به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 14 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 131
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    واسه منم 100درصد ماجرا وفکر اون تموم شده بود اما من تمام دفتر خاطراتمو که توش حرفای دلمو نوشته بودم پارسال سوزوندم وخواستم همشو فراموش کنم.
    فکر کنم به خاطر همین دوباره برگشته به ذهنم.
    دیشب خواب میدیدم یک بچه افتاد تو یک چاله عمیق ودیوونه شد.
    دختر عمم روانشناسی خونده.اون میگه هر وقت خواب بچه میبینی اون نقش کودک درونته.اگر شرایطش توخواب خوب نباشه باید خیلی ازش مراقبت کنی.
    من چطور میتونم از کودک درون خودم مراقبت کنم وزخمهاشو ترمیم کنم؟

    - - - Updated - - -

    میخوام برم پیش یک مشاور خوب تا به خود شناسی برسم اما مشاور خوبی که من میشناسم مرده وکمی کوچکتر از پدرمه.خب اونجا شاید چیزایی بپرسه که من بایدجواب بدم ونتونم به واسطه مرد بودنشون حرفی بزنم.در ضمن من قبلا روحیه وابسته داشتم که الان خیلی بهتر شده اما هنوزم اینطور هستم.حتی به مشاور هم چه خانم باشه چه آقا وابسته میشم دوست دارم مثل بچش با من رفتار کنه.چون هنوز که هنوزه کودک درونم تشنه مهرو محبت والدین مونده.خودمم همیشه سعی کردم نقش بزرگتر از سنمو بازی کنم که بازاز نظر ذهنی خیلی بهم فشار آورده.اما به نوجوون درونم خیلی بیشتر رسیدم وبیشتر بهش توجه کردم.
    نمیدونم از کجا شروع کنم.

  2. 2 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (چهارشنبه 10 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92)

  3. #22
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,975
    امتیاز
    33,921
    سطح
    100
    Points: 33,921, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,409

    تشکرشده 6,429 در 1,800 پست

    Rep Power
    0
    Array
    البته نمیشه زیاد رو خوابها حساب کردمگراینکه زیادتکراربشه که بدونیم مشکلی هست(رؤیای صادقه که بحثش جداست)‏.تاهمین جاهم نقطه ضعف هاتو خوب داری میشناسی.بهتره نقاط قوت رو هم بشناسی.مشاورخوب فرقی نمیکنه زن یامرد باشه مگه بعضی مشکلات خاص.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  4. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    earth (پنجشنبه 11 مهر 92), faghat-KHODA (چهارشنبه 10 مهر 92)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    نقاط قوتمم زیاده وشناختمشون اما کشش جنسی من که همیشه باهاش در حال مبارزه هستم گاهی شکستم میده ومن درمونده ومستاصل فقط پشیمونم واعتماد به نفسمو از دست میدم.
    اونجاست که دیگه هیچ چیز خوشحالم نمیکنه.اونقد به خودم ریاضت دادم که هر راهی که الان شما بگیدو تونستم انجام بدم امتحان کردم.اما وقتی با تمام سختیها باز نتونستم عذاب میکشم.
    به خدا هم گفتم که میدونم اصلا لایق خواستن چیزی ازت نیستم اما فقط از این شرایط هرطور شده نجاتم بده.
    این جمله وتمام درد دلای اینطوری باخدارو همیشه میگم اما باز شرمنده تر از همیشه باید پیشش توبه کنم.اونجاست که خودم حس میکنم با هر اشتباه فرسنگها روحم از خالق بی همتا دور میشه ومن دوباره باید از دامنه کوه به سمت قله برم با این تفاوت که دفعه بعد نیروی قبلو ندارم.

  6. 2 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    ammin (پنجشنبه 11 مهر 92), faghat-KHODA (جمعه 12 مهر 92)

  7. #24
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین من درک می کنم که چه می گویی. شما وقتی به این موضوع فکر می کنی حالا این فکر تصویری است یا صوتی است یک احساس خوشایند به شما دست می دهد و این فکرها یک قداستی پیدا می کند که نمی توانی از آن دست بکشی. من درکت می کنم. اما تنها راه نجات شما این است که از این احساس لذت بخش و از قداست بخشیدن به این احساس دست برداری. یعنی تصمیم بگیری آن را کنار بگذاری و واقعا بخواهی. به خودت بگویی این فقط یک خیال است و وقت آن است که به واقعیت برگردم. شما با سوزاندن دفترچه خاطرات به جایی نمی رسی. بلکه با سوزاندن رشته ارتباطی ذهنت با این افکار رها می شوی. تا وقتی از این افکار لذت ببری ، تا وقتی نقش قربانی بازی کنی و بگویی من قدرت انتخاب نداشتم و یک فرصت خوب از دست دادم ، تا وقتی نپذیری که همه اینها بازی بوده که با یک دختر کم سن کرده اند ( البته نباید اجازه می دادی ) و از این بازی بیزاری نجویی ، اگر همه زندگی ات را هم آتش بزنی و اگر صدها بلکه هزارها نامه اعتراض هم به پدرت بنویسی و حتی اگر پدرت صدها بار بگوید من اشتباه کردم ، کارت درست نمی شود. تنها راهی که داری همان است که توضیح دادم.
    واقعا به نظر من این خانواده ، صلاحیت دار نبودند و من تعجب می کنم چگونه پانزده سال حسرت چنین خانواده ای را به دلت راه داده ای. واقعا کارشان بسیار مشمئز کننده بوده است. من حق را کاملا به پدرت می دهم. آن زمان شما بچه بودی و صلاحیت تصمیم گیری راجع به ازدواج را نداشتی. حتی به سن قانونی هم نرسیده بودی. پس خودت را یک قربانی ندان. باید از پدرت قدردانی هم بکنی که از دخترش محافظت کرد. واقعا باید تشکر کنی.
    بخواه و از این خیال دست بردار و به زندگی برگرد. واقعا به این دلیل می خواستی مجرد بمانی و درباره زندگی مجردی تاپیک ایجاد کردی ؟ اگر این طور بوده است واقعا در اشتباه بزرگی بوده ای.

  8. 3 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    earth (پنجشنبه 11 مهر 92), faghat-KHODA (جمعه 12 مهر 92), maryam240 (پنجشنبه 14 اسفند 93)

  9. #25
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,975
    امتیاز
    33,921
    سطح
    100
    Points: 33,921, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.2%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,409

    تشکرشده 6,429 در 1,800 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دقیقا نمیدونم منظورت ازکشش جنسی چیه؟کشش به سمت اون شخص یا خودمیل جنسی رومیگی.درصورت دوم که طبیعی هست ونمیشه سرکوبش کردو خودتوسرزنش کنی به نظرم این ظلم درحق خودته.ولی ورزش.گفتگو با دوستات،داشتن هدف وبرنامه در زندگی،یا بعضی روشهای یوگاوتمرکرکه آسان وعمومی هست کمک میکنه تاقویتربشی بدون سرکوب.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  10. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    earth (شنبه 13 مهر 92), faghat-KHODA (جمعه 12 مهر 92)

  11. #26
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    فکر کنم کمی بد برداشت شده.
    من دارم از بین افکارم همشو یکی یکی در میارم تا بدونم مشکل اصلی کجاست؟
    من اصلااز اون پسرچیزی غیراز فکر همون16 سال پیش تو ذهنم نیست.الانم با راهنمایی هایی که شماها کردیدوموفقیتهایی که نسبت به اون زمان به دست آوردم اصلا به ازدواج الان با اون فکر نمیکنم چون خیلی خنده داره.
    من بهتون گفتم همون زمان هم واسم یک آدم عادی بوداما وقتی به یک دختر16 ساله حرف از ازدواج میزنن فکرش تو ذهنش پروبال میگیره.من اون زمان فکر میکردم شاید این بهترین ازدواجه.کما اینکه تا الان خواستگاری به پاکی اون نداشتم.
    من همون یک ناه رو واسه پدرم نوشتم اما هیچوقت دیگه حرفی بهش نزدم.
    اونم واسه این نوشتم چون اون زمان پدرم خیلی اذیتم میکرد ومیگفت تاکی میخوای توخونه من بمونی؟خواستم خیالشو راحت کنم که تو مقصر بودی وحالا خودت ناراحتی؟
    پدرم به روح وجسم من ضربه های بدی وارد کرد.فکر میکنم کمی عذاب وجدان واسش بد نبود.
    اما این از مهر من نسبت به اون کم نمیکنه.چون هنوزم دوستش دارم چون پدرمه.
    یک پدر یا مادر عادی ضربه کمتری به فرزندشون وارد میکنن اما توخونه ما همیشه دعوا وفحش بین پدرو مادرم مرسوم بود.پدرم واسه نمره یا هر اشتباهی کتکمون میزد.اون از قبل ازدواجش با برادر وخواهرهاش هم همین رفتارو داشت.
    شبا که اتفاقی از اتاق میرفتم بیرون میدیدم پدرم داره با خانومای دیگه دل میده وقلوه میگیره.
    اون به قول خودش همه چیزو امتحان کرده بود اما تنهاچیزی که ازش نفرت داشت دود بود.
    پدرم خوبیهایی هم داشت.یکیش اینکه خیلی مراقب مابود.مسافرت میبردمون.

    نوپو عزیز من نمیخوام مجرد بمونم.واسه همین این تاپیکو نوشتم.
    احساس جنسی من هم فقط در مورد خودمه نه کس دیگه.

  12. 2 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (جمعه 12 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92)

  13. #27
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مشکل شما اینجا است :
    من اون زمان فکر میکردم شاید این بهترین ازدواجه.کما اینکه تا الان خواستگاری به پاکی اون نداشتم.
    او باید از ذهن شما بیرون برود. انگار که هیچ وقت پیشنهادی در کار نبوده است. شما دارید ناخودآگاه او را با خواستگاران دیگرتان مقایسه می کنید. او مثل یک بت نماد پاکی شده است. من به این آقا تهمت نمی زنم. اما آیا شما از جزئیات زندگی او اطلاع دارید که می گویید دیگر کسی مثل او خوب نیست؟ البته که فقط خداوند می داند کدام یک از ما خوب تر و پاکتر از دیگران است. پس بهتر است معیارهایتان را برای پاک بودن طرف مقابل معین کنید و به جای مقایسه خواستگارتان با پسر عمه خود ، او را با معیارهایتان بسنجید. انگار پسرعمه شما معیار شده است و می خواهید کسی مثل او پیدا شود. من باز هم روی حرف های پست قبلم تاکید می کنم.
    فکر می کنم اینکه شما در آن سن اینقدر مشتاق ازدواج بوده اید به دلیل شرایط نامناسب خانه بوده است. شما ارتباطی را که می خواستی در خانواده نداشتی ، پدر شما متاسفانه ارتباط خارج از ازدواج داشته که شما را آزار می داده است. بنابراین پسر عمه شده است یک ناجی و یک مظهر پاکی.

  14. 5 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    earth (شنبه 13 مهر 92), faghat-KHODA (جمعه 12 مهر 92), majid_k (پنجشنبه 11 مهر 92), maryam240 (پنجشنبه 14 اسفند 93), میشل (سه شنبه 16 مهر 92)

  15. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    اتفاقا من اصلا اونو با بقیه مقایسه نمیکنم.من دوست دارم همسر سالمی داشته باشم همینطور که خودم هم با تمام سختیها سعی میکنم اینطور باشم وقبل ازدواج خیانت نکنم.البته اگر من کار اشتباهی انجام بدم اول از همه روح خودمو زخمی میکنم.ومن نمیخوام اینطور بشه.
    من نمیتونم بایک پسر سیگاری یا معتاد به هر چیزی ازدواج کنم چون تحمل سختی من به صفر رسیده شایدم زیرصفر.

    خواهرم در مورد یکی از دوستان همسرش باهام حرف زد.
    اما من حرفی نداشتم که بگم.
    اون42سالشه وشهر دیگه زندگی میکنه.یک ازدواج ناموفق داشته اما خواهرم میگه خیلی مومنه.وضع مالیش در حد خانواده خودمونه.خوش برخورد ومهربونه.آدم سالمیه.
    در مورد سنش شک دارم.

    امروز خیلی دلم گرفت.دختر خالم درشرف ازدواجه داشت بامن حرف میزد که یکی از اقوام اومد گفت بهتره به حرف کسی که خودش تا این سن ازدواج نکرده خیلی گوش ندی وگرنه تو خونه میمونی.اون بنده خدا از من خیلی بزرگتر بود وازدواج ناموفقی داشت.در جوابشبا خنده گفتم با همسر بد زندگی کردن خیلی بدتر از ازدواج نکردنه.اونوقت دلم شکست.

    - - - Updated - - -

    سلام
    اتفاقا من اصلا اونو با بقیه مقایسه نمیکنم.من دوست دارم همسر سالمی داشته باشم همینطور که خودم هم با تمام سختیها سعی میکنم اینطور باشم وقبل ازدواج خیانت نکنم.البته اگر من کار اشتباهی انجام بدم اول از همه روح خودمو زخمی میکنم.ومن نمیخوام اینطور بشه.
    من نمیتونم بایک پسر سیگاری یا معتاد به هر چیزی ازدواج کنم چون تحمل سختی من به صفر رسیده شایدم زیرصفر.

    خواهرم در مورد یکی از دوستان همسرش باهام حرف زد.
    اما من حرفی نداشتم که بگم.
    اون42سالشه وشهر دیگه زندگی میکنه.یک ازدواج ناموفق داشته اما خواهرم میگه خیلی مومنه.وضع مالیش در حد خانواده خودمونه.خوش برخورد ومهربونه.آدم سالمیه.
    در مورد سنش شک دارم.

    امروز خیلی دلم گرفت.دختر خالم درشرف ازدواجه داشت بامن حرف میزد که یکی از اقوام اومد گفت بهتره به حرف کسی که خودش تا این سن ازدواج نکرده خیلی گوش ندی وگرنه تو خونه میمونی.اون بنده خدا از من خیلی بزرگتر بود وازدواج ناموفقی داشت.در جوابشبا خنده گفتم با همسر بد زندگی کردن خیلی بدتر از ازدواج نکردنه.اونوقت دلم شکست.

  16. 2 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (دوشنبه 15 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92)

  17. #29
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما مسایل را با هم مخلوط نکن. اول یکی را حل کن بعد به سراغ دیگری برو. متاسفانه شما مکانیسم انکار را در پیش گرفته اید. شما نه. ذهن ناخودآگاه شما. تا مجبور نشود از وابستگی رها شود. می گوید من مقایسه نمی کنم ، من با این وابستگی به خودم ضرر نزدم و.... . عزیزم این مشکل با همان توضیحاتی که داد حل می شود. انکار کردن یا توجیه کردن به هر صورت فایده ندارد. فریب ذهن ناخودآگاه را نخور.

    اما در مورد این مشکل که الان دلت می خواهد ازدواج کنی و نیاز جنسی داری. به نظر من این اصلا یک مشکل نیست. بلکه نشانه بسیار خوبی هم هست از بهبود. حالا یک آدم نفهمی آمده زود قضاوت کرده و یک حرفی زده است. اتفاقا جواب خیلی خوبی هم به او دادی. به خدا آدم خیلی از این زندگی های مشترک و فرزندانی که در این زندگی ها رشد کرده اند می بیند از زندگی بیزار می شود.
    عزیزم بگذار من یک موضوعی را برای شما تعریف کنم و با شما همدردی کنم. من خبرهای حوادث زیاد می خواندم. یک بار خواندم که در یکی از پارک های جنگلی تهران یک پسر که مواد مخدر به همراه داشته است با سه مامور یگان ویژه درگیر شده است و یکی از آنها را کشته است. بعد فرار کرده است. خوب می دانی کجا رفته بود؟ رفته بود به خانه دختر مورد علاقه اش که فکر کنم نامزد بودند. او را وادار کرده بود همراهش شود و با هم مدت سه ماه از این شهر به آن شهر فرار کرده بودند. بلاخره خود قاتل که آرش نام داشت از دربه دری خسته شده بود و به توصیه پدرش تسلیم شد. آرش و نامزدش با هم دستگیر شدند. ظاهرا دختر تمام این مدت با آرش همراهی کرده بود با اینکه می دانست آرش عاقبت دسگیر و به اعدام محکوم می شود که همین طور هم شد واقعا.
    خوب آن زمان ناگهان من احساس تهی بودن کردم. از خودم تعریف نمی کنم اما من صفات خوبی مثل تحصیلات و خانواده خوب داشتم و خوشنام بودم. اما مردی پیدا نمی شد که من را در زندگی همراهی کند و به قول معروف پای من بایستد. اما این پسر خلافکار سابقه دار که آدم هم کشته بود و قاتل شده بود توانسته بود زنی را داشته باشد که این طور پای او بایستد و حتی حاضر شود آوارگی را تحمل کند و آرش را لو ندهد. واقعا خیلی برایم سنگین بود این مساله.
    حالا به نظر تو من این مساله را چطور حل کردم؟ می توانی حدس بزنی؟

  18. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    earth (شنبه 13 مهر 92), faghat-KHODA (دوشنبه 15 مهر 92)

  19. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    نه نمیتونم حدس بزنم.

    امروز دوباره حس خوبی اومد سراغم.به یک دختر کور کمک کردم وبه خاطر سلامتیم خدارو شکر کردم.
    به یک خانم که راهو گم کرده بود کمک کردم وبه آدرس مورد نظرش بردمش .

    حس خوبی دارم.دوباره دارم به زندگی برمیگردم.
    "فقط خدا "محترم حرف خوبی زدن وگفتن از اتفاقات ساده زندگیت لذت ببر.

  20. 2 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (دوشنبه 15 مهر 92), میشل (سه شنبه 16 مهر 92)


 
صفحه 3 از 14 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.