به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 39 از 40 نخستنخست ... 919293031323334353637383940 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 381 تا 390 , از مجموع 392
  1. #381
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من و همسرم همدیگه رو توی حرم امام خمینی برای اولین بار مشاهده کردیم
    یادم یه خورده که با هم صحبت کردیم گفت دلم می خواست خدا یه روز بیاد پایین از دست مردم بهش شکایت کنم
    بیاد پایین خودش ببینه چی خلقتی کرده
    بنده خدا فکر می کرد خدا چون بالاست حواسش به ادما نیست خخخخ
    انقدر نشستیم بحث فلسفی کردیم

    بعدشم دو تا چایی دبش با هم خوردیم
    ویرایش توسط خادم رضا : چهارشنبه 08 فروردین 97 در ساعت 19:12

  2. 4 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    paiize (چهارشنبه 08 فروردین 97), میشل (یکشنبه 28 بهمن 97), الهه زیبایی ها (چهارشنبه 08 فروردین 97), بی نهایت (سه شنبه 11 اردیبهشت 97)

  3. #382
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یادمه اولین هدیه ای که همسرم بهم داد یه ماسک ضد الودگی هوا بود در همون حرم امام خمینی
    اخه دید یه خورده سلفه میکنم
    فکر کنم رفت از این رفتگران گرفت خخخخ

  4. 4 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    میشل (یکشنبه 28 بهمن 97), مدیرهمدردی (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), الهه زیبایی ها (چهارشنبه 08 فروردین 97), بی نهایت (سه شنبه 11 اردیبهشت 97)

  5. #383
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به روی ماه همگی

    یکی از ویژگیهای خوب همسر من شوخ بودنش هست.. به قدری خلاقیت و قدرت انتقالش بالاست که می تونه با الهام از تراژیک ترین شرابط هم یک داستان بامزه سر هم کنه و ضمن اینکه تو رو می خندونه ، تو رو به فکر هم فرو ببره ..
    خلاصه اینکه علیرغم همه ی بالا پایین ها و فشارهای زندگی، لحظات زیادی هست که به لطف او ، شادی و خنده در رگهای زندگیمون جریان داره .. و من از این بابت و البته خیلی بابت های دیگه واقعا سپاسگذارش هستم.

    بگذریم ..،
    امروز حال مساعدی نداشتم و خسته و عصبی بودم ، وقتی طبق معمول سعی کرد با شوخیهاش منو سر حال بیاره و بخندونتم .. من عصبی تر شدم و حسابی شاکی .. اونقدر که خودم هم از این همه هیجان و به هم ریختگی خودم شاخم دراومد چه برسه به عریرم که از تعجب دهنش وا موند .. هر دو سکوت کردیم .. و بعد او بلند شد که از اتاق بره بیرون .. ولی یک دفعه برگشت و بی هوا منو بوسید و بعد از اتاق بیرون رفت ..

    این حرکتش من رو که داشتم خودم رو آماده می کردم که ازش دلجویی کنم حسابی حیرت زده، خجالت زده و البته بیشتر از پیش عاشق خودش کرد ..
    حیلی دوستش دارم... خیلی ..
    We are oneAll is one
    Everything is love

    در من شکفته شده است هزاران مادر
    ویرایش توسط طاهره : سه شنبه 11 اردیبهشت 97 در ساعت 05:59

  6. 8 کاربر از پست مفید طاهره تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 12 اردیبهشت 97), tavalode arezoo (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), فرشته مهربان (چهارشنبه 12 اردیبهشت 97), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 اسفند 97), میشل (یکشنبه 28 بهمن 97), مدیرهمدردی (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), بی نهایت (سه شنبه 11 اردیبهشت 97), صبا_2009 (سه شنبه 11 اردیبهشت 97)

  7. #384
    ترنم عشق
    مهمان
    سلام
    همسرم اصلا حوصله شلوغی و ترافیک رو ندارند و من هم بایستی برای دکتر به یه شهر شلوغ و پر ترافیک میرفتم که چند ساعتی از شهر ما فاصله داشت!
    اولش گفته بود که اصلا حوصله ترافیکو ندارم و ناز میکرد! :) منم با ناراحتی گفتم که مشکلی نیست خودم میرم ترمینال ماشین میگیرم میرم!!
    تا اینو گفتم نظرشون برگشت و گفتند وقتی من هستم شما تنها بری؟!!! این شد که حرکت کردیم به سمت دکتر
    وقتی رسدیم ، متأسفانه این شهر جوریه که یه بریدگی رو اشتباه دور بزنی دیگه گرفتار میشی! و اینجا من یه اشتباهی کردم یه کوچه آدرسو اشتباه دادم!!! و ما گیر افتادیم دو ساعت دور خودمون چرخیدیم تا برگردیم سر جای اولمون! و اما همسرم تو این مدت با اینکه خیلی خسته شدند و توی ترافیک بدی هم افتادیم اما صبوری کردند و بقول معروف غر نزدند!
    مطمئنم من اگر بودم انقدر غرغر میکردم تا برسیم :)

    گذشت و آخر شب حرکت کردیم به سمت شهر خودمون
    من با توجه به حالی که داشتم اصلا نمیتونستم تو ماشین بشینم هی اینور و اونور میکردم همسرم با هر حرکتم یه چیزی می گفت که حالمو خوب کنه و من از خنده روده بر می شدم یعنی خنده ی واقعی ها ، قهقهه!
    با اینکه جفت مون خیلی خسته و اذیت شدیم اما می خندیدیم و خوش گذشت بهمون
    تا برسیم همسرم همه ش نگران من بود که خسته شدم و مدام میگفت خیلی اذیت شدی در صورتی که خودش خیلی بیشتر از من اذیت شد اما به روی خودش نمی آورد

  8. 2 کاربر از پست مفید ترنم عشق تشکرکرده اند .

    زن ایرانی (پنجشنبه 13 اردیبهشت 97), صبا_2009 (چهارشنبه 12 اردیبهشت 97)

  9. #385
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    269

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    چقدر ادم ها به زندگی تو میان و میرن
    و هر روز چقدر بزرگ تر از دیروز میشی
    چیزی که بعد از این همه مدت بهش رشیدم این بود که محردی یا متاهلی فرقی نمیکنه این نگاه تو و انتخابت که بهت ارامش میده بهت قوت قلب میده
    ادمی که بتونه توی محردیش ارام و منطقی باشه حتمل مبتونه انتخاب درست تر و در نتیجه ارامش بیشتر در زندگی متاهلی داشته باشه
    یه حرفی میخوام بگم باور کنید در متاهلی هیچ حلوایی پخش نمیکنند
    اونایی که شادن همون ادمایی هستند که تا مادرشون و پدرشونم براشون کاری میکرد شاد میشدن و بزرگ میدیدن
    همون هایی که باهمه خاطرات قشنگ دارن
    یکی حرف قشنگی میزد میگفت تا مجردیم متاهلا این ور بشکن خنده دارن به محض اینکه ازدواج میکنیم محردا بشکن خنده دارن و خوشن


    دوست من هر چی که هستی الانت دریاب و خوشحال باش شاید یه اتفاق موحب بشه که حتی حسرت همین الانتو بخوری
    همین الان یه ورق بردار تمام دارایی هاتو بنویس حالا تصورشو بکن اینا رو ازت بگیرن چه احساسی پیدا میکنی
    حالا مثل خوشبخت ترین قرد جهان با مشکلی که داری برخورد کن
    چشامامونو رو هم گذاشتیم 30 سالگیمون تموم شد وقتی برای دلشکستن و دلگرفتگی نیست

    بدرود

  10. 5 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 12 بهمن 97), miss seven (یکشنبه 28 بهمن 97), paiize (جمعه 12 بهمن 97), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 اسفند 97), میشل (یکشنبه 28 بهمن 97)

  11. #386
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 03 [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    45,095
    سطح
    100
    Points: 45,095, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,997

    تشکرشده 6,489 در 1,468 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    362
    Array
    سلام
    امشب دلم از همسرم گرفته وواسه اینکه دعوامون نشه،تصمیم گرفتم یاد کارهای خوبش بیفتم ورفتار امروزش رو فراموش کنم!
    چندروز پیش خانوادش واسه ناهار خونمون بودن منم کلی خسته بودم ‌کمر درد داشتم،قبل از اینکه بیان کلی ازش خواهش کردم که کمکم کنه اما زیر بار نرفت وهی از کار کردن فرار کرد!خلاصه وقتی مامانش وباباش اومدن ورفتن من موندم ویه آشپزخونه شلوغ وپراز ظرف نشسته!!
    منم خیلی کمرم درد میکرد وبایدمیرفتم آب درمانی!تصمیم گرفتم اول برم آب درمانی بعد که برگشتم کارهاموانجام بدم.رفتم ووقتی برگشتم بعداز تعویض لباس ویه کم غر زدن وآه وناله کردن رفتم تو آشپزخونه واسه شستن ظرفها!چراغ رو که روشن کردم دیدم بعععله آشپزخونه تمیز وشیک داره بهم چشمک میزنه!باخوشحالی دویدم سمت همسرمو بوسش کردم!بهم گفت نه عزیزم تو راحت باش وبه غر زدنهات ادامه بده

  12. 7 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 12 بهمن 97), miss seven (یکشنبه 28 بهمن 97), فرشته اردیبهشت (شنبه 13 بهمن 97), نیکیا (شنبه 13 بهمن 97), میشل (یکشنبه 28 بهمن 97), wisdom (دوشنبه 29 بهمن 97), شمیم الزهرا (شنبه 14 اردیبهشت 98)

  13. #387
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    323
    Array
    سلام
    یادی هم کنیم از تاپیک عاشقانه

    چندروز بود همسرم از پوست زمخت دستش شکایت می کرد که به خاطر یه کاری ضخیم شده بود، دیشبم کار داشت خسته اومد خونه و خوابش برد رفتم که بیدارش کنم بره سرجاش یاد دستاش افتادم یکی دو دقیقه دستاشو نگاه کردم و از خودم ناراحت شدم که چندروزه یادم میره به دستاش برسم .
    به دستاش توجه کردم گفتم خدایا چقدر من این دست ها رو دوست دارم چقدر مردونه و محکم هستند ...
    پیش خودم یک سری چیزها رو مرور کردم و همزمان که دستهاش رو ویتامین و کرم میزدم و ماساژ می دادم با خدا حرف میزدم
    که خدایا بهم توانایی بده تا مواظب عزیزانم باشم و با تمام قدرت دوستشون داشته باشم و ازشون نرنجم ...
    خدایا من رو متوجه گذران عمرمون بکن که چقدر فرصت باهم بودنمون محدوده . کمکمون کن که هر روز عاشق تر بشیم و معایب رابطمون رو ازبین ببریم و قدر دان همدیگه و خدای خودمون باشیم.
    ....

    همسرمم انگار دوست نداشت بیدار بشه چون با تمام وجودم کنارش حضور داشتم بدون هیچ حاشیه ای...

  14. 8 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 04 اسفند 97), miss seven (یکشنبه 28 بهمن 97), نیکیا (شنبه 14 اردیبهشت 98), میشل (یکشنبه 28 بهمن 97), wisdom (دوشنبه 29 بهمن 97), آنیتا123 (دوشنبه 29 بهمن 97), سمیراه (دوشنبه 29 بهمن 97), شمیم الزهرا (شنبه 14 اردیبهشت 98)

  15. #388
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نیم ساعته دارم مغزم رو برای یه خاطره ی عاشقانه می گردم، یافت می نشود.

    درونم محبت هست، یه چیز خالصانه ای هست، اما عشق نیست. خاطره ی عاشقانه هم نیست، یا یادم نمیاد، اما تصاویری هستن که برام قشنگ و ارزشمندن.

    یکیش سبک رفتار و حتی نشستنش در مقابل پدر و مادرم که سرشار از احترامه. احترامی که می دونم از صمیم قلبشه.

    دو سه روز پیش شدیدا از من ناراحت بود، و در همون حال پدر و مادرم اومدن بهمون سر بزنن. همونطور که من نهایت تلاشم رو کردم که اونها چیزی از ناراحتیم نفهمن، اونم نهایت تلاشش رو کرد.

    خیلی برام ارزشمنده که با تمام خشمی که ازم داشت (هرچند غیرمنصفانه بود)، از اون دو نفر مراقبت کرد.

    و موفق هم شد. مامان با تمام زکاوتش، متوجه هیچ چیز نشده بود.

  16. 8 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 04 اسفند 97), فکور (دوشنبه 29 بهمن 97), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 اسفند 97), نیکیا (شنبه 14 اردیبهشت 98), نازنین2010 (دوشنبه 29 بهمن 97), wisdom (دوشنبه 29 بهمن 97), سمیراه (دوشنبه 29 بهمن 97), شمیم الزهرا (شنبه 14 اردیبهشت 98)

  17. #389
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    یکبار اونوقتها که نامزد بودیم داشتیم تو پارک قدم میزدیم (تابستون بود)
    یهو فواره برگشت سمت ما من رفتم پشت شوهرم و اون خیسه خیس شد!!!!!!!
    ولی من فقط کفشهام یکم خیس شد خیلی عصبانی شده بود اونروزا زیاد باهم راحت نبودیمو چون شوهرم خیلی
    تمیزو مرتبه و یکم وسواسسه دیدم همونطور که از عصبانیت قرمز شده داره از بینیش آب میچیکه
    یهو زدم زیر خنده انقددررررر خندیدم که اونم خندید و جفتمون حدود 20 دقیقه داشتیم میخندیدیم
    میگفت عجب عکس العمل سریعی نشون دادی پشت من قایم شدی شیطون اصلا خیس نشدی

    ازون روز سعی کردم وقتی عصبانیه با شوخی و خنده بخندونمش

    ما نامزد که بودیم برنامه میچیدیم از صبح زود میرفتیم بیرون،یروز از همون روزا که جفتمون از خستگی هلاک بودیم
    ایستادیم کنار دکه روزنامه فروشی که آب بگیریم من سرمو تکیه دادم به دیوار تا همسرم بره بگیره
    دیدم از دور داره با اخم نگاهم میکنه تعجب کردم هل شدم!شالمو درست کردم گفتم شاید زیاد رفته عقب
    وقتی اومد همونطور با اخم گفت مگه من مردم که تو به دیوار تکیه میدی بعد سرمو تکیه داد به شونش
    می خواستم بمیرم واسش اون لحظه

    اینکه همیشه حواسش به کوچکترین حرکاتمه شیرینه مثل قند ازونروز منم بیشتر حواسم پیششه



    همیشه بهم میگفت از کفشهای جلو باز خوشم نمیاد ولی من چون واسه تابستون خیلی دوست داشتم خریدم
    و با خودم گفتم حالا فعلا که نامزدیم جلوش نمیپوشم،یبار که اتفاقی اومد دنبالم پام دید چیزی نگفت اما همش
    وقتی راه میرفتیم داشت به کفشهای من نگاه میکرد بهش گفتم نمیپوشمش دیگه گفت دارم نگاه میکنم سنگی
    گیاهی تیغی جلوی پات نباشه بخوره به پات واسه همین بود خوشم نمیومد

    دیگه کلا گذاشتم اون کفشو کنار که مجبور نشه انقدر مراقبم باشه


    نامزد که بودیم همیشه میگفت مامانم میگه سمیرا چقدر پوست و موهاش خوب و قشنگه و همیشه تعریف میکنه
    و میگه کاش منم همچین پوست و مویی داشتم ، منم رفتم از صابونها و شامپوها و تقویت کننده هایی که برای
    خودم استفاده میکردم واسه مامانش خریدمو یکروز که منو برد خونشون به مامانش هدیه دادم!مادر شوهرمو یادم
    نیست خوشحال شد یا نه،چون غرق تماشای شوهرم بودم که چطور از خوشحالی چشماش برق میزنه و با عشق
    نگام میکنه انگار دنیارو بهش داده بودم


    ازونرو فهمیدم هرچی بیشتر به مادرشوهرم برسم شوهرم عاشقترم میشه


    اوایل ازدواجمون وضع مالیمون خیلی خوب نبود من اخرای ترم دانشگام بود شوهرمم ماشین نداشت
    از کارش که تعطیل میشد یه مسیر یکساعت و نیمی رو میومد با ماشین راه تا باهم از دانشگاهم برگردیم
    فقط چون هوا تاریک شده بود من احساس تنهایی نکنم انقدر خوشحال میشد قلبم که نمیتونستم بیان کنم
    یادمه خودم خیلی گرسنه بودم اما همیشه قبل اینکه برسه واسش شیروکیک میخریدم تا تو ماشین بخوره
    اونقدر پول نداشتم که واسه خودمم بگیرم،وقتی داشت میخورد میگفت واسه خودت چی میگفتم من خوردم
    مهم نبود خودم گرسنم باشه انقدر بدنم از شوق مهربونیش ادرنالین تولید میکرد که دیگه تحملش سخت نبود


    اونروزا فهمیدم از پس روزای سخت باهم دیگه برمیایم
    ویرایش توسط سمیراه : دوشنبه 29 بهمن 97 در ساعت 10:53

  18. 9 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 04 اسفند 97), فکور (دوشنبه 29 بهمن 97), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 اسفند 97), نیکیا (شنبه 14 اردیبهشت 98), نازنین2010 (دوشنبه 29 بهمن 97), میشل (دوشنبه 29 بهمن 97), wisdom (دوشنبه 29 بهمن 97), آنیتا123 (دوشنبه 29 بهمن 97), زن ایرانی (سه شنبه 30 بهمن 97)

  19. #390
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    خوندم بچه هام از شوهراشون سوال کردن بهترین خاطراتشونو منم از شوهرم پرسیدم
    و هنوز در تعجبم که ما خیلی خاطرات خوب بزرگتری باهم داریم اما شوهرم کوچیکترینشو یادش بود.

    اول بگم که شوهرم عاشق فوتباله و همیشه ر زمان مجردیش با غرولندهای مادرش مواجه میشده در این مورد
    که خاموش کن تلوزیون و صداش و کم کن و اصلا چرا نگاه میکنی و ازین حرفها

    اولین باری که تو خونه خودمون رفته بودیمو داشت برنامه نود نشون میداد بهم گفت اگه تو خوابت میاد برو بخواب
    من با صدای کم برنامرو نگاه میکنم منم گفتم چرا کم صدای کم که کیف نمیده زیادش کن و خودم کنارش دراز کشیدم
    و خوابیدم میگه ازینکه غر نزدی و بری تو اتاق بخوابی و تنهام نزاشتی دل تو دلم نبود شاید برای تو مسئله کوچیکی باشه
    اما واسه من قد یک دنیا ارزش داره که وقتی من نیمه شب فوتبال میبینم نمیری تنها تو اتاق خواب بخوابی و پیش من میمونی

  20. 6 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 04 اسفند 97), فرشته اردیبهشت (چهارشنبه 01 اسفند 97), wisdom (سه شنبه 30 بهمن 97), بی نهایت (دوشنبه 13 اسفند 97), خانم مهندس (پنجشنبه 02 اسفند 97), شمیم الزهرا (شنبه 14 اردیبهشت 98)


 
صفحه 39 از 40 نخستنخست ... 919293031323334353637383940 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.