به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 115
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تو این پست میخوام یکم از مشکلاتم با همسرم و اینکه شوهرم بعضی وقتا چیو دیگه به عنوان ایرادای من میگف بگم . شاید اینجوری دوستان بهتر راهنمایی کنن که چطور رفتار کنم . که فعلا تا تو ایبن فرصتی که از هم دوریم رو خودم و ایرادای احتمالیم تو این رابطه کار کنم. البته گاهی حرفاش ضد و نقیض بود ینی طالب یه رفتاری از من بودم اما در عمل اگه من اون رفتارو میکردم شاید نمیخواست..

    یبار قبلا ها بین منو شوهرم بحث شد تلفنی شدید منم چون فکر میکردم بخاطر دخترخالشه و شک داشتم چیزی بین اونا بوده و رفتارای بدی هم از دختر خالش دیده بودم تو حرفام فحشی به دختر خالش دادم (ینی توی تماس با شوهرم نه جلو دختر خالش) که شوهرم خیلیی عصبانی شد و به متو مادرم همه فحش داد و بعد منو بلاک کرد منم بشدت عصبانی تر شدم و حس میکردم واقعا چیزی بیینشونه که انقد واکنش نشون داده متاسفانه اشتباه کردم از شدت عصبانیت وقتی دیدم بلاکم و جواب زنگامم نمیده پاشذم رفتم خونشون همون لحظه اما جلو مادرش حفظ ظاهر کردم که نفهمه دعوا کردیم چند دقیقه از اومدنم نگذشت که شوهرم که ظاهرا خودشو به خواب زده بود وقتی دید من با مادرش عادی دارم حرف میزنم یدفعه پا شد با عصبانیت فحش داد که فقط ظاهر سازی و فحش های بدی داد در حالی که من قصد داشتم مادرش نفهمه تا فقط با خودش درباره مساله حرف بزنم... در حین دعوا جملاتی گف که به چشمم اومد.. گف من از یه زن محکم خوشم می اومد که اگه بینمون دعوا هم میشه انقد قوی باشه و شخصیت محکمی داشته باشه که تحمل کنه و سمتم نیاد و صبر کنه چهار روزم شد بگذره تا عصبانیتم بخوابه خودم بعد چهار روز برم سمتش.. که همون لحظه بهش گفتم چرا دروغ میگی مگه قبلا نشده بود بینمون دعوا شد هشت رووز تو شهر غریب بودم سمتت نیومدم اما تو به روی خودت نیاوردی (علت دعوامون هم چیز خیلی عمیقی نبود فقط میگف گیر میدی بخاطر همین طلاق)
    مادرش گف بیشتر صبر میکرذی یه ماه اصلا..گفتم اینجوری که نمیشه پس هر بحثی بین ما میشه من یه ماه یه ماه صبر کنم که کی پسرتون تصمیم بگیره خودش بیاد برا آشتی؟

    یا یجای دیگه تو همون روز رو به مادرش گف این مثه دختر رفتگر میمونه من دختر رفتگر نمیخوام کسی که تا یچیز میشه میوفته تو خیابون میاد اینجا که خیلی دلم شکست و تا بعدها هم زخم این حرفش از دلم نرفت .. البته امیدوارم توهین به شغل شریف این قشر زخمت کش نباشه اما دل شکستگیم از معنا ومنظور تحقیر آمیز شوهرم به من بود اونم فقط بخاطر اینکه من بعد دعوا خواستم سریع باهاش حرف بزنم تا تکلیف مشکلمون مشخص شه باید این حرفو بهم بزنه؟

    یا یادمه یبار دیگه بینمون اوایل بعد عقد بحث شده بود قهر کرد جوری هم حرف زد که واقعا غرورم اجازه نمیداد من تماس بگیرم یا پیام بدم بعد سه روز با حالت طلبکار فحاشی پیام داد که آره ینی تو انقد مغروری که سه روز خبر نگیری معلوم نیس با دوستای کثافطت و..... تو اون شهر( شهر دانشگاهم بودم که هزار کیلومتر فاصله هست) دارید چیکار میکنید هر چه سریغتر میای تا تکلیف این زندگی لجنو مشخص کنیم بریم دادگاه پس اون موقع ها که قبل ازدواج سریع بعد قهر دنبالم بودی همش ادای خوبا رو در می آوردی و کلی تهمت دیگه ...

    اگه به این سه مورد که نمونه آوردم توجه کنید من آخر نمیفهمیدم یکی مثه شوهرم بعد دعواها دوس داشت زنش مغرور باشه سمتش نره تا کی آقا خودش تصمیم بگیره بره سمتش؟ یا دوست داشت من پیش قدم شم که منو به ادای خوب بودن ومغرور بودن متهم نکنه ..؟
    تکلیفش با خوودش مشخص نبود . . انگار من هر جور رفتار میکردم اون یجور دیگه میخواس..

    ضمن اینکه تو عقیده من اصلا قهر طولانی معنی نداره .. من همش بهش میگفتم با سکوت چی حل میشه بیا با هم درباره مشکلمون حرف بزنیم حلش کنیم..

    یا بعضی وقتا اگه بحثمون میشد میگف ما حرف هم رو نمی فهمیم فازامون با هم فرق داره .. میگفتم از چه نظر خوب حداقل توضیح بده تا بفهممت حوصله حرف زدن اصلا نداشت..

    برای من واقعا اینکه بعضی وقتا موقع ناراحتی چه عکس العملی نسبت بهش داشته باشم سوال بود .. هر کاری میکردم انگار نتیجه بد میداد ..

    یه مثال دیگه مثلا یبار خانوادگی چند ماشینه با خانودش و فامیلاش داشتیم میرفتیم عروسی یه شهر ددیگه تو راه یجا نگه داشتیم برا شام باز دختر خالش یه رفتاری کرد که باعث حساسیت من شد اما به روی خودم نیاوردم بدتر ازون عکس العمل شوهرم به دخترخالش بود و توجهش به جلب توجه اون .. خیلی حرص خوردم اما سکوت کردم چون میدونستم کوچیکترین حرفیی بزنم شوهرم پرخاش میکنه و سفر خراب میشه باعث ابروریزی جلو فامیل میشه اما حقیقتا بعد اون لحظه دل چرکین شدم از شوهرم و در طول مسیر دیگه شاد نبودم بی تفاوت رفتار کردم و سکوت فک کنم سکوتم جز رفتار پرخاشگر منفعلانه میشد . تا فردا تو مسیر باز رفتارم همین بود تا صدای شوهرم در اومد و هیی اصراااار کرد که تو یچیزیت هس منم هی انکار چون میدونستم حتی اگه ناراحتیمو با رفتار اروم منطقی هم بیان کنم دعوا میشه اما اخر تهدیدم کرد اگه نگی همین جا دور میزنم برمی گردیم خونه همه فامیلم میفهمن ذیگه مجبور شدم با لحن خیلیییی مناسب بگم از چی ناراحت شدم که همونجور که حدس میزدم خیلی عصبانی شد و گقف تو مریض روانی هستی اون عین خواهرمه و دور زد!!! گف برمی گردیم بریم خونه تکلیف این زنذگی مزخرف مشخص کنم که تقریبا نیم ساعت راه برگشتو داشت میرف دیگه انقد با نرمش باهاش حرف زدم که خب من برداشتم این بوده و حالا بگذریمو کشش نده و تا راضی شد بیخیال شه..

    یکی از زشتترین اخلاقاش کلا این بود وقتی سوار ماشینیم چه تو شهر چه مسافرت هر جا اگه کوچیگترین حرفی میزدم که به مزاجش خوش نمیومد سریع فرمون میچرخوند دور میزد میگف بریم خونه میبزمت خونتون خیلییی با اینکار غرور منو خورد میکرد بارها بارها بارهااااا این کار میکرد خیلی هاشو عملی میکرد خیلی هاشم بعد یه مدت رفتن مسیر برگشت با حرف زدن من کوتاه میومد..اما این آخریا دیگه انقد ازین کارش حالت تهوع میگرفتم که منم چندین بار به حالت تهدید آمیز بهش گفتم اگه رفتی یا اگه اینکارو کردی دیگه دور منم خط بکش یا از همون راه کلا دیگه برو..
    بشدت هم دمدمی مزاج بود..

    از یه طرف میگف زن مغزور دوس داره از یه طرف دائما تخصصش خورد کردن غرور آدم بود..

  2. کاربر روبرو از پست مفید راه برگشت تشکرکرده است .

    Quality (سه شنبه 06 آذر 97)

  3. #42
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 09 اسفند 98 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1396-5-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    3,016
    سطح
    33
    Points: 3,016, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    15

    تشکرشده 134 در 77 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها

    اما اگه به جدایی برسوندش اونوقت مطینن روش مسالمت آمیزی پیش نمی گیرم . همین الانم دل من آتیش گرفته اونوقت بیام به نامردی اون با مسالمت تن بدم؟

    خوب لطفا مثال بزنید که ببینیم روش غیر مسالمت آمیز شما چی هست. بعد بزارید ببینیم چه عاقبی میتونه داشته باشه!

    آتش گرفتن دل شما رو درک می کنم. ولی آیا قراره تخلیه ی هیجانی بکنید؟

    بله در کوتاه مدت دل شما رو خنک میکنه. ولی طرف تون هم ممکنه راهکارهایی رو در پیش بگیره و چیزهای جدیدی ممکنه بروز کنه. اینجاس که میگم بهتره عاقبت اندیشی کنید. به هر حال اگر تمایل داشتید که از روش های غیر مسالمت آمیز استفاده کنید ، چند 6 ماه دیگه نتیجه ی اون رو خواهیم دید!

    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها

    اگه برنگشت اونوقت به دادگاه درخواستی بدم که شوهرم بلاتکلیف منو گذاشته ..اینکه من در دوران عقد هستم هم میتونم درخواست تهیه مسکن بدم؟

    بله میتونید. به لحاظ قانونی عروسی تشریفاتی هست و عقدنامه به شما حق میده که تقاضای مسکن کنید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها

    به نظر دوستان این پروسه ای که گفتم معقوله؟


    به نظر من معقوله. البته هنوز به روش غیر مسالمت آمیز تون اشاره نکردید!


  4. کاربر روبرو از پست مفید behzzad تشکرکرده است .

    راه برگشت (دوشنبه 05 آذر 97)

  5. #43
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خب من نمیدونم منظور شما از مسالمت آمیز چیه ؟ اما منظور مادر شوهرمو خوب فهمیدم در این مورد.. وقتی دیذم هر چی من دنبال مذارام میگم هرچی شما بگید من همه سعیمو میکنم گف نه نمیشه گفتم آخه چه توقعی ازم دارید گف؟ پاتو از زندگیه پسرم بکش بیرون . کادوهارو بهم پس بدید چیز دیگه ای هم نخواید همدیگه رو اذیت نکنید.. منظورش این بود از حق و حقوقت بگذر.. مهریه و .. چقد جالب ..
    انگار من به زور خودمو تو زندگی پسرش انداختم که میگه پاتو بکش بیرون ..

    نمیدونم آقا بهزاد شما کلا همه مهریه ها رو حق نامشروع میدونید یا مورد خودتون چون به اون صورت بود..
    البته مهریه من نجومی نیس 55 تا بیشتر نیس .. اونم برای همچین خانواده ی خسیسی عذابه..
    اما من یه عقیده ای درباره مهریه دارم که وقتی مردی نامردی میخواد بکنه باید اون مهریه رو به هر شکلی هس گرف تا فقط کمی کمیییی ادب بشه که فکر نکنه آبرو آینده یه دختر انقد پیش پا افتادس که بدون کوچیکترین تاوانی میتونه اینکار با دختر دیگه ای هم بکنه .. هر چند که به نظرم این کمترین تاوانیه که میتونه پس بده .. چون این چیزی که به سر آدم میاد با پول جبران نمیشه..


    غیر مسالمت آمیز شامل مهریه و نفقه اگه شاملم بشه اگه بشه زندان و ممنوع الخروج کردنش (که اگه احیانا پیشرفتش به اجرای تورهای خارج رسید چون تو برنامه های آیندش بود .امیدوارم یوقت با مورد خودتون قیاس نکنید اینجا بحث آدمیه که نامردی داره میکنه) و اینکه اگه واقعا مطمین شم طلاق دیگه صد درصده اونوقت تمام کارایی که خودشو مادرش در حقم کردنو برای فامیل هاشون و البته کار شوهرمو که میدونم بخاطر ساز داره میره به استادش میگم آخه خودشون رو خیلی آدم های شریف با وجدان و با آبرویی میدونن و مطمئنم بعد من چه حرفا که در توجیح کارشون درباره من به دروغ به دیگران نمیگن
    میخوام نتونن بعد من سر بلند کنن البته اگه خجالتی تو وجودشون باشه ..

    آدمایی که جلوی خودم انگ بی بند و باری به شکل مستقیم و غیر مستقیم زدن چی پشت سرم میگن!
    اونشبی که برای عذرخواهی خونشون رفتم ،من نگران دیر رسیدن به خونه و پرخاش مادرم بودم به ساعت که ده ونیم بود نگاه میکردم پدرش بهم میگه انقد به ساعتم نگاه میکنی معلومه قرار داری!!!!! من ساعت ده و نیم شب با کی قرار دارم!! این جرف ینی چی !!

    یا مادرش بهم میگه تو رو خونه دوستم بردم با پسرش بگو بخند کردی لباستو جلوش باز گذاشتی یادته پسره تو حرفاش گف من ازدواج نمی کنم چون دخترای الان قابل اعتماد نیستن تو رو که دید اینو گف !!!

    من خونه دوست ایشون تمام مدت با یه مانتو مناسب و بسته و روسری به سر بودم!! تنها چیزی هم که حرف زدم با اون آقا وقتی زمانای زلزله بود داشت درباره زلزله میگف منم به واسطه شهر دانشجوییم و دوستام که تو زلزله بودن یه خاطره عجیب داشتم تعریف کردم !! همین !! شذ انگ بی بند و باری

    بهم گف تو جلو دامادمون بلوز شلوار پوشیدی با شال بلوزت کووتاه بود فرداش که دامادمون نبود تازه دامن پوشیدی من به دخترم گفتم این واسه شوهرت داره خودنمایی میکنه !!!

    من همیشه همه یییی لباسامو با تاییذ شوهرم از نظر مناسب بودن و پوشیده بودن میپوشیدم هیچ بلوز کوتاهیی هم نمیپوشیدم

    آدمی که انقذ خدا نترسه که جلوی چشمم اینطور تهمت میزته خدا میدونه پشت سر من نامردی پسررشونو چطوز با انگ زدن به من میشوره

    این که برم به فامیلاشون بگم از مهریه هم برام مهمتره
    دیگه کار دیگه ای به ذهنم نمیرسه

    هر چند هنوز ته دلم امید دارم وجدان شوهرم بیدار شه و هیچوقت مجبور به همچین کارایی نشم ..

  6. #44
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 فروردین 01 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1397-4-29
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,885
    سطح
    39
    Points: 3,885, Level: 39
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای خدای من من هرچی بیشتر میام توی تاپیکت بیشتر تو حیرت فرومیرم.
    خواهرجان چجوری رفتارای اینو تحمل کردی تو واییییییییییی بخدا دلم خون شد برات.
    ولی به خودت ارزش بده خودتوببر بالا ندار خوردت کنه
    چون غرورتو شکونده الان بدون غرور بازم خودتو پاییم میبری
    ایشااله مشکلت حل شه ولی من میگم بیخیالش شو و فکر کن داری یه عشق نامرد و فراموش میکنی فکر کن هنوز ازدواج نکردی و اول از همه رو خودت تسلط پیدا کن
    بعد که رو خودت تسلط پیدا کردی به مشکلت با اون فکر کن الان خودتو دل شکسته ات رو درمون کن.

  7. 3 کاربر از پست مفید shirinam تشکرکرده اند .

    mercedes62 (پنجشنبه 08 آذر 97), niloofarjan (دوشنبه 05 آذر 97), راه برگشت (سه شنبه 06 آذر 97)

  8. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام.
    خانم راه برگشت. تحسینتون میکنم که همچین تاپیکی زدید و همچنان پیگیر احیای زندگیتون هستید و این ارزشمنده و درایت شمارو میرسونه.

    وقتی دو نفر با هم تصمیم و قراد داد زندگی رو میبندند باید بهش پایبند باشن و مثل الان شما سعی در دوام و کیفیت زندگیشون داشته باشن. من رفتار همسرتون رو اصلا تایید نمیکنم ( چیزایی که گفتید ) اصولا ایشون هم پر از نیازن و اصلا درست نیست که اول زندگی به این شکل برخورد کنن و نیاز اجتماعی و عاطفیشون رو با رفتن خونه دوستشون یا چیزهای دیگه برطرف کنن. یک مرد متعهد و غیرتمند وظیفه داره مثل دوستمون بهزاد زندگیشو حفظ کنه. ایشون با اون شرایط بد بزرگواریشون رو ثابت کردند ( حتی اگر قدر دانسته نشه فعلا ) و این بزرگواری حالا یه سال دیگه 10 سال دیگه بالاخره بهشون برمیگرده

    اما حس میکنم زندگی شما زوایای پنهان دیگه ای هم داره. شما گفتید از قبل دوست بودید. چطور در مدت دوستی نفهمیدید اهل کشیدن گل و حشیش هست؟ ( قابل توجه کسانی که فکر میکنن در دوستی بهتر دو طرف همو میشناسن و فرصت آشنایی بهتر دارن. بسی خیال باطل نه تنها شناخت ایجاد نمیشه بلکه نتیجه معکوس و مخرب داره )

    اینکه اون خانوم گفتن گل و حشیش عیب نداره هم باید خدمتتون عرض کنم این مواد مخدر هستند و چه تفریحی حتی یکبار کشیدنش میتونه بشدت مخرب باشه و گل هم دقیقا برای فریب خود معتاد و اطرافیانشه که بگن این هیچ عیبی نداره و گله. چه زندگیهایی که نابود نشده از همین چیزا. مخربن بدون شک . حشیش هم چیزی هست مثل مشروب. دیگه نماز نداره. یعنی شما در مورد ایمان همسرتون هیچ دقتی از قبل نکردید. اگر مذهبی و مقید بود اصلا این برنامه ها رو تو خطش نمیرفت. محیطی هم که فعالیت میکنه حس میکنم محیط و دوستان سالمی نداره.

    اما

    واقعا الان همسر شماست و الان شما باید درستش کنید ( البته خودش هم باید کمک کنه ) چون الان پای زندگی شما هم در میونه و انتخاب و تحقیق برای قبل بوده.
    ایشون احتمال برگشتش هست حالا یه ماه دیگه یا یه سال دیگه.( حتی موارد زیادی بوده بعد طلاق برگشتند به هم. اما شما نزارید به اونجا بکشه . خیلیها درست بعد از فرنشستن آتیش خشم درونشون پشیمون میشن و دلشون برای زندگیشون تنگ میشه. گاهی 2-3 سال دیگه به هم برمیگردند. پس نباید تصمیم عجولانه گرفت) ابزارهاتون هم کم نیست. ابزار های قانونی . واسطه مشاوره. تکنیک های رفتاری هم برای شما مهیاست. اگر رفتار ایشون حیثیتی بود حتما پیشنهاد میکردم روش قانونی رو در پیش بگیرید. اما الان زوده و خیلی مردها وقتی برگه احضاریه دادگاه رو میبینند دیگه کامل میرن تو فاز جنگ و اون زنو از دلشون بیرون میکنن و متنفر میشن. یعنی این مرحله آخره و برای شرایطی که بخواید به زور متوسل بشید برای جدایی یا آوردنش به زندگی. اما الان هنوز ایشون داغن. بنظرم بهتره از واسطه ها و افراد مجرب یا خودتون استفاده کنید و ایشون رو به مشاوره بیارید.

    مقداری حس میکنم زوایای پنهانی در زندگی شما وجود داره. گفتید اول ایشون جلوی در از ناموسش بد گفت و همسایه ها شنیدن و منجر به درگیری شد. از طرفی رفتار ایشون شبیه کسی که به همسرش اعتماد نداره و انگار مشکل حیثیتی با شما داره. چطور میشه بعد از اندگی زمان بعد عقد ایشون تا این حد با شما بد میشن و قید شمارو میزنن؟ داستان توصیفی شما نقاط پنهانی داره. قبل از اون دعوا چه چیزی باعث شده بود که جلوی درو همسایه از شما بد بگه ( کارشون رو البته تایید نمیکنم ) و البته طبق گفته خودتون انگار این اصل قضیه نیست و فقط بهانه ای برای ایشون بوده که همه چیرو بخواد بهم بزنه.
    من اعتقاد دارم وقتی مردو زن عشق پاک و پشتوانه سالم داشته باشن همچین کارایی نمیکنن. بالاخره شما همو دوست داشتید که عقد هم رو امضا کردید. خیلی عجیبه که بگیم شما یه خانم مهربون و عاشق زندگی و علاقه مند به همسرتون هستید یه دفه ایشون همچین برنامه و دعوایی به پا کنن. البته ایشون قسمتی از رفتارشون برمیگرده به مصرف اون موادی که اسم بردید. بشدت در خلق و شخصیت اثر میزاره.

    اگر دوست داشتید توضیحاتتون رو کامل کنید تا بشه راهنمایی کرد. بهر حال ممکنه ایشون از بابت چیز دیگه ای غیر از مسائلی که ذکر کردید از شما نا امید و بی اعتماد و عشقش رو فروپاشیده حس کرده باشه. باید این قسمتو درستش کنید و دلشو قرص کنید.

    فعلا هم راه حل قانونی پیشنهاد نمیشه. اما بهتره بدون منت کشی به طریقی پیغام براش بفرستید. و اصلا نا امید نشید. هنوز هم اعتقاد دارم زندگی شما درست میشه انشالله. اما خودتون هم باید کمک کنید
    ویرایش توسط Quality : سه شنبه 06 آذر 97 در ساعت 00:13

  9. 3 کاربر از پست مفید Quality تشکرکرده اند .

    behzzad (چهارشنبه 07 آذر 97), الهه زیبایی ها (سه شنبه 06 آذر 97), راه برگشت (سه شنبه 06 آذر 97)

  10. #46
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای Quality ممنون از نظر لطفتون و حسنتوجهتون
    Shirinamخانممرسی از نظر وهمدردیت عزیزم
    از اینکه پست هایخیلی طولانی و شاید خسته کننده قراره بزارم عذر میخوام خواستم زوایای پنهانی کهآقای Quality گفتنشاید با بیان جزییات مشخص تر شه سعی کردم بدی ها واشتباهات خودمم واضحتر بگم

    بله نزدیک دو سالدوست بودیم اما این دوستی بخاطر بعد مسافت دورادور بود. و بیشتر از راه تلفن وپیام در اتباط بودیم .من در جنوب کشور دانشجو بودم ایشون در مشهد سرباز.اما خب چونخیلی عاشق هم بودیم از هر فرصتی برای دیدار حضوری استفاده می کردیم ایشون ماموریت های سربازی که برای شهر دانشگاه من بودرو داوطلبانه قبول میکرد و چندین بار این مسیر پونزده ساعته رو اومد تا فقط پنج ششساعت کنار هم باشیم و یکی دو باری هم من رفتم مشهد(البته میدونم اشتباه کردم عشقچشامو کور کرده بود اما چون اولین بار بود به شخصی این حسو داشتم برای خودم توجیهمیکردم ..یجورایی رو دور هیجان و ماجراجویی افتاده بودم ینی واقعا خبط و خطای منتو زندگیدر این موارد فقط یبار تو زندگیمبوده اونم با همسرم .. با وجود خواستگارایی که به مراتب خیلی ابراز عشقای شدیدتریا شرایط خیلی بهتر از همسرم داشتن اما این حسو به این شکل هیچوقت نتونسته بودم بهکسی پیدا کنم ) در هر صورت ایشون در طول اون دو سال وقتی مطمئن میشد منم تا چه حددلبستشم یه چیزی از گذشتش اعتراف میکرد و من با اینکه عمیقا ناراحت میشدم قدرت جداشدن ازش رو نداشتم . مثلا قبل از ازدواج اعتراف کرده بود که گذشته ی خیلی بدیداشته( پارتی های مختلط مشروب سیگار یه مورد رابطه نامشروع پنج ماهه در 19 سالگی به وسوسه یه زن مطلقه که15 سال بزرگتر بود . دو مورد زندان یه هفته ای به خاطر چاقو کشی بخاطر فحشی که به خواهرشداده بودن و زیاد اهل دعوا بودن ، اما اشاره ای به مواد نکرده بود هر چند بعدازدواج وقتی اون وسیله مصرف مواد رو در کشوش پیدا کردمو گف برای پسر عممه اینم گفکه ما دور این بچه بازیارو خط کشیدیم اینکارا واسه جوونیامون بوده گفتم ینی توحشیش میکشیدی گف دوران 19 20 سالگی یه دو سه باری الکی بعد ذیگه نه!! ) اما گف یک سال و نیمهپشیمونه و گذاشته کنار و دایم ازین حرف میزد که به حرمت تو هیچوقت سمت اون گذشتهنمیرم. وقتی حقایق فهمیدم برای منی که خودم گذشته ی پاکی داشتم و موردای خیلی خوبو سالمی روبروم بود خیلی سخت بود کنار اومدن با این حجم از گذشته سیاه اما همش نامه های پر سوز و گداز و عاشقانه برام مینوشت ودایم ازینکه تو زندگیشم تشکر میکرد و اینکه بخاطر تو میخوام پاک ترین آدم باشم .خیلی مذهبی نبود اما دو مورد تو رفتارشو خیلی دوس داشتم و بهم امید میداد یکیاینکه عشق شدیدی به امام رضا داشت و دایم تو حرفاش میگف . و یکی هم اینکه بشدت بهمحرم و امام حسین علاقه داشت طوریکه میگف من مداحی گوش میدم ناخودآگاه گریه اممیگیره . و تو دو تا هیئت مسئول دسته روی و نوشتن نت و اجرای دسته رو داشت( کهمحرم امسال که دو ماه بعد دعوای پیش اومده شد شنیدم امسال تو هیچ هیئتی نرفته ) ودو هفته بعد دعوا گف من همون آدم کثیف گذشته شدم ازین به بعد ..
    اینطور بگم که منموقع ازدواج تقریبا 70 درصد میدونستم که این ازدواج عقلی و منطقی اشتباهه اما بخاطر احساساتمنتونستم تصمیم دیگه ای بگیرم . یه چیزی که متاسفانه تو رابطه ما چه دوران دوستی چهبعد ازدواج خیلی اسمش به زبون میومد جدایی و طلاق بود این شد که انگار برایسوزوندن هم این کلمه رو می گفتیم و قبحش ریخته بود..

    در مورد دعوای چهارماه پیش شاید من یکم بد توضیح دادم . اینطور نبود که شوهرم به قصد بردن آبروی مناومده باشه خونمون یا جلوی همسایه ها از من بد گفته باشه. نمیدونم تو پست های قبلتا چه حد اشاره کردم.. یسری نکات دیگه هم مبگم شاید قضیه روشن تر شد
    همین جا از طولانی شدن پست عذر میخوام اما باجزییات میگم چون معمولا آخرین حرفای هر کس تو رابطه جمع بندی از مهمترین نکاتیه کهناراحتش کرده یا حس و حالشو توضیح میده.. اون چند مرحله روزای آخر تا رسیدن بهروزی که گف یه کلام طلاق ،رو توضیح میدم ..
    ببینید قضیه ازتقریبا ده پونزده رو قبل اون دعوا با برادرم ،جدی شد برای طلاق. به این شکل که من دیدم مدت زیادیه این آقا نهاز من میخواد خونشون برم نه خونه ما میاد( البته خونه ما اومدن خودش ماجرایی داره)تقریباسه هفته قبل اون دعوا به اصرار من که خیلی وقته تفریحی نرفتیم قرار شد بریم جنگلشبم موندیم (که من شب متوجه سرد بودن ایشون در ابتدابا اینکه چند هفته ای میشد که پیش هم نبودیم شدم البته تو راه یکم بحثمون شد سر اینکه من گفتمجای تکراری نریم بریم یه جای بکر تر آخه ما شمالیم اطرافمون پر از مناطق بکره اماطبق معمول نظر من براش ارزشی نداشت و تا دید من ابراز ناراحتی کردم و یکم اعتراضخواست برگرده خونه که باز من کوتاه اومدم گفتم باشه هر جا تو بگی کلا با بی حوصلگیتمام رفتار میکرد انگار کاملا به زور اونجاس چهرش حالت عصبی داشت حتی قبل بحثکوچیک ما
    یباری قبل این ماجراهم بهش اشاره کردم که حس میکنم سرد مزاجی گفت سرد نیستم از بی پولی بی حسم یا وقتی قبل جنگل رفتن به پیشنهادم برای جنگلتمایلی خیلی نشون نمیداد بهش گفتم حسمیکنماصلا دوس نداری با من جاییبری گفتم منم غرور دارم اگه دوس نداری بگو اصلا نریم گف باور کن من از جیب خالی و وضعیت خودم گریانم وگرنه منم از خدامه همش بریم تفربح { این در حالی بود که با پسر عمشخوب کوهنوردی میرف همون روزم که دنبالم اومد دیدم کوله کوهنوردیش با ماهیتابه کثیفپشت ماشینشه ما قرار بود پنجشنبه بریمیدفه گفته بود نقشه برداری برام پیش اومد فردا صب بریم جایی که میرم آنتن ندارهآخر شب پیام داد فردا تا بعدظهر صبرکن پسرعمم تنها رفته کوه برگرده چادرشو ازشبگیرم وقتی دیدمش کاملا معلوم بود دو تایی باهم بودن و اصل روز تعطیلشو پسرعمشوترجیح داده تا من و باز هم دروغش معلومشد} منم قربون صدقش رفتم گفتم عزیزم منم میبینم روحیه هر دومون یکم بهم ریختهمیخوام با اینکارا حال وهوامون عوض شه بعد گفتم حالا یوقت دست منه من پول میزارمیوقت دست توئه تو میزاری ینی منظورمو رسوندم که دست من هس تو نگران نباش من و تونداریم که البته هزینه خاصی هم نداشت !خیلی چیزارو من تو خونه در کمال سلیقه و باجزییات آماده میکردم برای بیرون رفتنامون ) و قرارشد فردا پس فرداش هم بریم خونه اونا وقتیبرگشتیم بعد دو روز دیدم خبری ازش نیس منم بهش گفتم من کی بیام خونتون مادرتم که پاشو عمل کرده بیامکمک . گف نه لازم نیس منم بهم برخورد چرا انقد میخواد رابطه منو با خونشون قطع کنهمن که اونجا میرم کوتاهی ای نمیکنم یا رفتار بدی ندارم این پس زدنشو و سرد رفتارکردنش بدون دلیل خاصی منو خیلی بهم میریخت ضمن اینکه یه موارد مشکوکی حس کرده بودمحس میکردم یا پای کس دیگه ای در میونه یا از یجا دیگه داره تامین میشه که انقد ازمفاصله داشتن براش راحته .. وقتی گفت نه گفتم میای پس یکم دور بزنیم دلم گرفته روزتعطیلم بود بهانه آورد که دارم حیاط تمیز میکنم! منم کلا تو دلم انباشته شده بودهمه چی ، گفتم خسته شدم از بس همش من پیشنهاد دهنده بودم انگار فقط من این زندگیرو میخوام گفتم امتحانم کردم یه مدت هیچی بهت نگفتم شاید تو بگی اما انگار نهانگار گفتم ازین به بعدم بگی دیگه برام ارزش نداره اینجا به حرف اومدو مسائلیو روکرد.گف بیخود با این حرفا منو احساساتی نکن گف از خودت سوال کن بپرس من تو محلتونیه چیزیم بشه جرات دارم بیام در خونتون رو بزنم؟نه ندارم بخدا ندارم مادرت یه کاریکرده که ندارم باید منتظر باشم هر وقت دعوتم کرد بیام تو خونش سالی دوبار هر وقتداداش بزرگت از اون شهر اومد پس منم با تو همین رفتارو میکنم من از اول اینجورنبودم اما حالا شدم ..وقتی با آدمی مواجه بشی که طرد بشی از خانوادش رفتار خشک وسرد ببینی خودتم اینجوری میشی .. اون زندگی که فکرشو میکردم این نبود..!
    اینا عین حرفاش بودمن بعد خوندنش خیلیی عصبانی شدم چون بیشتر حرفاش بزرگنمایی و غلو یا برداشت اشتباهو دروغ بود خانواده من بیشترین احترامو بهش میزاشتن ..رفتار سرد و خشک!! ..همش بهشتوجه میکردن خودش قاطی نمیشد خیلی.. بله شاید خونه ما جوری بود که رسم نبود دامادسر زده بیاد هر وقت دلش خواست یا حالت دعوتی بود اما این خودش بود که واسه اون جااومدن کلاس میزاشت هر بار ساعت هشت میومد با اینکه خانواده من بهش اصرار میکردن شببمونه ساعت ده یازده میرفت!! هم منو با اینکارش کوچیک میکرد جلو اونا ، همم حرفاونا رو زمین میزد یا یجوری از مادرم گف انگار با چوب دنبالش کرده! فوقش چند بارگفته دخترمو اذیت نکنو... شبش زنگ زدم گفتم فردا بیا خونمون هیچکی تو رو طرد نکردهاما گفت دیگه نمیاد..
    ازینکه با دلیلایواهی داشته از من انتقام میگرفته و منو پس میزده خیلی عصبانی بودم وکاملاپرخاشگرانه باهاش رفتار کردم..صادقانه بگم این آخریا صبرم خیلیییییی پایین اومدهبود واون چند هفته آخر از دوری زیاد و حس پس زده شدن و خورد شدن غرور وشک به وجودکسی تو زندگیش پشت هم رفتار پرخاشگرانه نشون دادم که به حرف جدایی رسید.اما کلیترفتار من در طول این چند سال اینطور نبوده.. با اینکه چند روز گذشت و چون اون روز پرخاش کردهبودم و بقولش غرغر جواب تلفنامو نمیداد بیهیچوجه البته روز اول تنهاش گذاشتم اخرشب زنگ زدم، باز دعوامون شد منم با اینکهمییییدونستم رفتارم اشتباه محضه اما برای خالی کردن خشمم بشدت با تماسای پشت هم کهجواب نمیداد و اس ام اس های پشت هم خواستم اعصاب اونم خوردتر کنم اینم بگم اگهجواب میداد یذره باهام حرف میزد سریع باهاش خوب میشدم و آروم میشدم و بارها بهشگفته بودم تو دعوا جواب منو بده من زود آروم میشم اینجوری عصبیم میکنی تا چند روزجواب نمیذاد گوشی جواب میداد سریع گوشی رو آدم قطع میکرد من تو بدترین حالتم اینرفتارارو باهاش نمی کردم .فردا شبشبازجوابنداد اما پیام داد خونه پسرعمم ساعت دونصفه شب گفتم چرا گف چون داغونم حوصله این زندگی گو.. رو ندارم گفتم بخاطر من میگی؟گفآره پس چی بعد اون باز جواب نداد در حالیکه میدیدم آنلاینه ببینید میدونم طرز عملو بیانم بشدت اشتباه بود اما مدتی تو خودم ریخته بودم همه مسائل رو و دیگع به مرزانفجار رسیده بودم میخواستم اونم اذیت بشه شروع کردم با لحن بد و بعضی جاها دستوریبهش اس ام اس دادن پشت هم میدونستم از دستوری چقد بدش میاد گفتم چی شد جرات آنلاینشدن دیگه نداری؟خوبه آخرین بارت باشه این وقت شب واسه من آنلاین میشی (انگار ازعصبانیت زیاد دیوونه شده بودم یا خیلی بچه شده بودم چون مدل حرف زدن مدل اینجورینبود) حرفام حق بود اما با لحن خیلی تند وبدی بیان کردم (خلاصه بگم گفتم عیاشی رفیقبازی اهل زندگی نیستی..یه نگا به خودت بکن شوهر از تو بی مسئولیت تر هس؟ ..به خوش گذرونی عادت کردی..لعنتی چقد دیگه باید تو رو درک کنم تو از جونم چی میخوای چیکار کردی برا من تواصلا هستی؟.. کدوم زنی میتونه تو رو تحمل کنه .. من زیادی گذشت کردم..عصبیمکردی..اگه این زندگی داغونه تو داغونش کردی ..معلوم نیستی با پسرعمت چه کوفتی داریمیکشی..اگه ببینمش خوب میدونم چی بش بگم..هر وقت بیرون رفتیم حتی دو هفته یبار همشدر حال زنگ بهت بود و کشوندن تو پیش خودش اون هواییت کرد..آدمایی مثه تو ضعیفن دنبالراه دررو هستن تو مشکلات.. اگه عاقل بودی من یه گلایه کوچیک کردم پای خانواده نمیکشیدی وسط با دو تا جمله آرومم میکردی امید میدادی ..
    اونم صب گف دقیقااهمین رفتاراته که حال منو بهم میزنه ..سرک کشیدن کلید کردنت گیر دادنات (خیلی وقتبود که وقتی تو دعوا نبودیم حتی اگه جوابمم یه روز نمیداد کلید نمی کردم یا پشت همزنگ نمی زدم اصلا ،صبر میکردم یا چند ساعت بعد آروم با پیام دلیلشو میپرسیدم).. پسازین اخلاقام داری دوستای شوهرتو ببینی تو روشون دربیای.. دهنتو ببند این وصله هارو به من نچسبون!(چقدم وصله بود! واقعا می کشید)..من خودم به این زندگی امید ندارمکه به تو امید بدم..فقط دنبال همین چیزهای مسخره ای افکارت واسم مسخرس نمیتونم درککنم(کوچیکترین حقوق من میشد افکار مسخره).. اره رفیق بازم اما تو هم نتونستی درستمکنی (قول داده بود کنار بزاره نه که من درستش کنم!) بیشتر جدام کردی از اولممیدونستی رفیق بازم اما تو بدترم کردی..دقیقا همین اخلاقات منو تنهاتر کرد و فاصله انداخت.. اگه نمیدونی بدون که اینرفتارهات نمیتونه جذبم کنه بیشتر فاصله میندازه.. یذره اگه غرور داشتی انقد همه جادنبالم نبودی ببینی آنلاینم کجام (انتظار داشت وقتی دروغاشو میبینم یا بی اعتناییهای محضشو وقتی حتی بینمون کدورتی هم نبود، سرمو عین کبک تو برف کنم کلا در هیچحالتی اعتراض نکنم)فرداهام میدونم و شک ندارم راه میوفتی دنبالم میای دم در خونهرفیقام(تا اون لحظه که همچین حرکتی ازم ندیده بود نمیدونم چطور شک نداشت)..نمیگمبیای خونمون نمیزارم بیای چون هر کمکی که میکنی یه غر پشتش هس( واقعا بی انصافیشبود میرفتم اونجا یسره سر پا کمک ،مادرشتیکه هم مینداخت اما من حتی به شوهرم نمیگفتم اینو گفته تو خودم میریختم اما مادرشگف چندبار بهش گفتم پری ناز اینجا میاد من استرس میگیرم تن و بدنم میلرزه که بازبین شما چی میشه..ینی جووو سازی میکرد مادرش! القای افکار منفی بهش میکرد بعدشوهرم اونارو از چشم من میدید! پس ذهنش یه چیز مبهم به وجود میومد که اومدن منخونه اونا ینی استرس!) یه حرف مفت و یهمنت پشتش هس آدمی که وجود داره این اخلاقا نداره..خسته شدم از قفل کردنات از دنبالمو تو بشقاب غذا گشتنات حالم ازینجور آدم بهم میخوره که عین کارگاه دنبال جاسوسیه(چون احمق نبودم و دروغای تابلوش رو میفهمیدم میشدم کارگاه !ظاهرا باید خودمو بهحماقت میزدم تا راضی شه) ..
    وقتی اینا رو گف سکوتکردم هییچی نگفتم.. صبح بود.. من حرفای بالا رو گفتم که بگم منم همیشه مهربون وآروم نبودم ببینید من مثلا هفتاد درصد مواقع تحمل میکردم سکوت میکردم با ملایمتحرف میزدم مهربون بودم یه بیست سی درصد مواقعم بدترین رفتار و حرف زدنم اینطور بودکه شوهر من فقط اون سی درصد بد شدنه تو ذهنش بیشتر میموند..
    آخر شب یه پیام تبریک تولد داد(فرادش تولدمبود)سلام تولدت مبارک برات بهترین هارو آرزو میکنم نت نداشتم شرمنده امیدوارم حالتخوب باشه و بخندی (بعد همچون حرفایی که بهم زده بود بخندم!)
    احساس کردم پیامش مثهیه غریبس دلم گرف منم فقط گفتم ممنون لطف کردی نیم ساعت بعد تو واتس آپ باز نوشتتولدت مبارک با دو تا شکل گل! منم فقط گفتم مرسی .. انتظار داشتم فرداش حداقل یهشاخه گلی چیزی اصلا بگو کادو ده تومنی هر چی فقط نشون بده به یادم بوده براشخوشحال کردنم ارزش داشته(مثلا ما ازدواج عاشقانه داشتیم!)اصلا حتی کادو هم نه فقطمیومد دنبالم بگه تولدته بریم یه دوساعت بیرون کنار هم باشیم من خودم این چیزا روتولدش که ماه پیش بود رعایت میکردم و با اینکه خیلی بروز نمیداد اما برا خودشم مهمبود..خلاصه من خبرشو نگرفتم اونم نگرفت تا سه روز!!با خودم گفتم اگه قهر بود هنوزپس چه تبریکی بود اگه آشتی بود سه روز خبر نگرفتن اونم از روز تولد چه صیغه ایه..بعد اون سه روز یه کلیپ خیلی زیبا که دوستم مخصوص تولدم فرستاده بودو براش فرستادمگفتم فلانی فرستاده اما همین کارش خیلی خوشحالم کرد گف بس کن فقط فکر این چیزایی..منم بعد جواب تک تک اون پیاماشو که گفتم سکوت کردم با نهایت ادب و ولحن منطقیدادم فقط یجا پرخاش بود گفتم تو واقعا نمک نشناسی من قلبمم واسه تو و خانوادت دربیارم تقدیم کنم براتون ارزش نداره و قضیه اینکه انتظار داشتم حداقل روز تولدم یسربهم میزد رو هم گفتم ..اونم گف من همینم که میبینی پیام هاتم نمی خونم چون از برم.. منم دیدم اینکه زندگی نشد گفتم وقتی قرار نیس نه تو بیای خونمون نه منو میزاریبیام نه بیرون همو میبینیم چند روز چند روزم با هم حرف نزنیم دلیلی واسه این زندگینمیبینم( توجه کنید من طلاق نمیخواستم اما اونقد اعصاب منو سر هیچ و پوچ با طردکردن من تحت فشار گذاشته بود که من میخواستم با حرف جدایی اونو به خودش بیارم این سکوتش دیوونممیکرد و باعث میشد پشت هم پیام بدم )خلاصه ازینجا به بعد من هی گفتم تو طلاقمیخوای باشه منم میخوام بریم جدا شیم همین فردا همین شنبه هر چه زودتر توافقی ینیواقعاکلید کردم اونم میگف معلومه میخواماما با تو هیچ جا نمیرم.گف من به این زندگی هیچ دلگرمی ندارم حرفاش آتیشم میزد اخهمن تو چی مگه براش کم گذاشته بودم همه چی که به میل اون پیش میرف از همه نظر بهشمیرسیدم اما خودمو خواسته هام همش بی جواب میموند گفتم من چی ؟من به چیه تو دلگرمی داشته باشم فقط یه چیزو اسم ببر گفتم اگه تو فقط یک دهم یه مرد عادی باهامدرست رفتار میکردی من با همه چیت همینجور که تا الان ساختم میساختم که هیچ اینیذره غر و گلایه هم نمیکردم در مقایسه با شوهر خودخواه خوش گذرون بی مسولیتی مثهتو تا همین جا هم که خانوادم میبینن و بدون اینکه من بگم حس میکنن و اما خیلی وقتهسکوت کردن خیلی احترامتو نگه داشتن هر کی دیگه بود اینجور نبود گف به وقتش سکوتنکردن حالا هم نیازی به سکوتشون ندارم هر جور میخوان برخورد کنن منم گفتم خانوادهتو ده برابر بدتر کردن جوری که حق دارم حتی نگاشونم نکنم خودتم خوب میدونی بعدگفتم سریعتر تکلیف زندگی منو مشخص کن گفتم شنیده بودم بعضی مردا انقد بی وجداننبعد یه مدت که زنشون دلشونو زد و هوس زودگذرشون گذشت برای اینکه ازش خلاص شنخودشون نمیرن دنبال طلاق چون دلیل خاصی ندارن عوضش انقد با زن بی دلیل بدرفتاریمیکنن که کاری کنن خودش بره درخواست طلاق بده که برای مرد همه چی راحت شه فکنمیکردم تو جز اون مردای پست باشی گف من دلیلشم دارم اینکارم میکنم اینو که گففهمیدم قصدش جدیه ازعصبانیت بهش توهین کردم و اینکه حیف شدم با تو و ایندم خراب شدو ..
    گف ما هیچ آینده ای نداریم اونا که تو میخوای توفکر من نیست..گفتم من چی خواستم مگه؟! هر توقعی داشتم که حداقل ها بود قبل ازدواجبهت گفتم چی خواستم؟.. گف مرد پایبند زندگی!!!..گفتم تو عوض شدی ..گف از اول همینبودم یه چیزهایی هم دیدم بدتر شدم، همین.. گفتم پس خودتم قبول داری مرد زندگینیستی گف نبودم و سر به راهم نشدم..گفتم ینی تو به من گفته بودی من مرد پایبندزندگی نیستم منم گفتم اشکال نداره قبول؟گف اره دقیقا گفتم من دوست خوبی ام اما مردخوبی نیستم گفتی اشکال نداره!!! دیگه اینجا بود که حرفش طلاق بود تا ده رووز نه منرفتم سمتش نه اون اومد اما منو از تلگرام واتس آپ و اس ام اس بلاک نکرده بود بعدده روز وفکر کردن زیاد و دل تنگی سمتش رفتم گفتم من خیلی فکر کردم هر دو اشتباهکردیم بی تجربگی کردیم شیوه های درست رو خیلی برای درخواستامون یا کنار اومدن باهم یاد نگرفته بودیم اونو بالا بردم حتی الکی هم شده ازش تعریف کردم چند تا ویژگیکمی مثبتشو پررنگ کردم گفتم گفتم باشه تو کاری نکن من تنهایی یاد می گیرم اما فقطمیگف پیام نده دیگه تموم شدس ما آینده ای نداریم وقت تلف کردنه بهتره این افتضاحوهم نزنیمگفتم میدونم توام منو دوس داریپس یه فرصت به هر دومون بده گف دوس داشتن دلیل نمیشه یه عمر یه زندگی گندو تحملکنم نه تو منو نه من تورو..من دیگه نیستم..تنهایی رو ترجیح میدم گف باز استرسم شروع شد پیام نده نمیخوام این زندگیرو همین..گفتم مگه چه دعوای بزرگی بینمون شد تا همین دو هفته پیش میگفتی من جونتوام میگفتی نگران هیچی نباش مگه تا همین دو هفته پیش برا آیندمون نقشه نمی کشیدیمگف اما دیدم تو اون آدم نیستی پس الکی کشش ندیم بهتره گف هر بار بازار رفتنامون هربار مسافرت هر بار تفریح به اندازه کافی دعوا کردیم بسه دیگه(حالا نود درصذ این جاها رو خودش با بداخلاقی به دعوا میرسوند) من باز محبت کردم گوشامو به حرفای ناامید کنندش بستم گفتم بزار تخلیه شه ما ازین قهرا زیاد داشتیم (البته نه دهروزه!!)دوباره آشتی می کنیم گفتم داره ناز میکنه مثه همیشه.. سه روز مدارا کردم کهصبح روز چهارم زنگ زد گف دارم میام گردنبندو ببرم..

  11. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای Quality ممنون از نظر لطفتون و حسنتوجهتون
    Shirinamخانم مرسی از نظر وهمدردیت عزیزم

    از اینکه پست های خیلی طولانی و شاید خسته کننده قراره بزارم عذر میخوام خواستم زوایای پنهانی که آقای Quality گفتن شاید با بیان جزییات مشخص تر شه سعی کردم بدی ها واشتباهات خودمم واضحتر بگم

    بله نزدیک دو سال دوست بودیم اما این دوستی بخاطر بعد مسافت دورادور بود. و بیشتر از راه تلفن وپیام در اتباط بودیم .من در جنوب کشور دانشجو بودم ایشون در مشهد سرباز.اما خب چون خیلی عاشق هم بودیم از هر فرصتی برای دیدار حضوری استفاده می کردیم ایشون ماموریت های سربازی که برای شهر دانشگاه من بودرو داوطلبانه قبول میکرد و چندین بار این مسیر پونزده ساعته رو اومد تا فقط پنج شش ساعت کنار هم باشیم و یکی دو باری هم من رفتم مشهد(البته میدونم اشتباه کردم عشق چشامو کور کرده بود اما چون اولین بار بود به شخصی این حسو داشتم برای خودم توجیه میکردم ..یجورایی رو دور هیجان و ماجراجویی افتاده بودم ینی واقعا خبط و خطای من تو زندگی در این موارد فقط یبار تو زندگیم بوده اونم با همسرم .. با وجود خواستگارایی که به مراتب خیلی ابراز عشقای شدیدتریا شرایط خیلی بهتر از همسرم داشتن اما این حسو به این شکل هیچوقت نتونسته بودم به کسی پیدا کنم ) در هر صورت ایشون در طول اون دو سال وقتی مطمئن میشد منم تا چه حد دلبستشم یه چیزی از گذشتش اعتراف میکرد و من با اینکه عمیقا ناراحت میشدم قدرت جداشدن ازش رو نداشتم .

    مثلا قبل از ازدواج اعتراف کرده بود که گذشته ی خیلی بدی داشته( پارتی های مختلط مشروب سیگار یه مورد رابطه نامشروع
    پنج ماهه در 19 سالگی به وسوسه یه زن مطلقه که15 سال بزرگتر بود . دو مورد زندان یه هفته ای به خاطر چاقو کشی بخاطر فحشی که به خواهرش داده بودن و زیاد اهل دعوا بودن ، اما اشاره ای به مواد نکرده بود هر چند بعدازدواج وقتی اون وسیله مصرف مواد رو در کشوش پیدا کردمو گف برای پسر عممه اینم گف که ما دور این بچه بازیارو خط کشیدیم اینکارا واسه جوونیامون بوده گفتم ینی توحشیش میکشیدی گف دوران 19 20 سالگی یه دو سه باری الکی بعد ذیگه نه!! )اما
    گف
    یک سال و نیمه پشیمونه و گذاشته کنار و دایم ازین حرف میزد که به حرمت تو هیچوقت سمت اون گذشته نمیرم. وقتی حقایق فهمیدم برای منی که خودم گذشته ی پاکی داشتم و موردای خیلی خوبو سالمی روبروم بود خیلی سخت بود کنار اومدن با این حجم از گذشته سیاه اما همش
    نامه های پر سوز و گداز و عاشقانه برام مینوشت ودایم ازینکه تو زندگیشم تشکر میکرد و اینکه بخاطر تو میخوام پاک ترین آدم باشم .خیلی

    مذهبی نبود اما دو مورد تو رفتارشو خیلی دوس داشتم و بهم امید میداد یکی اینکه عشق شدیدی به امام رضا داشت و دایم تو حرفاش میگف . و یکی هم اینکه بشدت به محرم و امام حسین علاقه داشت طوریکه میگف من مداحی گوش میدم ناخودآگاه گریه اممیگیره . و تو دو تا هیئت مسئول دسته روی و نوشتن نت و اجرای دسته رو داشت( که محرم امسال که دو ماه بعد دعوای پیش اومده شد شنیدم امسال تو هیچ هیئتی نرفته ) ودو هفته بعد دعوا گف من همون آدم کثیف گذشته شدم ازین به بعد ..

    اینطور بگم که من موقع ازدواج تقریبا 70 درصد میدونستم که این ازدواج عقلی و منطقی اشتباهه اما بخاطر احساساتم نتونستم تصمیم دیگه ای بگیرم . یه چیزی که متاسفانه تو رابطه ما چه دوران دوستی چه بعد ازدواج خیلی اسمش به زبون میومد جدایی و طلاق بود این شد که انگار برای سوزوندن هم این کلمه رو می گفتیم و قبحش ریخته بود..

    در مورد دعوای چهارماه پیش شاید من یکم بد توضیح دادم . اینطور نبود که شوهرم به قصد بردن آبروی من اومده باشه خونمون یا جلوی همسایه ها از من بد گفته باشه. نمیدونم تو پست های قبل تا چه حد اشاره کردم.. یسری نکات دیگه هم مبگم شاید قضیه روشن تر شد
    همین جا از طولانی شدن پست عذر میخوام اما باجزییات میگم چون معمولا آخرین حرفای هر کس تو رابطه جمع بندی از مهمترین نکاتیه که ناراحتش کرده یا حس و حالشو توضیح میده.. اون چند مرحله روزای آخر تا رسیدن به روزی که گف یه کلام طلاق ،رو توضیح میدم ..
    ببینید قضیه ازتقریبا ده پونزده رو قبل اون دعوا با برادرم ،جدی شد برای طلاق. به این شکل که من دیدم مدت زیادیه این آقا نه از من میخواد خونشون برم نه خونه ما میاد( البته خونه ما اومدن خودش ماجرایی داره)تقریبا سه هفته قبل اون دعوا به اصرار من که خیلی وقته تفریحی نرفتیم قرار شد بریم جنگل شبم موندیم (که من شب متوجه سرد بودن ایشون در ابتدا با اینکه چند هفته ای میشد که پیش هم نبودیم شدم البته تو راه یکم بحثمون شد سر اینکه من گفتم جای تکراری نریم بریم یه جای بکر تر آخه ما شمالیم اطرافمون پر از مناطق بکره اماطبق معمول نظر من براش ارزشی نداشت و تا دید من ابراز ناراحتی کردم و یکم اعتراض خواست برگرده خونه که باز من کوتاه اومدم گفتم باشه هر جا تو بگی کلا با بی حوصلگی تمام رفتار میکرد انگار کاملا به زور اونجاس چهرش حالت عصبی داشت حتی قبل بحث کوچیک ما
    یباری قبل این ماجراهم بهش اشاره کردم که حس میکنم سرد مزاجی گفت سرد نیستم از بی پولی بی حسم یا وقتی قبل جنگل رفتن به پیشنهادم برای جنگل تمایلی خیلی نشون نمیداد بهش گفتم حس میکنم اصلا دوس نداری با من جایی بری گفتم منم غرور دارم اگه دوس نداری بگو اصلا نریم گف باور کن من از جیب خالی و وضعیت خودم گریانم وگرنه منم از خدامه همش بریم تفربح { این در حالی بود که با پسر عمش خوب کوهنوردی میرف همون روزم که دنبالم اومد دیدم کوله کوهنوردیش با ماهیتابه کثیف پشت ماشینشه ما قرار بود پنجشنبه بریم یدفه گفته بود نقشه برداری برام پیش اومد فردا صب بریم جایی که میرم آنتن نداره آخر شب پیام داد فردا تا بعدظهر صبرکن پسرعمم تنها رفته کوه برگرده چادرشو ازش بگیرم وقتی دیدمش کاملا معلوم بود دو تایی باهم بودن و اصل روز تعطیلشو پسرعمشوترجیح داده تا من و باز هم دروغش معلوم شد} منم قربون صدقش رفتم گفتم عزیزم منم میبینم روحیه هر دومون یکم بهم ریخته میخوام با اینکارا حال وهوامون عوض شه بعد گفتم حالا یوقت دست منه من پول میزارم یوقت دست توئه تو میزاری ینی منظورمو رسوندم که دست من هس تو نگران نباش من و تونداریم که البته هزینه خاصی هم نداشت !خیلی چیزارو من تو خونه در کمال سلیقه و باجزییات آماده میکردم برای بیرون رفتنامون ) و قرارشد فردا پس فرداش هم بریم خونه اونا وقتی برگشتیم

    بعد دو روز دیدم خبری ازش نیس منم بهش گفتم
    من کی بیام خونتون مادرتم که پاشو عمل کرده بیام کمک . گف نه لازم نیس منم بهم برخورد چرا انقد میخواد رابطه منو با خونشون قطع کنه من که اونجا میرم کوتاهی ای نمیکنم یا رفتار بدی ندارم این پس زدنشو و سرد رفتارکردنش بدون دلیل خاصی منو خیلی بهم میریخت ضمن اینکه یه موارد مشکوکی حس کرده بودم حس میکردم یا پای کس دیگه ای در میونه یا از یجا دیگه داره تامین میشه که انقد ازم فاصله داشتن براش راحته .. وقتی گفت نه گفتم میای پس یکم دور بزنیم دلم گرفته روزتعطیلم بود بهانه آورد که دارم حیاط تمیز میکنم! منم کلا تو دلم انباشته شده بودهمه چی ،

    گفتم خسته شدم از بس همش من پیشنهاد دهنده بودم انگار فقط من این زندگیرو میخوام گفتم امتحانم کردم یه مدت هیچی بهت نگفتم شاید تو بگی اما انگار نه انگار گفتم ازین به بعدم بگی دیگه برام ارزش نداره

    اینجا به حرف اومدو مسائلیو روکرد.

    گف بیخود با این حرفا منو احساساتی نکن گف از خودت سوال کن بپرس من تو محلتون یه چیزیم بشه جرات دارم بیام در خونتون رو بزنم؟ نه ندارم بخدا ندارم مادرت یه کاری کرده که ندارم باید منتظر باشم هر وقت دعوتم کرد بیام تو خونش سالی دوبار هر وقت داداش بزرگت از اون شهر اومد پس منم با تو همین رفتارو میکنم من از اول اینجورنبودم اما حالا شدم ..وقتی با آدمی مواجه بشی که طرد بشی از خانوادش رفتار خشک وسرد ببینی خودتم اینجوری میشی .. اون زندگی که فکرشو میکردم این نبود..!

    اینا عین حرفاش بودمن بعد خوندنش خیلیی عصبانی شدم چون بیشتر حرفاش بزرگنمایی و غلو یا برداشت اشتباهو دروغ بود خانواده من بیشترین احترامو بهش میزاشتن ..رفتار سرد و خشک!! ..همش بهش توجه میکردن خودش قاطی نمیشد خیلی.. بله شاید خونه ما جوری بود که رسم نبود دامادسر زده بیاد هر وقت دلش خواست یا حالت دعوتی بود اما این خودش بود که واسه اون جااومدن کلاس میزاشت هر بار ساعت هشت میومد با اینکه خانواده من بهش اصرار میکردن شب بمونه ساعت ده یازده میرفت!! هم منو با اینکارش کوچیک میکرد جلو اونا ، همم حرف اونا رو زمین میزد یا یجوری از مادرم گف انگار با چوب دنبالش کرده! فوقش چند بارگفته دخترمو اذیت نکنو... شبش زنگ زدم گفتم فردا بیا خونمون هیچکی تو رو طرد نکرده اما گفت دیگه نمیاد..

    ازینکه با دلیلای واهی داشته از من انتقام میگرفته و منو پس میزده خیلی عصبانی بودم وکاملا پرخاشگرانه باهاش رفتار کردم..صادقانه بگم این آخریا صبرم خیلیییییی پایین اومده بود واون چند هفته آخر از دوری زیاد و حس پس زده شدن و خورد شدن غرور وشک به وجودکسی تو زندگیش پشت هم رفتار پرخاشگرانه نشون دادم که به حرف جدایی رسید.اما کلیت رفتار من در طول این چند سال اینطور نبوده.. با اینکه چند روز گذشت و چون اون روز پرخاش کرده بودم و بقولش غرغر جواب تلفنامو نمیداد بیهیچوجه البته روز اول تنهاش گذاشتم اخرشب زنگ زدم، باز دعوامون شد منم با اینکه مییییدونستم رفتارم اشتباه محضه اما برای خالی کردن خشمم بشدت با تماسای پشت هم که جواب نمیداد و اس ام اس های پشت هم خواستم اعصاب اونم خوردتر کنم اینم بگم اگه جواب میداد یذره باهام حرف میزد سریع باهاش خوب میشدم و آروم میشدم و بارها بهش گفته بودم تو دعوا جواب منو بده من زود آروم میشم اینجوری عصبیم میکنی تا چند روزجواب نمیذاد گوشی جواب میداد سریع گوشی رو آدم قطع میکرد من تو بدترین حالتم این رفتارارو باهاش نمی کردم .فردا شبش بازجواب نداد اما پیام داد خونه پسرعمم ساعت دونصفه شب گفتم چرا گف چون داغونم حوصله این زندگی گو.. رو ندارم گفتم بخاطر من میگی؟گف آره پس چی بعد اون باز جواب نداد در حالیکه میدیدم آنلاینه

    ببینید میدونم طرز عملو بیانم بشدت اشتباه بود اما مدتی تو خودم ریخته بودم همه مسائل رو و دیگع به مرزانفجار رسیده بودم میخواستم اونم اذیت بشه شروع کردم با لحن بد و بعضی جاها دستوری بهش اس ام اس دادن پشت هم میدونستم از دستوری چقد بدش میاد گفتم چی شد جرات آنلاین شدن دیگه نداری؟خوبه آخرین بارت باشه این وقت شب واسه من آنلاین میشی (انگار ازعصبانیت زیاد دیوونه شده بودم یا خیلی بچه شده بودم چون مدل حرف زدن مدل اینجورینبود) حرفام حق بود اما با لحن خیلی
    تند وبدی بیان کردم (خلاصه بگم گفتم عیاشی رفیق بازی اهل زندگی نیستی..یه نگا به خودت بکن شوهر از تو بی مسئولیت تر هس؟ ..به خوش گذرونی عادت کردی..لعنتی چقد دیگه باید تو رو درک کنم تو از جونم چی میخوای چیکار کردی برا من تواصلا هستی؟.. کدوم زنی میتونه تو رو تحمل کنه .. من زیادی گذشت کردم..عصبیم کردی..اگه این زندگی داغونه تو داغونش کردی ..معلوم نیستی با پسرعمت چه کوفتی داری میکشی..اگه ببینمش خوب میدونم چی بش بگم..هر وقت بیرون رفتیم حتی دو هفته یبار همش در حال زنگ بهت بود و کشوندن تو پیش خودش اون هواییت کرد..آدمایی مثه تو ضعیفن دنبال راه دررو هستن تو مشکلات.. اگه عاقل بودی من یه گلایه کوچیک کردم پای خانواده نمیکشیدی وسط با دو تا جمله آرومم میکردی امید میدادی

    ..

    اونم صب گف دقیقااهمین رفتاراته که حال منو بهم میزنه ..سرک کشیدن کلید کردنت گیر دادنات (خیلی وقت بود که وقتی تو دعوا نبودیم حتی اگه جوابمم یه روز نمیداد کلید نمی کردم یا پشت هم زنگ نمی زدم اصلا ،صبر میکردم یا چند ساعت بعد آروم با پیام دلیلشو میپرسیدم).. پس ازین اخلاقام داری دوستای شوهرتو ببینی تو روشون دربیای.. دهنتو ببند این وصله هارو به من نچسبون!(چقدم وصله بود! واقعا می کشید)..من خودم به این زندگی امید ندارم که به تو امید بدم..فقط دنبال همین چیزهای مسخره ای افکارت واسم مسخرس نمیتونم درک کنم(کوچیکترین حقوق من میشد افکار مسخره).. اره رفیق بازم اما تو هم نتونستی درستم کنی (قول داده بود کنار بزاره نه که من درستش کنم!) بیشتر جدام کردی از اولم میدونستی رفیق بازم اما تو بدترم کردی..دقیقا همین اخلاقات منو تنهاتر کرد و فاصله انداخت.. اگه نمیدونی بدون که این رفتارهات نمیتونه جذبم کنه بیشتر فاصله میندازه.. یذره اگه غرور داشتی انقد همه جادنبالم نبودی ببینی آنلاینم کجام (انتظار داشت وقتی دروغاشو میبینم یا بی اعتناییهای محضشو وقتی حتی بینمون کدورتی هم نبود، سرمو عین کبک تو برف کنم کلا در هیچ حالتی اعتراض نکنم)فرداهام میدونم و شک ندارم راه میوفتی دنبالم میای دم در خونه رفیقام(تا اون لحظه که همچین حرکتی ازم ندیده بود نمیدونم چطور شک نداشت)..نمیگم بیای خونمون نمیزارم بیای چون هر کمکی که میکنی یه غر پشتش هس( واقعا بی انصافیش بود میرفتم اونجا یسره سر پا کمک ،مادرش تیکه هم مینداخت اما من حتی به شوهرم نمیگفتم اینو گفته تو خودم میریختم اما مادرش گف چندبار بهش گفتم زنت اینجا میاد من استرس میگیرم تن و بدنم میلرزه که بازبین شما چی میشه..ینی جووو سازی میکرد مادرش! القای افکار منفی بهش میکرد بعدشوهرم اونارو از چشم من میدید! پس ذهنش یه چیز مبهم به وجود میومد که اومدن من خونه اونا ینی استرس!) یه حرف مفت و یه منت پشتش هس آدمی که وجود داره این اخلاقا نداره..خسته شدم از قفل کردنات از دنبال مو تو بشقاب غذا گشتنات حالم ازینجور آدم بهم میخوره که عین کارگاه دنبال جاسوسیه(چون احمق نبودم و دروغای تابلوش رو میفهمیدم میشدم کارگاه !ظاهرا باید خودمو به حماقت میزدم تا راضی شه) ..
    وقتی اینا رو گف سکوت کردم هییچی نگفتم.. صبح بود.. من حرفای بالا رو گفتم که بگم منم همیشه مهربون وآروم نبودم ببینید من مثلا هفتاد درصد مواقع تحمل میکردم سکوت میکردم با ملایمت حرف میزدم مهربون بودم یه بیست سی درصد مواقعم بدترین رفتار و حرف زدنم اینطور بودکه شوهر من فقط اون سی درصد بد شدنه تو ذهنش بیشتر میموند..
    آخر شب یه پیام تبریک تولد داد(فرادش تولدم بود)سلام تولدت مبارک برات بهترین هارو آرزو میکنم نت نداشتم شرمنده امیدوارم حالت خوب باشه و بخندی (بعد همچون حرفایی که بهم زده بود بخندم!)
    احساس کردم پیامش مثه یه غریبس دلم گرف منم فقط گفتم ممنون لطف کردی نیم ساعت بعد تو واتس آپ باز نوشت تولدت مبارک با دو تا شکل گل! منم فقط گفتم مرسی .. انتظار داشتم فرداش حداقل یه شاخه گلی چیزی اصلا بگو کادو ده تومنی هر چی فقط نشون بده به یادم بوده براش خوشحال کردنم ارزش داشته(مثلا ما ازدواج عاشقانه داشتیم!)اصلا حتی کادو هم نه فقط میومد دنبالم بگه تولدته بریم یه دوساعت بیرون کنار هم باشیم من خودم این چیزا روتولدش که ماه پیش بود رعایت میکردم و با اینکه خیلی بروز نمیداد اما برا خودشم مهم بود..خلاصه من خبرشو نگرفتم اونم نگرفت تا سه روز!!با خودم گفتم اگه قهر بود هنوزپس چه تبریکی بود اگه آشتی بود سه روز خبر نگرفتن اونم از روز تولد چه صیغه ایه..بعد اون سه روز یه کلیپ خیلی زیبا که دوستم مخصوص تولدم فرستاده بودو براش فرستادم گفتم فلانی فرستاده اما همین کارش خیلی خوشحالم کرد گف بس کن فقط فکر این چیزایی..منم بعد جواب تک تک اون پیاماشو که گفتم سکوت کردم با نهایت ادب و ولحن منطقی دادم فقط یجا پرخاش بود گفتم تو واقعا نمک نشناسی من قلبمم واسه تو و خانوادت دربیارم تقدیم کنم براتون ارزش نداره و قضیه اینکه انتظار داشتم حداقل روز تولدم یسربهم میزد رو هم گفتم
    ..اونم گف من همینم که میبینی پیام هاتم نمی خونم چون از برم.. منم دیدم اینکه زندگی نشد گفتم وقتی قرار نیس نه تو بیای خونمون نه منو میزاری بیام نه بیرون همو میبینیم چند روز چند روزم با هم حرف نزنیم دلیلی واسه این زندگی نمیبینم( توجه کنید من طلاق نمیخواستم اما اونقد اعصاب منو سر هیچ و پوچ با طردکردن من تحت فشار گذاشته بود که من میخواستم با حرف
    جدایی اونو به خودش بیارم این سکوتش دیوونم میکرد و باعث میشد پشت هم پیام بدم )خلاصه ازینجا به بعد من هی گفتم تو طلاق میخوای باشه منم میخوام بریم جدا شیم همین فردا همین شنبه هر چه زودتر توافقی ینی واقعا کلید کردم اونم میگف معلومه میخوام اما با تو هیچ جا نمیرم.گف من به این زندگی هیچ دلگرمی ندارم حرفاش آتیشم میزد اخه من تو چی مگه براش کم گذاشته بودم همه چی که به میل اون پیش میرف از همه نظر بهش میرسیدم اما خودمو خواسته هام همش بی جواب میموند گفتم من چی ؟من به چیه تو دلگرمی داشته باشم فقط یه چیزو اسم ببر گفتم اگه تو فقط یک دهم یه مرد عادی باهام درست رفتار میکردی من با همه چیت همینجور که تا الان ساختم میساختم که هیچ این یذره غر و گلایه هم نمیکردم در مقایسه با شوهر خودخواه خوش گذرون بی مسولیتی مثه تو تا همین جا هم که خانوادم میبینن و بدون اینکه من بگم حس میکنن و اما خیلی وقته سکوت کردن خیلی احترامتو نگه داشتن هر کی دیگه بود اینجور نبود گف به وقتش سکوت نکردن حالا هم نیازی به سکوتشون ندارم هر جور میخوان برخورد کنن منم گفتم خانواده تو ده برابر بدتر کردن جوری که حق دارم حتی نگاشونم نکنم خودتم خوب میدونی بعدگفتم سریعتر تکلیف زندگی منو مشخص کن گفتم شنیده بودم بعضی مردا انقد بی وجدانن بعد یه مدت که زنشون دلشونو زد و هوس زودگذرشون گذشت برای اینکه ازش خلاص شن خودشون نمیرن دنبال طلاق چون دلیل خاصی ندارن عوضش انقد با زن بی دلیل بدرفتاری میکنن که کاری کنن خودش بره درخواست طلاق بده که برای مرد همه چی راحت شه فک نمیکردم تو جز اون مردای پست باشی گف من دلیلشم دارم اینکارم میکنم اینو که گف فهمیدم قصدش جدیه ازعصبانیت بهش توهین کردم و اینکه حیف شدم با تو و ایندم خراب شدو ..

    گف ما هیچ آینده ای نداریم اونا که تو میخوای توفکر من نیست..گفتم من چی خواستم مگه؟! هر توقعی داشتم که حداقل ها بود قبل ازدواج بهت گفتم چی خواستم؟.. گف مرد پایبند زندگی!!!..گفتم تو عوض شدی ..گف از اول همین بودم یه چیزهایی هم دیدم بدتر شدم، همین.. گفتم پس خودتم قبول داری مرد زندگی نیستی گف نبودم و سر به راهم نشدم..گفتم ینی تو به من گفته بودی من مرد پایبند زندگی نیستم منم گفتم اشکال نداره قبول؟گف اره دقیقا گفتم من دوست خوبی ام اما مردخوبی نیستم گفتی اشکال نداره!!! دیگه اینجا بود که حرفش طلاق بود تا ده رووز نه من رفتم سمتش نه اون اومد اما منو از تلگرام واتس آپ و اس ام اس بلاک نکرده بود بعد ده روز وفکر کردن زیاد و دل تنگی سمتش رفتم گفتم من خیلی فکر کردم هر دو اشتباه کردیم بی تجربگی کردیم شیوه های درست رو خیلی برای درخواستامون یا کنار اومدن باهم یاد نگرفته بودیم اونو بالا بردم حتی الکی هم شده ازش تعریف کردم چند تا ویژگی کمی مثبتشو پررنگ کردم گفتم گفتم باشه تو کاری نکن من تنهایی یاد می گیرم اما فقط میگف پیام نده دیگه تموم شدس ما آینده ای نداریم وقت تلف کردنه بهتره این افتضاحوهم نزنیم گفتم میدونم توام منو دوس داری پس یه فرصت به هر دومون بده گف دوس داشتن دلیل نمیشه یه عمر یه زندگی گندو تحمل کنم نه تو منو نه من تورو..من دیگه نیستم..تنهایی رو ترجیح میدم گف باز استرسم شروع شد پیام نده نمیخوام این زندگیرو همین..گفتم مگه چه دعوای بزرگی بینمون شد تا همین دو هفته پیش میگفتی من جون توام میگفتی نگران هیچی نباش مگه تا همین دو هفته پیش برا آیندمون نقشه نمی کشیدیم گف اما دیدم تو اون آدم نیستی پس الکی کشش ندیم بهتره گف هر بارتوی بازار رفتنامون هربار مسافرت هر بار تفریح به اندازه کافی دعوا کردیم بسه دیگه(حالا نود درصذ این جاها رو خودش با بداخلاقی به دعوا میرسوند) من باز محبت کردم گوشامو به حرفای ناامید کنندش بستم گفتم بزار تخلیه شه ما ازین قهرا زیاد داشتیم (البته نه ده روزه!!)دوباره آشتی می کنیم گفتم داره ناز میکنه مثه همیشه.. سه روز مدارا کردم که صبح روز چهارم زنگ زد گف دارم میام گردنبندو ببرم..

  12. #48
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 09 اسفند 98 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1396-5-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    3,016
    سطح
    33
    Points: 3,016, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    15

    تشکرشده 134 در 77 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من بعد از ایجاد مشکل حداکثر باید یکی دو روز با هم سر سنگین باشید نه بیشتر. اون تحقیر های شوهرتون وقتی شما برای آشتی پیش قدم می شدید کار بدی بوده ولی میخواسته چیزی بدست بیاره. یعنی بوسیله ی تحقیر از راه غلطی می خواسته برخی رفتار های شما رو عوض کنه. در نتیجه ایشون راه درست برای تغییر دادن رفتارهای همسرش رو نمیدونه.

    مشکلاتی رو که در پست بالای صفحه ی 5 از تاپیک تون گفتید رو خوندم. اگر واقعا مسائل به همون صورتی بودن که شما گفتید ، شرایط تون بسیار نا مناسب بوده. آیا ممکنه شما هم نقشی در اون مسائل داشته باشید؟ برام سخته قبول کنم شوهرتون انقدر بدرفتار بوده. قبل و بعد از مسائل چی؟ آیا مثلا روز قبلش شما کار بدی کرده بودید که در اینجا نگفتید؟

    اگر مسائل به همین ترتیب بوده باشه ، شما به صبر ایوب نیاز دارید! چون در توضیحاتی که دادید شما مثل مریم مقدس بودید و هیچ کار بدی نکرده بودید ولی شوهرتون بصورت بیمارگونه رفتار میکرده . . .

    در مورد مهریه در تاپیک زیر توضیحاتی دادم ولی مدیران قهرمان سایت تاپیک های مهم رو فوراً قفل می کنن:

    www.hamdardi.net/showthread.php?t=44437&p=433989&viewfull=1#post433 989

    من بارها مثل پست زیر از مدیران به دلیل رفتار حذفی شون انتقاد کردم و بارها هم به خاطر انتقادات بلاک شدم:

    http://www.hamdardi.net/showthread.p...782#post447782

    ولی مدیران تمایل دارن که از کیفیت وبسایت خودشون کم کنن و مدام تاپیک ها رو قفل کنن و پست های چالش برانگیز رو حذف کنن. ظاهرا درک نمی کنن که ماهیت زندگی مشترک چالش هست و باید به موضوعات چالشی رسیدگی بشه. به هر حال بضاعت این وبسایت بیشتر از این نیست و مدیران نمیزارن که مسائل اساسی بحث بشه.

    در خصوص مهریه ی شما که 55 سکه هست اگر موقع تعیین مهریه ، روش بحث شده و شما نشون دادید که قصد گرفتن دارید، به نظرم حق شماست که الان بگیرید. به دو دلیل: 1) مهریه شما نجومی نیست. 2) موقع تعیین مهریه قصد خودتون رو مبنی بر وصول مهریه نشون داده بودید و حالت کلاهبرداری نداره. اکثرا موقع تعیین مهریه میگن کی داده کی گرفته و داماد به تبعیت از سنت جاهلی ایران ، امضا میکنه.

    جایی که من با شما مخالف هستم در خصوص ادب کردن شوهرتون هست. اگر کار به لجبازی بیوفته شما هم آسیب جدی خواهید دید و ای بسا پولی هم دست تون رو نگیره و فقط عمرتون تلف بشه. زندان کردن با مهریه هم از نظر من نامشروع هست چون خدا وظیفه ی زن رو در قرآن تعریف کرده: اطاعت از شوهر. حالا چطور شما میخواهید شوهرتون رو زندان کنید و بعد بگید که کار مشروع کردم؟؟ اینا اقدامات شیطانی هست و اثر اون به شما هم بر میگرده. این اقدامات امروز جامعه ی ما رو به سمتی برده که ازدواج ترس آور شده و دهه ی 70 و 80 دیگه از زیر بار مسئولیت ازدواج فرار خواهند کرد. زندان کردن با مهریه از شگفت آور ترین پدیده هایی هست که فقط در ایران قابل اجراست! شرق و غرب چنین قانونی ندارن و با اسلام هم در تضاد هست. به هر حال من در این خصوص در تاپیک بالا بیشتر توضیح داده بودم.

    اینکه به اطرافیان بگید ایده ی بدی نیست ولی معمولا دیگران هم از این قبیل اطلاعات فقط سوء استفاده می کنن. اگر فرد با شرفی پیدا کردید ، میتونید بعد از طلاق واقعیت ها به اون فرد بگید. ولی شرف در ایران این روزا کیمیا شده!!

    کلا قبل از قطعی شدن طلاق زیاد سراغ لج و لجبازی نرید و اگر بوسیله ی مذاکره توافقی جدا بشید ، احتمالا بهتره. البته اگر به مهریه نیاز دارید ، مجبورید غیر مسلامت آمیز جدا بشید و شاید دو سه سالی دادگاه طول بده. به هر حال با شرایطی که در بالا گفتم ، اون مهریه قطعا حق شماست و تصمیم گیری در مورد گذشتن از مهریه یا وصول کردنش هم با شخص شماست.

    اون نوع مذهبی که شوهر شما داشته از نظر من بسیار سطحی و بی ارزش هست (عذر میخام اگر باعث رنجش میشه ولی نظر من اینه). آیا یکبار به فارسی کل قرآن رو خونده؟؟ این قبیل افراد بشتر سطحی هستن و روی چنین اعتقادی هیچ حسابی نمیشه باز کرد.

    در خصوص اعتیاد ، باید به طریقی مطمئن بشید. این خیلی مهمه و اگر معتاد باشه کلا ماجرا به صورت دیگری باید بررسی بشه.
    ویرایش توسط behzzad : چهارشنبه 07 آذر 97 در ساعت 02:23

  13. کاربر روبرو از پست مفید behzzad تشکرکرده است .

    راه برگشت (چهارشنبه 07 آذر 97)

  14. #49
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 09 اسفند 98 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1396-5-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    3,016
    سطح
    33
    Points: 3,016, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    15

    تشکرشده 134 در 77 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بالاخره موفق شدم پست شما رو تموم کنم!

    واضحه که رفتار هردوی شما غلطه و دارید همدیگه رو اذیت می کنید و نوعی چرخه ی منفی باعث میشه که به سمت بد و بدتر برید. رفتار هر دوی شما رو غلط بوده. بعد از مشخص شدن مساله ی اعتیاد ، اگر ایشون اعتیاد نداشت ، بهتره دوباره با هم صحبت کنید. زیاد آشفته نباشید ، طلاق یک شبه پیش نمیاد و بارها فرصت صحبت پیش خواهد اومد.

    ممکنه یک واسطه این کار رو بکنه یا ممکنه یکی از شما دو نفر پا پیش بزاره. به هر حال فرصت گفتگو پیش خواهد اومد و امیدوارم که فعلا سراغ اقدامات غیر مسالمت آمیز هم نرید!

  15. کاربر روبرو از پست مفید behzzad تشکرکرده است .

    راه برگشت (چهارشنبه 07 آذر 97)

  16. #50
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ادامه پست قبل ..
    درباره اون روز بایدبگم به قصد آبرو ریزی نیومده بود حتی وقتی اومد تو حیاط همون اول تن صداش پایین بود منتها ازون اصرار بود که بده مشکل داریم مادرم با پای علیلش سر کوچمون منتظره منم میگفتم نمیدم داری دروغ میگی گفتم جلوتو که نگرفتم برو دنبال مادرت (که بعدافهمیدم این حرف منو اینطور برداشت کرده که من گفتم برو با همون مادرت زندگی کن وبه اون بچسب!! هرچی ام براش توضیح دادم من همچین منظوری نداشتم قبول نکرد)ماتقریبا پنج شش دقیقه تو حیاط خونه و نه جلوی در یا نه جلوی همسایه با هم حرف زدیم وقتی اون میگف تو چقد پررویی مگه اون مال تو بوده گفتم پس مال کیه گف امانته تاروز عروسی الانم مشکل داریم میخوایم بفروشیم گفتم مشکل دارید ماشینتو بفروش طلاهای مادرتو بفروش(چون میدونستم دروغ میگه از حالت چهرش اینو گفتم وگرنه اگه واقعا مشکل داشت من از جیب خودمم بهش میدادم) گف هر چی هم بفروشیم باز کمه گفتم آره راست میگی واسه اون کاری که تو میخوای بکنی (منظورم مهریه و طلاق بود) کمه گف واسه اون نیس تازه من واسه اون یه یقرونی هم بهت نمیدم منم فهمیدم پس دقیقا هدفش همینه گفتم میگیرن ازت
    باز اصرار کرد گفتم باشه پس برو پولی که یساله به پدرم بدهکاریو(تا اون موقع یبارم به روش نیاورده بودم) باکادوهایی که ما بهت دادیمو بیار بهت میدم گف اونا رو هم به موقعش میدم گفتم موقعش همین الانه که اومدی دنبال این بعد گفتم برو ازینجا برو بیشتر ازین خودتو از چشمم ننداز گفتم اصلا باورم نمیشه اومدی دنبال همچین چیزی دیگه فک کنم اینجاها بود که صداشو برد بالا (از من بد نگف فقط اون داد زدنش به در کوبیدنش و اینکه من داداشموبردم تو خونه و شوهرم دوباره اومد تو حیاط با صدای بلندبا تلفن با مادرش حرف زداسم منو گف که فلانی گردنبندو نداده و داداششم روم چاقو کشیده کارای زشتش بود )نمیدونم چی گف فقط صدای بلندش یادمه اینکه از داخل به در حیاط کوبید بعدم اگه درست یادم باشه اومد حالت تقریبا حمله سمت پله های ایوون که من ایستاده بودم که منوکنار بزنه بره تو خونه گف من میرم الان خونه رو بهم میریزم پیداش میکنم با حالت غرش که فک کنم داداشم یدفه درو باز کرد و شوهرم عقب گرد کرد در جواب داداشم که گف یبار دیگه صداتو اینجا بالا ببری میدونم چیکار کنم شوهرم گف به طرز زننده ای گف بروبابا بعدم سمت در حیاط رفت که بره که داداشم پرید سمتش..


    اینکه گفتید مشکل حیثیتی رو خیلی متوجه منظورتون نشدم اگه منظور اعتماد داشتن از جهت خیانت و این مسائله که نه بنظرم اعتماد کامل داشت. اون یه مورد که گفتم یکم بعد عقد دعوامون شدو گف دوستای ... بخاطر این بود من براش چند روز قبل دعوا تعریف کردم که نصف شب بیدار شدم دیدم هم اتاقیم تو خوابگاه دوستاشو اورده تو اتاق ما دارن عرق و مخلفات میخورن وقتی دیدن من بیدار شدم به منم کلی اصرار کردن همراهیشون کنم (من به هیچ وجه اهل این چیزا نیستم) برای شوهرم تعریف کردم که با اینکه خیلی ازت ناراحت بودمو اون روزا همش داشتم گریه میکردمو هم اتاقیم اصرار کرد بخور حالت عوض شه اما من وسوسه نشدم (اینو گفتم تا هم اعتمادشوجلب کنم هم یه درسی غیر مستقیم بهش داده باشم اخه چند بار بحثمون که میشد میگف الان اعصابمو خورد کردی سیگار دست گرفتمم) که خوب دیدش به همه اطرافیام بد شد واون حرفو زده بود.
    یوقتایی یه حرفایی ازلوس بازی میزد اما بهم شک نداشت . مثلا یادمه بعضی وقتا که عکس دو نفرمونو از روتلگرام بر میداشتم لج میکرد که چرا نمیزاری حتما یه دلیلی داره خجالت میکشی منو به عنوان شوهرت ببینن عکسمو؟یا ازدواجتو از کی قایم میکنی .. که چند بار بیشتر اینحرفا پیش نیومد ..
    یادمه چندبار ازش پرسیدم چون ما قبل ازدواج دوست بودیم شده هیچوقت دربارم بد فکر کنی یا شک کنی گف اگه یدرصدم به خوب بودنت وپاک بودنت شک داشتم هیچوقت باهات ازدواج نمی کردم و خودم خوب میشناسمت وهر چی قبل ازدواج بینمون بوده میدونم چرا و به چه دلیل بوده..
    اما روزی که دو هفته بعد دعوا رفتم آموزشگاهش تو ماشین حرف زدیم یه حرفی زد بدجور دلمو سوزوند گف دختریکه انقد جسور باشه که پاشه تا مشهد بیاد بایدم الان تا آموزشگاه من بیاد من خربودم گف وقتی به مادرم گفتم تا مشهد اومده بودی سرش سوت کشید .در حالی که اون موقع وقتی رفتم میگفت توام عین مادرم آدم روزای سختی این راه سختو به جون میخری به خاطردیدنم ..اما مسایل بین خودمونو برای تخریب من برد به مادرش گف این خیلی نامردیه..که مادرش تو روم گف دختری که پاشه تا مشهد بره به درد پسر من نمیخوره..دلم واقعاشکست ..
    ویرایش توسط راه برگشت : چهارشنبه 07 آذر 97 در ساعت 05:38


 
صفحه 5 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.