[size=medium]
عصر تاسوعا بود و همه جمع شده بودن توی پارکینگ خونه عموی بزرگ من برای شستن ظرف های نذری ظهر. من و مهربان آخر از همه رسیدیم و طبق معمول دست در دست هم رفتیم توی پارکینگ. بعد از سلام و علیک، دیدم چند نفریشان دارند دیگ می شورند! با شعف هر چه تمام تر پرسیدم:" اِ ظرف ها تموم شد؟!! "
آخر معمولا دیگ ها، آخرین قطعاتی است که شسته می شود ...
عمو که سن و سالی از او گذشته و در حال پهن کردن یک شلنگ بود خندید و گفت:
"اول شما دست همو ول بکنید!"
همه زدند زیر خنده. ظرف ها هنوز نرسیده بود
آخ که چقدر این جمله عمو توی آن جمع چسبید آن روز ...
پانوشت:
این دست همدیگر را گرفتن، همیشه و مخصوصا پیش دیگران حس خیلی خوبی دارد.
اگر خانه یکی از اقوام مهربان میهمان باشیم، او دست مرا محکم می گیرد که یعنی "حواسم بهت هست که تنها نمانی" و اگر خانه اقوام من باشد، بر عکس.
اینجوری قلب هایمان استوار تر است.
حتما امتحانش کنید.
[/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)