به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 40 نخستنخست 1234567891011121314152535 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 392
  1. #41
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 91 [ 15:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-20
    نوشته ها
    614
    امتیاز
    10,182
    سطح
    67
    Points: 10,182, Level: 67
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 268
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,396

    تشکرشده 2,459 در 516 پست

    Rep Power
    77
    Array

    RE: قشنگ ترین خاطره عاشقانه من و همسرم

    حیف نیست این تاپیک باحال خاک بخوره.من هر روز میام تا خاطره های قشنگ شما را بخونم ولی می بینم این جا خالیه.

  2. 11 کاربر از پست مفید tesoke تشکرکرده اند .

    tesoke (دوشنبه 02 بهمن 91)

  3. #42
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: قشنگ ترین خاطره عاشقانه من و همسرم

    tesoke گرامی
    آخه شما عنوان رو نوشتید "قشنگ ترین ...."
    آدم فک می کنه فقط مجازه یکی دو تا، دیگه فوقش سه تا، خاطره بنویسه


    یه روز رفته بودیم خونه مامان بابای دومم!! بعد مادر شوهر و خواهر شوهرم داشتن دستور دارویی می دادن واسه جوشای صورت من ( اوضاع جوشام وحشتناکه و دیگه تقریبا زندگی مسالمت آمیز دارم باهاشون! )
    منم (کلا بی زبون) خب طبق معمول فقط می شنیدم و سر تکون می دادم و هر از گاهی یه کامنت، برای خالی نبودن عریضه ...
    شوهرم وقتی فهمید موضوع صحبت چیه، رو به مادر و خواهرش با یه لحن قاطع گفت:

    نمی خواد دارو دوا کنید. همین جوری که هست خوبه ...

    ینی دلم می خواست همونجا محکم بغلش کنمااا

    و با این برخورد استوارش، دیگه کسی هیچ وقت ازم ایراد نگرفت و نمی گیره.



    و البته این خوشنودی رو به روش نیاوردم ...
    چون بحث رابطه عروس و مادر شوهر و اینا بود و نخواستم فکر کنه از این تقابل خوشحالم ;-)







  4. 26 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (دوشنبه 02 بهمن 91)

  5. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: قشنگ ترین خاطره عاشقانه من و همسرم

    اینجانب آویژه، پایه ثابت این تاپیک می باشم. با اجازه بزرگترا البته
    پرتم نکنید بیرون یه وقت! ;)

    خونه پدری من مهمونی بود و همسرم داشت همراه با برادرم میوه تعارف مهمونا می کرد، من تازه اومده بودم نشسته بودم. همسرم منو دید و از نیمه راه و از اون طرف اتاق، اومد این طرف و واسه من میوه آورد و دوباره برگشت و ادامه داد.
    بعدشم اومد کنارم نشست و من اون سیب رو پوست گرفتم و با هم خوردیمش. طبق معمول توی یه پیش دستی...


    هیچ وقت یادم نمی ره ...
    آخ که چه سیب خوش مزه ای بود

  6. 22 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (دوشنبه 02 بهمن 91)

  7. #44
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,197

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: قشنگ ترین خاطره عاشقانه من و همسرم

    یادم میاد اون وقت ها که نامزد کرده بودیم توی پاییز و ماه رمضون بود ... تازه یه کم هوا سرد شده بود
    وقتی سر سفره سحری می نشستیم شوهرم جلوی روی همه همیشه میرفت ژاکتش رو از توی کمدش میاورد و می انداخت روی شونه های من که سرما نخورم بعدش شروع می کرد به سحری خوردن


  8. 22 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (دوشنبه 02 بهمن 91)

  9. #45
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,197

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: قشنگ ترین خاطره عاشقانه من و همسرم

    با عرض سلام خدمت جناب تسوکه

    اگر موافقید عنوان تاپیک را بگذاریم" خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    چه طوره؟

    این طوری به یک خاطره محدود نمیشه

    در ضمن آقایون تالار کجان؟

    جناب مدیر گرامی احیانا شما خاطره قشنگی از همسرتون ندارید؟! بابا خسیس نباشید بگویید من و امثال من هم بشنویم و یاد بگیریم

    نه اصلا اینجوری نمیشه
    جناب تسوکه توی صف نانوایی هم بری دوتا اقا میره یکی خانوم

    خانوما موافقید دیگه خاطره نگوییم تا این اقایون هم یه خودی نشون بدن؟

  10. 12 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (دوشنبه 02 بهمن 91)

  11. #46
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: قشنگ ترین خاطره عاشقانه من و همسرم

    سلام:

    ولی من می خوام یک خاطره بگم....
    اجازه؟
    من می گم بعد از من هیچکس نگه!! خب؟




    من از شوهرم طبق اون تاپیک اقای تسوکه 1 دقیقه طلب داشتم!! بهش وقتی نبود گفته بودم که دلم می خواد اون رو انجام بده...فکر نمی کردم انجام بده چون معتقده من خیلی خیلی احساسیم!!!(الان مدیر دعوام می کنه..)

    دیدم امروز صبح که اینجانب غرق خواب بودم و می خواست بره سر کارش آروم اومد و منو بوسید و بعد یک عروسک خیلی خوشگل که برام کادو خریده بود گذاشت تو بغلم...هرکی گفت عروسکه چی بود؟یک شتـــــــــــــــــــــــ ـــــر خیلی بزرگ اندازه خودم!!!من یک هو پریدم که دیدم داره خیلی قشنگ ومهربون نگاهم می کنه !
    اون لحظه یکی از قشنگ ترین لحظه های عاشقانه من و همسرم بود..
    خدا می دونه چقدر دوسش دارم..
    خدارو شکر...



  12. 29 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (دوشنبه 02 بهمن 91)

  13. #47
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 مهر 90 [ 10:04]
    تاریخ عضویت
    1388-10-03
    نوشته ها
    269
    امتیاز
    3,717
    سطح
    38
    Points: 3,717, Level: 38
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    890

    تشکرشده 902 در 220 پست

    Rep Power
    41
    Array

    RE: قشنگ ترین خاطره عاشقانه من و همسرم

    سلام

    دلیل اینکه آقایون نمی نویسن اینه که کلا تو تالار آقایون متاهل کم هستند، خیلی کم.

    فکر کنم بهتر باشه خانما به گفتن خاطره هاشون ادامه بدن تا ما پسرای مجرد چیزای بیشتری برای خوشحال کردن خانم آیندمون یاد بگیریم.

    منتظریم که بازم چیزای جدید یاد بگیریم.


    [size=medium]فراغ و وصل چه باشد، رضای دوست طلب *** که حیف باشد از او غیر از او تمنایی[/size]

  14. 16 کاربر از پست مفید green تشکرکرده اند .

    green (دوشنبه 02 بهمن 91)

  15. #48
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 بهمن 92 [ 20:26]
    تاریخ عضویت
    1387-12-17
    نوشته ها
    111
    امتیاز
    6,260
    سطح
    51
    Points: 6,260, Level: 51
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    259

    تشکرشده 267 در 64 پست

    Rep Power
    27
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    حدودا 3 ساعت از نوشتن این پستم میگذره:

    http://www.hamdardi.net/thread-13810.html

    باخوندن تک تک حرفاتون یادم افتاد که منم عاشقم...آره منم کم خاطره نداشتم و ندارم ...

    بهترین خاطره ی عاشقانه ای که الان میخوام اینجا ثبتش کنم
    نه خاطره ی
    روز تولدمه که چشمامو بستی و اوردی تو کوچه و یه سوییچ ماشین گذاشتی تو دستمو چشمامو باز کردی و گفتی با یه دنیا عشق تقدیم به بهترین همسر دنیا...تولدت مبارکـــــــــــــ...
    نه خاطره ی
    روزی که مریض بودم و مثل یه پرستار دورم میچرخیدی و بهم میرسیدی و چپ و راست چکم میکردی..
    نه خاطره ی
    اون روزیه که از دانشگاه اومدم و دیدم کل ظرفا رو شستی و کل خونه رو مرتب کردی و واسم غذا درست کرده بودی تا به امتحانم برسم...
    نه خاطره ی
    ماه رمضان امساله که بدون اطلاع قبلی شام گرفتی و میز افطار رو چیده بودی تا از بیرون اومدم منو غافلگیر کردی و چقدر از خوردن اون غذا لذت بردم چون طعم عشق واقعی رو میداد...
    نه خاطره ی
    چهارمین سالگرد ازدواجمونه که با عشق تو خیابونا فریاد میزدی و میگفتی چقدر خوشبختم که تو رو دارم...
    نه خاطره ی اون شنای دونفرمون تو ساحل خلیج فارس بود که گفتی رو شنای دراز بکشیم و دست تو دست هم موج بزنه به پاهامون وچشمامونو بستیم و گفتی حس کن چقدر عاشـــــــــقتم...

    اون قدر زیاده که الان اگه بخوام بگم حرف به درازا میکشه
    اما
    .
    .
    اما هیچ کدوم از اینا تا چند ساعت پیش واسم مهم نبود به خاطر اون خطای تو که توی لینک بالا توضیح دادم وقلبم بدجور شکسته بود میخواستم همه چی رو فراموش کنم ...ولـــــــــــــــــــی
    بهترین خاطره ی عاشقانه ی من صحبت 5 ساعته تلفنی الانِ منو تو بود
    وقتی تو هر جمله ات هزاران بار گفتی عاشقتم...

    مینویسم که یادم نرود داشتم چشمامو روی همه چی میبستم ... من هم تو را عاشــــــــــــــــــقم...



  16. 31 کاربر از پست مفید dorsa65 تشکرکرده اند .

    asal2013 (چهارشنبه 15 مرداد 93), del (سه شنبه 29 مهر 93), dorsa65 (دوشنبه 02 بهمن 91)

  17. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 شهریور 90 [ 19:53]
    تاریخ عضویت
    1389-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    2,348
    سطح
    29
    Points: 2,348, Level: 29
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 163 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    [align=justify]سلام،
    این خاطره ام مربوط میشه به یک سال قبل. یه شب زمستونی بود و برف همه جا رو سفید کرده بود. شام خونه مادر شوهرم اینا دعوت بودیم. خیلی مهمون داشتن. همه دور هم نشسته بودیم. موقع صرف شام که شد، چون تعدادمون زیاد بود و اتاق پذیرایی کوچیک بود. خانمها و بچه ها که تعدادشون بیشتر بود تو اتاق پذیرایی موندن و آقایون رفتن یه اتاق دیگه نشستن. خلاصه شام حاضر شد و همه مشغول خوردن شدیم. خونه مادرشوهرم اینا از اون خونه قدیمی هاس که آشپزخونه اش تو یه گوشه دیگه از حیاط ساخته شده. اینو به این خاطر گفتم که بدونید برای پذیرایی از مهمونها در سالن همش باز و بسته می شد و سرما می پیچید تو اتاق. یه دفعه وسط غذا شوهرم از اتاق اومد بیرون و از جلوی ما که تو سالن نشسته بودیم گذشت و رفت بیرون و بعد از چند دقیقه با یه ژاکت برگشت. از کنار مهمونها رد شد و اومد ژاکتو گذاشت رو دوش من و گفت سرما نخوری یه وقت. همه خانمهایی که تو اتاق بودن، خندیدن و گفتن خوش بحالت! چه شوهری داری. توی اون اتاق و موقع غذا هم به تو فکر می کنه و نگرانته. :R و من کلی خوش به حالم شد!!! :P[/align]

  18. 31 کاربر از پست مفید آیسان تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), لاله بهشتی (دوشنبه 08 آبان 96), آیسان (دوشنبه 02 بهمن 91)

  19. #50
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    هفته های اول ازدواجمون بود. هر کدوم توی یه شهر بودیم... یه روز عصر، خیلی دلم براش تنگ شده بود، طبق عادت روز های خیلی دورم، پناه بردم به خطاطی ... هر چند چیز زیادی یادم نبود ...
    تنها برگه در دسترسم، یه فرم اداری بود که باید امضا می شد و تنها قلم موجود هم مدادی که توی کیفم بود ...
    سر مداد رو کشیدم اونطرف کاغذ که پهن بشه، شعر هم درست و حسابی یادم نبود ...کنار حاشیه سفیدش رو گرفتم و فقط نوشتم و نوشتم و نوشتم ...
    این شعر رو :

    من فدای تو
    به جای همه گل ها تو بخند ...
    تو بمان ...
    تو بتاب ...
    من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست ...
    آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش ...
    تو بنوش ...


    بعدشم سر راهم یه اسکن ازش گرفتم و شب واسش فرستادم ...


    برام نوشت از خوشحالی بی اندازه اش ... یک پاسخ سراسر عاشقانه که هنوزم وقت خوندنش اشک میشینه تو چشمام ...

  20. 25 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (دوشنبه 02 بهمن 91)


 
صفحه 5 از 40 نخستنخست 1234567891011121314152535 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.