرکرده اند .

    paiize (جمعه 04 خرداد 97), آویژه (چهارشنبه 09 خرداد 97), صبا_2009 (جمعه 04 خرداد 97)


 
صفحه 53 از 57 نخستنخست ... 3132333434445464748495051525354555657 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.