به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 50
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دوستان همدردی ممکنه در مورد نحوه برخورد با این خانواده بعد از مسائل مطرح شده راهنمایی کنید. ممنون

  2. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    ارتباط بین خانواده ها زمانی خوبه که باعث بهبود زندگی تو و شوهرت بشه. وقتی یه طرف فکر کنه چون خانواده داماد هست هرچی بخواد میتونه بار مادر شما بکنه دیگه این ارتباط حالت تزریق سم و زهر به زندگی شما پیدا میکنه.
    منم مادرشوهرم تا فوت پدرشوهر صبر کرد چون اون موقع به کمک ما خیلی احتیاج داشت. دقیقا بعدش پشت سر مادر من تو فامیلشون بدگویی کرده بود. منم وقتی شنیدم دیگه نزاشتم مامانم نه ببینتش و نه تلفنی باهاش صحبت کنه. چون مامانم فوق العاده آدم آرومی هست. الانم هرچی مادرشوهرم دنبال ارتباط گرفتن هست من مانع میشم. از وقتی با هم ارتباط ندارن، هم آرامش زندگی ما خیلی بیشتر شده، هم اینکه حق مادرم نیست که این همه برای بزرگ کردن، تربیت، تحصیل من زحمت بکشه، حالا که شده مادر عروس این خانواده، بخوان تحقیرش کنن.
    یه زمانی تو صد سال پیش دختر رو تو سن کم و بدون سواد میفرستادن خونه شوهر، مجبور بودن هر ازگاهی به خانواده داماد سر بزنن و احترام بزارن تا اونا هم کمتر به دخترشون زور بگن. مامان شما یه دختر تحصیلکرده، شاغل، باحجب و حیا رو سپرده دستشون، حالا باید بره توهین هم بشنوه!!

    پیشنهاد من اینه که خانوادت به همسرت زنگ بزنن و بگن ما به احترام تو و دخترمون میخواستیم بیایم، ولی با این رفتارهایی که شده دیگه صلاح نمیدونیم. ممکنه دوباره بیایم و جلوی ما به دخترمون توهین کنن. نه تحملش رو داریم و نه راضی هستیم دوباره شما بخوای بخاطر رفتار اونا عذرخواهی کنی.
    خودت هم برو تو مراسم و سعی کن تو کارهایی که همه می بینن کمک کنی. مثل چای و حلوا دادن.

    من احساس میکنم خواهرشوهرت از وقتی جدا شده، دنبال یه راهی هست که رابطه بین تو و شوهرت رو بهم بزنه. چون گفتی دوتا بچه داره و خارج از ایران زندگی میکنه. شاید الان برای پیش بردن زندگیش نیاز به کمک بیشتر شوهرت داره و شما مانع اهدافش هستین. چون گفتی شوهرت رو تنهایی دعوت میکنه اونجا.
    متاسفانه خودخواهی تو بعضی آدم ها شدیده و ما چون دنیا رو جور دیگه ای میبینیم، نمیتونیم این چیزا رو باور کنیم.
    شاید خواهرشوهرت از حس مادرشوهرت نسبت به تو سواستفاده میکنه و اونو تحریک میکنه. چون اینجا ما میدونیم که تو چقدر به خانواده شوهرت تو این مدت کمک کردی. دیگه این همه توهین مادرشوهرت عجیبه.
    البته این صحبت ها رو به همسرت منتقل نکن. چون اون کاملا به خواهر و مادرش مطمئن هست و تو اینجوری خودت رو بد نشون میدی. بزار دلخوری ها از سمت خانوادت به همسرت منتقل بشه، برعکس سعی کن خودت به همسرت بیشتر نزدیک بشی. یه زمان هایی از فضای ناراحتی دورش کن. سعی کن ارتباطتون به هم نزدیک تر بشه.
    در مورد خاله شوهرت هم نمیدونم چی بگم!! زیاد جدیش نگیر :|

    با صحبت خانم مهندس هم موافقم که شوهرت در مقابل خانوادش ضعیف عمل میکنه. ولی انتظار نداشته باش که این مساله رو به سرعت حل کنه. این چیزا از دوران بچگی ایجاد میشه، زمان لازمه که بتونه خودش رو از نظر احساسی قوی کنه و به رفتارهاشون منطقی فکر کنه. شوهرت آدم مسئولیت پذیر و با احساسی هست. کافیه که عزت نفس پیدا کنه و خودش و زندگیش رو فدای خواسته های غیرمنطقی دیگران نکنه.
    خداروشکر کن که پدر و مادرت انقدر خوبن و حمایتت میکنن. اما شوهرت رو هم درک کن که کنار والدین عصبانی و خودخواه بزرگ شده. خیلی سخته خانوادت تکیه گاهت نباشن و مدام بخوای خراب کاری های اونا رو جبران کنی.

    زن ایرانی جان، یه جایی مطالعه کردم که خانم هایی که این شرایط رو تحمل میکنن،‌ خودشون هم باید ببینن ایرادشون چیه و با مشاور صحبت کنن. منم با کنکاش درون خودم متوجه شدم که خودم هم عزت نفس پایینی داشتم و برای همین چند سال اجازه دادم که بهم بی احترامی و توهین بشه و همیشه فکر میکردم که باید بیشتر خوبی و گذشت داشته باشم تا اونا باهام خوب بشن، فکر میکردم باید از خودم بگذرم که دیگران راضی باشن. ولی الان مدت هاست که دارم روی عزت نفسم کار میکنم.
    امیدوارم بتونی زندگی شادتری در کنار همسرت داشته باشی.
    ویرایش توسط بهاره جون : جمعه 29 شهریور 98 در ساعت 04:30

  3. 2 کاربر از پست مفید بهاره جون تشکرکرده اند .

    نیکیا (شنبه 30 شهریور 98), زن ایرانی (جمعه 29 شهریور 98)

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    مرسی بهاره جون عزیز از پیاهم های کمک کنده و دلگرم کننده ت.
    امروز مراسم رو با خانواده م رفتیم ولی دیگه ترجیح دادم خونشون نرم. البته بجز خاله های همسر کسی خونه نرفته بود. بهرحال بنظرم بعد از این همه توهین باید قاطعانه تر رفتار کنم تا ببینم خدا چی صلاح میدونه.

  5. کاربر روبرو از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده است .

    بهاره جون (یکشنبه 31 شهریور 98)

  6. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دوستان همدردی لطفا بیشتر راهنماییم کنید در ادامه برخورد با خونواده همسر مخصوصا الان که مادرشوهر تنها شده و بخاطر بی احترامی های زیادی که این چند وقت داشتن من فعلا منزلشون نمیرم. البته ایشون هم رفتن مسافرت و تا دو هفته نیستن ولی در ادامه لطفا راهنمایی کنید.
    حال دلم خوش نیست احساس شکست بزرگی در این ۵ سال دارم که عمرم تلف شد و آخرش هم با بی احترامی به پدر و مادرم ختم شد. چطور میتونم حالم رو بهتر کنم.
    ممنون

  7. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مرداد 00 [ 00:24]
    تاریخ عضویت
    1392-10-04
    محل سکونت
    چه فرقی میکنه
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    9,442
    سطح
    65
    Points: 9,442, Level: 65
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 208
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    819

    تشکرشده 166 در 90 پست

    Rep Power
    31
    Array
    عزیزم. معجزه ای اتفاق نمیفته. بلاخره ایشون مادر همسرتون هستند و شما ناچار به حفظ روابط.
    توصیه های خوبی بهتون شده.عمل کنید.
    برای حرف های بیخود هم یه گوش تون در باشه و یکی دروازه.
    ما آدما رو نمی تونیم تغییر بدم ولی میتونیم روی خودمون کار کنیم‌تا کمتر اذیت بشیم

  8. 2 کاربر از پست مفید رنگین تشکرکرده اند .

    نیکیا (چهارشنبه 03 مهر 98), زن ایرانی (سه شنبه 02 مهر 98)

  9. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دوستان عزیز ممنون از راهنمایی هاتون.
    الان یک هفته ای هست که مادرهمسرم پیش دخترشون هستن و هفته بعد برمیگردن. من بخاطر بی احترامی به خودم و مادرم تا قبل از سفرشون خونه مادرهمسرم نرفتم، و ایشون قبل رفتن به مسافرت از همسرم پرسیده بودن که خانومت قهر کرده و همسرم هم توضبح داده بود بخاطر بی احترامی های شما بهتره یه فاصله ای باشه که کمی آرومتر بشید، ایشون هفته اول سفزشون هر دفعه با همسرم صحبت میکردن حال من رو هم میپرسیدن ولی دیروز عصر طی تماسی که با همسرم داشتن تمام اتفاقات رو برعکس گفتن و گفته بودن من و مادرم دروغ میگیم و رفته بودیم دعوا با ایشون و ما به ایشون بی احترامی کردیم و حسابی شاکی بودن و گفته بودن که خانومت یعنی من حق نداره تو مراسم چهلم شرکت کنه. همسرم هم گفتن هرچقدر سعی کردم آرومش کنم نتونستم و کار به بحث و دعوا کشید. با اینکه قبلش با مشورت با مشاور به همسرم‌ گفتن مادر شما تحت فشار عصبیه و خشمش رو میخواد روی همسرت خالی کنه و سعی کنید درکش کنید ولی همسرم میگفت خیلی حرفهای بدی میزد و نتونستم خودم رو کنترل کنم و کار به بحث با صدای بلند کشیده شد. دوستان با این شرایط من در ادامه که ایشون برمیگرده چطوری برخورد کنم و همسرم چطور میتونه کمی مادرش رو آروم کنه. لطفا اگه راهکاری به ذهنتون میرسه بفرمایید. مادرهمسرم شدیدا دنبال اینه که همسرم من رو طلاق بده. البته من هم با شرایط بدی که طی این ۵ سال تجربه کردم خیلی هم وابسته و دلبسته به این زندگی نیستم ولی حیفم میاد که ۵ سال عمرم به سختی گذشت و بی احترامی های زیادی بهم شد.

  10. کاربر روبرو از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده است .

    رنگین (چهارشنبه 10 مهر 98)

  11. #37
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زن ایرانی نمایش پست ها
    دوستان عزیز ممنون از راهنمایی هاتون.
    الان یک هفته ای هست که مادرهمسرم پیش دخترشون هستن و هفته بعد برمیگردن. من بخاطر بی احترامی به خودم و مادرم تا قبل از سفرشون خونه مادرهمسرم نرفتم، و ایشون قبل رفتن به مسافرت از همسرم پرسیده بودن که خانومت قهر کرده و همسرم هم توضبح داده بود بخاطر بی احترامی های شما بهتره یه فاصله ای باشه که کمی آرومتر بشید، ایشون هفته اول سفزشون هر دفعه با همسرم صحبت میکردن حال من رو هم میپرسیدن ولی دیروز عصر طی تماسی که با همسرم داشتن تمام اتفاقات رو برعکس گفتن و گفته بودن من و مادرم دروغ میگیم و رفته بودیم دعوا با ایشون و ما به ایشون بی احترامی کردیم و حسابی شاکی بودن و گفته بودن که خانومت یعنی من حق نداره تو مراسم چهلم شرکت کنه. همسرم هم گفتن هرچقدر سعی کردم آرومش کنم نتونستم و کار به بحث و دعوا کشید. با اینکه قبلش با مشورت با مشاور به همسرم‌ گفتن مادر شما تحت فشار عصبیه و خشمش رو میخواد روی همسرت خالی کنه و سعی کنید درکش کنید ولی همسرم میگفت خیلی حرفهای بدی میزد و نتونستم خودم رو کنترل کنم و کار به بحث با صدای بلند کشیده شد. دوستان با این شرایط من در ادامه که ایشون برمیگرده چطوری برخورد کنم و همسرم چطور میتونه کمی مادرش رو آروم کنه. لطفا اگه راهکاری به ذهنتون میرسه بفرمایید. مادرهمسرم شدیدا دنبال اینه که همسرم من رو طلاق بده. البته من هم با شرایط بدی که طی این ۵ سال تجربه کردم خیلی هم وابسته و دلبسته به این زندگی نیستم ولی حیفم میاد که ۵ سال عمرم به سختی گذشت و بی احترامی های زیادی بهم شد.
    هیچی. شما خودتون رو قاطی مسائل خونوادگی اونا نکنید. اجازه بدید همسرتون خودش در مورد رفتار با مادرش تصمیم بگیره. شما فقط موضع خودتون رو حفظ کنید و فاصلتون رو باهاشون رعایت کنید. اینجوری مشخص میکنید که در روابطتون مرزهایی دارید که هر کس بخواد نقضشون کنه حتما با عکس العمل و فاصله گرفتن شما مواجه میشه.

  12. 3 کاربر از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده اند .

    فکور (سه شنبه 16 مهر 98), نیکیا (چهارشنبه 10 مهر 98), زن ایرانی (چهارشنبه 10 مهر 98)

  13. #38
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    مرسی خانوم مهندس عزیز از راهنمایی خوبت
    ولی مشکلی که الان دارم اینه که هرچه به روزهایی نزدیک میشیم که مادرشوهر میخواد از مسافرت بیاد من حالم بدتر میشه. استرس، نگرانی حالم رو خراب میکنه. باید هرکاری میکنم رو رها کنم و به روزهای سختی که داشتم فکر کنم تا دلم آروم بگیره‌. خیلی روزهای سختیه. برام دعا کنید.

  14. #39
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آذر 98 [ 10:00]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    5,613
    سطح
    48
    Points: 5,613, Level: 48
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 70.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    426

    تشکرشده 287 در 117 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زن ایرانی نمایش پست ها
    مرسی خانوم مهندس عزیز از راهنمایی خوبت
    ولی مشکلی که الان دارم اینه که هرچه به روزهایی نزدیک میشیم که مادرشوهر میخواد از مسافرت بیاد من حالم بدتر میشه. استرس، نگرانی حالم رو خراب میکنه. باید هرکاری میکنم رو رها کنم و به روزهای سختی که داشتم فکر کنم تا دلم آروم بگیره‌. خیلی روزهای سختیه. برام دعا کنید.
    عزیزم شما بیشتر از هر چیز دیگه اسیر ذهن خودت هستی! مادر شوهرت اونقدر که خودت تو ذهنت بزرگش کردی به تو و زندگیت مرتبط نیست و نمیتونه تاثیر بذاره. توکل کن به خدا و بسپارش دست خودش. خیلی از مشکلات این چنینی فقط با رها کردن و خالی کردن ذهن حل میشن. شما سعی کن ذهنت رو با افکار مثبت پر کنی که افکار منفی کمرنگ و کمرنگ تر بشن. برای تجدید قوا و آوردن آرامش به زندگیت شروع کن برنامه بریز و تمرکزت رو بیار رو خودت و زندگیت و برنامه هات و اینقدر درگیر ادمای دیگه و فک و فامیل و اقدس و ملوک و عفت خانوم زن همسایه نباش

  15. 3 کاربر از پست مفید خانم مهندس تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (سه شنبه 16 مهر 98), رنگین (سه شنبه 16 مهر 98), زن ایرانی (سه شنبه 16 مهر 98)

  16. #40
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام زن ایرانی عزیز

    اول از همه به نظرم لازم نبود همسر شما راجع به اینکه مادرش چه حرفهایی زده به شما چیزی بگه و شاید بهتر بود که تا شروع می کرد شما می گفتی چیزی که بوی دعوا و اختلاف میده رو برای من تعریف نکن برای اعصاب و روانم ارزش قایلم
    مگر اینکه چیزی از حرفهای مادرش رو باور کرده بود و نیاز بود شما از خودتون دفاع کنید که ظاهرا باور نکرده بوده

    همه چیز بستگی به موضع همسرت داره
    اگر منطقیه و حرفهای غیر منطقی اونا رو نمی پذیره نیازی به مداخله شما نیست
    کلا پای خودتو کنار بکش
    همسرت می تونه باز هم به همون مشاور مراجعه کنه و راهکار های مناسب رو برای کنترل خشم و یا مدیریت این ارتباطها بگیره

    ولی اگر همسر شما حرف مادرش رو حتی اگر به عقل هم جور درنیاد می پذیره اون موقع کار شما خیلی سخت میشه
    که نمی دونم این مورد تا چه حد توی این روابط اتفاق افتاده

    من الان یه همکار دارم که معاون دانشکده شده و می دونه که من از یکی دیگه از همکارهام از قبل دلخوری دارم
    حالا هر وقت خودش با اون فرد دچار تنش میشه میاد و حرفهای ناحقی که اون یکی همکار پشت سر من گفته رو با دادن شاخ و برگ تعریف می کنه
    آخرین بار اونقدر از حرفهایی که نقل قول کرده بود عصبانی شدم که تصمیم گرفتم برم پیش حراست و رییس دانشگاه از اون فرد شکایت کنم تا دیگه بشینه سر جاش

    یه خرده زمان گذشت از روی این تصمیمم و یه مقدار هم با بقیه همکارها حرف زدم و دیدم در مورد اونها هم همین حرفها رو می زنه و کلا آدم مردم آزاریه

    و با خودم به یه نتیجه رسیدم اونم اینکه اون فرد هر چی میخواد بگه برای خودش، فقط مهم اینه که من اون حرفها رو نشنوم و اعصاب خودمو خرد نکنم چون چرندیاتی که اون میگه رو همه می دونن بی پایه و اساس هست و با توجه به اینکه سمت خاصی هم نداره عملا کاری از دستش برنمیاد که بر علیه کسی انجام بده
    پس بذار انقدر توی تلاطم روحی روانی و گیر دادن به این و اون غوطه ور بشه که روح و روان خودش دائم در عذاب باشه

    منتها این وسط فقط حق نداره اعصاب منو به هم بریزه
    راهشم اینه که نذارم کسی حرفهای اون رو به من انتقال بده

    دفعه بعدی که اون یکی همکارم رو دیدم بهش گفتم لطفا از این به بعد فلانی راجع به من هر چی گفت اصلا به من انتقال ندید ولی اگر انتقال دادید من دفعه بعد حتما میرم بهش میگم فلانی گفته شما این حرفها رو زدید و اومدم ببینم حرف حسابت چیه دقیقا
    یعنی توقع نداشته باشید که حرفهای اون رو به من انتفال بدید و من نرم بهش بگم فلانی اومده گفته
    اون فرد سوم هم گفت من به شما اعتماد کردم که حرفهای اون رو انتقال دادم من هم بهش گفتم دیگه از این به بعد روشم اینه چون نمی تونم ناراحتی و اعصاب خردی رو توی خودم بکشم و مثل ادمهای متمدن وانمود کنم که هیچ اتفاقی نیفتاده و همه چیز سر جاشه

    به نظرم نذار حرفهای مادرشوهر رو بهت انتقال بدن
    این مشکل رو همسرت باید مدیریت کنه
    اولش که با مشاور پیش بره تا اون راهنماییش کنه که چه جور توی این بحران رفتار کنه
    مادرش الان دچار بحران هست
    یه دختر مطلقه و همسری که بعد دوره طولانی بیماری الان دیگه زنده نیست
    دیواری کوتاه تر از مال شما هم پیدا نکرده
    روشهاش رو مشاور باید بگه

    من مراسم عزاداری یکی از همکارهام رفته بودم
    بنده خدا توی تصادف در اوج جوانی کشته شده بود
    مادرش یکهو برگشت به همه همکارهام گفت چیه چی شده الان که پسرم مرده همتون پیداتون شده
    یعنی اصلا تعادل روانی نداشت

    ما که اصلا ناراحت نشدیم چون اون آدم توی شرایط روحی مناسبی نبود و توی شوک غم به این بزرگی و عظمت بود

    شما هم سعی کن ناراحت نباشی از دست مادرشوهرت چون حالت عادی نداره اصلا
    بقیه اش هم بده دست مشاور و همسرت

    من اگر جای همسرت باشم به مادرم میگم کلا بیا راجع به همسرم حرف نزن چون بی فایده است و بحث رو مستقیم یا غیر مستقیم عوض می کنم

    میگم شما که هم مادرشوهرت تنهاست و هم خواهر شوهرت، چرا این دو نفر به نحوی با هم زندگی نمی کنن که از تنهایی دربیان؟

  17. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (سه شنبه 16 مهر 98), زن ایرانی (سه شنبه 16 مهر 98)


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.