به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 25 نخستنخست 1234567891011121323 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 246
  1. #21
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
    الان برای گام اول باید اعتماد به نفسمو بالا ببرم و نحوه مطرح کردن خواسته هامو عوض کنم ، درسته؟
    و یه زحمت دیگه اینکه به سوالی که مطرح کردم جواب بدین،
    امشب باید چه برخوردی داشته باشم؟
    اول بايد تصميم بگيري و مصمم باشي كه وضعيت رو به كل تغيير بدي... اعتماد به نفست رو بالا ببري و خواسته هات رو درست مطرح كني... يه تفاوت ديگه زنها با مردها اينه كه مردها خيلي نمي تونن ذهن خواني كنن... زنها دائم اين كار رو مي كنن! اون الان داره فكر مي كنه فلان و بهمان... داره الان اين جوري فكر مي كنه..اگر اين كار رو كنم اونطور فكر مي كنه.. نه عزيزم! اين كار رو بذاريد كنار! اصلا ذهن خواني نكنيد! خواسته ها دو دسته اند: بعضي مواقع شما هيچي رو مطرح نمي كنيد... نمي گيد! فقط با چشماتون ... رفتارتون... كردارتون به طرف مي فهمونيد.. حتي خواهش مي كنيد! گاهي اوقات حرف مي زنيد! بعضي خواسته ها رو بايد قاطعانه و ظريف گفت!!! زمان مناسب... مثلا شب وقتي كه شوهرت از كار اومده... خسته است.. زمان مناسبي نيست!! نمي گيره! خراب مي شه! نمي شه هم كه دو بار گفت...
    خيلي داستانها رو با هم مرور مي كنيم... پستهاي قبلي رو با دقت بخونيد.. با نگاه تازه بخونيد...
    امشب نه ! بي تفاوت نباشيد...
    هيچ وقت احساس طرف مقابل رو كتمان نكنيد و دست كم نگيريد...
    امشب آروم برخورد كنيد... در يك لحظه كه آروم بود بهش قاطعانه بگيد از بابت ديشب متاسفم!
    اگر لازم بود... اگرم نبود نگو... شايد با توجه به شرايط،‌يعني اگر ديدي آرمو بود و به روي خودش نياورد... تو هم چيزي نگو! گذشت كن!
    اما اگر ديدي داره خودش رو مي گيره... تو بي تفاوت نباش! جلو لاز م نيست زياد بري... بايد بذاري يه كمي آروم شه... قهر نباش! خودت رو نگير... شكيبايي كن! آروم مي شه
    اما صحبتات بوي پيش داوري مي ده! اين جزء ممنوعات بود ها!!!
    خوب و خوش باشيد و سعي كنيد روش جديد خودتون رو بكار ببنديد... از تنش و چالش به شدت پرهيز كن!
    همين..

  2. 4 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 17 شهریور 92), sci (یکشنبه 26 تیر 90)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مرداد 90 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1390-2-24
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    1,425
    سطح
    21
    Points: 1,425, Level: 21
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام شمیم عزیزم.

    من مشکل شما رو خوندم . می دونی احتمالاتی که به ذهنم می رسه چیه ؟

    1- ایشون قبل از ازدواجتون در همون موقعی که مراوده کاری داشتید 2 سال به شما توجه داشته و شما متوجه نبودید بالاخره به شما رسیده ولی بعد به طور خودآگاه یا ناخودآگاه بی توجهی های اون موقع شما رو جبران می کنه .

    2- شاید همسر شما از اون دسته آدمای فداکار باشه که زیاد نیازها و شرایط خودش رو در نظر نمی گیره و الان که شما رو با خودش یکی می دونه نسبت به شما هم این احساس رو داره .

    3- 38 سالگی یه سنیه که دیگه مرد تقریبا راه خودشو پیدا کرده ایشون تا قبل از ازدواج با شما زمان زیادی رو با دوستانشون سپری کردند و احتمالا صحبت در مورد همه چیز با دوستان خیلی وقته که براشون تبدیل به عادت شده . شاید یک سال برای ترک یک عادت قدیمی کافی نباشه.

    4- ایشون نسبت به شما اعتماد به نفس کمتری داره و اینجوری می خواد وانمود کنه که شما زیاد هم آدم مهمی نیستید .

    شاید این رفتارا دلایل دیگه ای داشته باشه و مواردی که من گفتم نباشه. عزیزم خودت با دید وسیعی که به شرایط داری بهتر می تونی دلیل رفتارهاش رو حدس بزنی .ولی در هر صورت چون این موضوعات اینقدر شما رو ناراحت می کنه به نظر من باید در موردش با همسرتون حرف بزنین ولی در کمال آرامش . از نیازتون به محبت و ... (نمی دونم شاید در مورد این که چی باید بگین دوستان بتونن بهتر راهنمایی کنن ) صحبت کنین و شما هم حرفای همسرتون رو بشنوید البته امیدوارم که ایشون هم صادقانه حرفاشون رو بزنن چون معمولا مردای ما به خاطر غرورشون هیچوقت مهمترین حرفاشون رو نمی زنند.
    این مطلب رو هم من به همه می گم که اگه آدم به خودش و کارهای مورد علاقش برسه راحتتر می تونه با همسرش کنار بیاد چون دیگه احساس یه قربانی رو نداره .
    در این هم که همسرتون باید یه سری چیزا رو آموزش ببینه شکی نیست ولی چه جوریش رو نمی دونم .

  4. کاربر روبرو از پست مفید سحرناز تشکرکرده است .

    سحرناز (چهارشنبه 04 خرداد 90)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سحرناز عزیز سلام
    روزت مبارک
    مرسی از صحبتهات
    راستش این حرفت که اگه بریم دنبال خواسته هامون راحتتر کنار میایم، حرفیه که همسرم به من میزد ، میگفت برو با دوستات بگرد، برو سفر، برو کلاس و تفریح، ولی من بهش گفتم این کارا رو تو مجردی انجام دادم، الآن دلم میخواد همه جا با شوهرم باشم، یه جورایی میدونم اگه شروع کنم، اونم به خودش حق میده کاملا با دوستاش باشه
    برای همین هیچوقت اینکارو نمیکنم، نمیدونم درسته یا نه ولی حس میکنم وضعم بدتر از این میشه

    روز زن رو به همه خانمهای این سایت و مخصوصا دوستانی که اینجا بهم کمک میکنن تبریک میگم
    آرزو میکنم مشکلات همگی حل بشه و طعم شیرین زندگی مشترک شاد رو بچشیم

    جناب SCi سلام
    دیروز خیلی تلاش کردم که بیام اینجا و طبق قولی که داده بودم براتون بنویسم که چی شد
    دلم میخواست از شما و دوستان دیگه تشکر کنم که بهم کمک کردین و بهتون بگم یه جورایی اوضاع تقریبا رو به راه شده
    ولی امروز
    با یه دل شکسته اومدم
    واقعا دیگه انگیزه سابقو برای ادامه زندگی مشترکم ندارم
    خیلی داغونم، دیروز یه بار دیگه بهم بی اعتنایی شد
    دیروز همسرم به من اس ام اس داد که شب خونه مامانش دعوتیم، منم گفتم باشه فقط دوتا کارت هدیه بخر که پول نقد ندیم
    هیچ جوابی نیومد، در صورتیکه جواب اس دوستاشو خیلی سریع میده
    به روی خودم نیاوردم
    رفتم خونه، آماده شدم که بریم، از طرفی گفتم روز زن هست، خونه رو مرتب کردم، جارو و بخارشو کشیدم، به خودم رسیدم
    از در اومد سه تا دسته گل دستش بود، یکیشو داد به من، گفت یکیش مال مامان تو یکیش مال مامان من
    ازش تشکر کردم ولی دیدم برعکس چیزی که انتظار داشتم نه تبریکی، نه ....
    خیلی بهم برخورد، احساس کردم واقعا زن این زندگی نیستم، یه کم که گذشت، باوجودیکه به شما قول داده بودم ولی اینقدر غرورم جریحه دار شد که تو صحبتهامون بهش گفتم، آره خب امروز روز مادر هست، زن هم که وجود نداره و مهم نیست ، بهش گفتم دریغ از یه تبریک، گفت خب گل دادم، گفتم چه ربطی داره، برای مامانتم گل میبریم دیگه هیچی نمیگیم؟
    بعد بهم میگه امروز یه چیزی شد خیلی خندیدیم، با بچه ها نشستیم به این نتیجه رسیدیم امروز روز مادر و روز تحمیلی زن هست، دیگه از روی اجبار کادو رو میدیم ولی من امروزو روز تو نمیدونم (در کل میگه فقط روز تولد مهم هست، ولی میدونه برای من این مناسبتها چقدر اهمیت داره ولی مثل همیشه این ایشون هستن که مهمن و اگه چیزی رو لازم میدونن لازم الاجرا و اگه ندونن اصلا مهم نیست)
    بعد نشستیم کارت هدیه ها رو بزاریم تو پاکت هدیه ، گفت این مال مامان من ، این مال مامان تو، اینم اضافه خریدم، گفتم برای همون اضافه تحمیلی تو خونه خریدید دیگه؟
    خیلی دلم شکست، ولی بازم سعی کردم شبمون خراب نشه، رفتیم خونشون، همه ازم پرسیدن هدیه چی گرفتی عروس خانوم؟ گفتم هنوز هیچی، گفتن سورپرایزه؟ دلم میخواست بگم ، مگه من زن زندگی کسی هستم که بخوام هدیه بگیرم؟ میخواستم بگم آره یه کارت هدیه 20تومنی خریده، موندم باهاش سرمایه گذاری کنم؟ خرید کنم؟ یا بزارم برای آتیه زندگیم، ولی هیچی نگفتم
    آخرش خودش برگشته میگه ، نقدی حساب میکنم، همه گفتن چقدر براش گذاشتی؟ یه کم نگاش کردم، برگشت گفت هرچقدر بخواد
    با همین برخورداش همه فکر میکنن من چقدر خوشبختم، ولی نمیدونن 20 تومن هدیه روز زن تحمیلیه، فکر میکنن همه پول تو جیب ایشون سهم زن خوشبختشه
    بازم هیچی به روم نیاوردم، گفتم و خندیدم
    شب اومدیم خونه، فکر میکردم بغلم میکنه، هدیمو میده، ولی نشست عکسای تو دوربینو ریخت تو کامپیوتر، یه کم نگاه کرد
    بعد خوابیدیم
    منم تاب نداشتم، معدم درد گرفته بود و یه دوساعتی خاطرات اولین روز زن زندگی مشترکو مرور میکردم ناخودآگاه اشک ریختم، اونقدر گریه کردم و معده درد کشیدم تا خوابم برد و دریغ از اینکه بهم نزدیک بشه و آرومم کنه، مثل همیشه که از نظر ایشون وقتی من ناراحتم بهتره بهم اهمیت نده تا خودم برگردم،
    البته حقم داره، بدترین بلاها رو سرم آورده و من یه چند روز سرسنگین شدم و آخرش چون سنگ زیرین آسیا هستم، همه چیزو شروع کردم، منم باشم عادت میکنم، البته این نسخه ایه که معمولا برای تازه عروسها میپیچن
    امروز صبح بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگه هیچ قدمی برای زندگیم بر ندارم
    تمام انگیزم، تمام احساسم زیر سوال رفته
    حالا بگین چکار کنم؟ واقعا بازم باید تحمل کنم؟
    مگه من از زندگیم چی میخوام ؟ از اول بهش گفتم پول و قیافه برای من مهم نیست، من ملاکم برای انتخاب همسرم اخلاق و رفتارش بود، ولی حالا میفهمم اون خوبیها برای غریبه هاست، تا وقتی منم غریبه بودم این مرد برام ایده آل بود، الآن هم همه دوستان و آشناها بهتر از همسر من کسی رو نمیشناسن، ولی من فقط احساس فریب خوردن دارم
    خستم


  6. کاربر روبرو از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده است .

    shamim_bahari2 (چهارشنبه 04 خرداد 90)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 شهریور 90 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1389-7-17
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,964
    سطح
    26
    Points: 1,964, Level: 26
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    78

    تشکرشده 78 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام شميم جان نوشته هاتو خوندم .رفتارهاي شوهرت ناراحت كننده است .به هر حال با شوهر ايده آل ورمانتيكي كه شماانتظار داريد فرق ميكنه .نميدونم ولي من فكر ميكنم ميتوني شوهرتو تغيير بدي احتمالا شوهرت يك سري تفكرات سنتي ومرد سالارانه داره تغيير اين تفكرات وقت ميبره شما بهش ياد بديد كه براتون بيشتر ارزش قايل شه ولي نه با اعتراض نه با انتقاد با تشويق با تاييد با محبت وقدرشناسي انتظار داري اون مثل يك مردمدرن رفتار كنه انتظاراتتو تعديل كن ابتدا مردتو با خصوصياتي كه داره بپذير با توجه به چيزهايي كه نوشتي من اين برداشت را دارم كه شوهرت روحيات خانمها را نميشناسه تو هم درسته صبوري ميكني ولي بعضي رفتارهات يك كم ناپختس
    مثلا وقتي ديشب با 3 تا دسته گل وارد شد بايد خودت را خوشحال نشون ميدادي ميرفتي بغلش وميگفتي چه شوهر مهربون ورمانتيكي دارم ميگفتي ببين براي روز زن براي من گل خريده براي مامانامونم خريده تو چقدر مهربوني عزيزم بوسش ميكردي عاشقانه ازش تشكر ميكردي احساس ميكنم خيلي خشك ومتوقع رفتار ميكني همش از شوهرت انتظار داري رفتارهاشو زير ذره بين قرار دادي رفتارهاي كوچكشو (مثلن گل خردين )تشويق وتاييد كن تا رفتارهاي مثبتش تقويت بشه با ايراد گرفتن كه مثلن چرا براي من كمتر از مامانها گرفتي يك جوري زير سوالش بردي بازم مستقيم خواستتو گفتي اين روش به نظرم جواب نميده
    راستي چرا از خصوصيات مثبت شوهرت نميگي؟

  8. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    ناهید جان من روم نمیشه همه چیزو اینجا بنویسم
    هرشب که شوهرم میاد خونه من مرتب میره درو روش باز میکنم و به محظ ورودش بوسش میکنم، صبحها چون زودتر میام سرکار، حتما میرم تو تخت بوسش میکنم و خداحافظی میکنم و اگه زیاد خوابش نیاد سربه سرش هم میزارم،
    شوهر من اصلا خشک نیست، برعکس کاملا شیطون هست و کاملا سعی میکنه متوجه خواسته دیگران باشه و برآوردش کنه، من انتظار کاری که هیچوقت نکرده رو ازش ندارم، اون اهل این حرفها بود، برای همین حس کردم از خواستگارهای دیگم بیشتر بهم شباهت داره و انتخابش کردم،
    مثلا دیشب تولد پدرش هم بود، بهم گفت تولد باباست ولی هیچکس هواسش نیست، باوجود تمام دلخوریهایی که پیش آورده بود گفتم آخ جون بریم کیک بخریم و تولد بگیریم، برای باباش کمربند خریده بود، یه کیف پول مردونه هم قبلا بهش کادو داده بودن، اونم گذاشت روش ، بدون اینکه بهم بگه 10تومنم گذاشته بود تو کیف، و کادوش کردیم، تا خونه باباش کلی گیر دادم به قنادیها تا کیک گیر آوردم، اونقدر خونشون شلوغ کردم که تولد باباش خوب برگزار بشه
    خب
    میدونه برای روز مادر یه هدیه کافی نیست، باید گل هم خرید
    میدونه برای تولد که تازه یه سورپرایز بود و برای سن باباش که 80سالشه شاید همون کیک خیلی عالی بود، ولی دوتا کادو به اضافه 10تومن پول که حتما نیاز نمیدیده باهام هماهنگ کنه و بهم بگه، که جزو همون مسائلیه که به زن آدم ربطی نداره،
    ولی برای روز زن ، یادش میره؟ متوجه شرایط نیست؟ مردسالاره؟ ناآشنایی به روحیات داره؟
    ناهید جان، تو باور میکنی واقعا از روی ناآگاهی اینکارو میکنه؟
    از نظر من دوحالت داره:
    یا ناآگاهه که میدونم نیست
    یا خودشو محور تشخیص مسائل قرارداده که دقیقا همینه، چون تشخیصش این بوده که روز زن معنی نداره، پس من اصلا مهم نیستم، مهم اینه که اون تشخیص داده روز من نیست و کاری انجام نداده
    ناهید جان، به خدا همسر من، آخه چی بگم؟
    شوهر من قبلا دوست دختر داشته، چند تا هم داشته، متأسفانه من اینو میدونم، ولی اون نمیدونه من خبر دارم
    زجر این مسائل و اینکه هنوز با بعضیهاشون اس ام اسی ارتباط داره هم جزو مسائلی هست که منو داره از پا در میاره
    با وجود دوست دخترهای قبلی و کارایی که میدونم براشون انجام داده بازم میگی با روحیات خانمها آشنایی نداره؟
    ولش کن
    اگه بخوام سفره دلمو باز کنم، ولش کن

  9. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 23 بهمن 90 [ 13:24]
    تاریخ عضویت
    1390-2-13
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    1,349
    سطح
    20
    Points: 1,349, Level: 20
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 19 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    سلام شميم جان
    عزيزم من تمام شرح قضيه را خوندم. متاسفم به خاطره ناراحتيهات و باهات همدردي مي كنم
    ولي اين صحبت‌هاي آخرت خيلي با بقيه فرق داشت:
    «شوهر من قبلا دوست دختر داشته، چند تا هم داشته، متأسفانه من اینو میدونم، ولی اون نمیدونه من خبر دارم
    زجر این مسائل و اینکه هنوز با بعضیهاشون اس ام اسی ارتباط داره هم جزو مسائلی هست که منو داره از پا در میاره
    با وجود دوست دخترهای قبلی و کارایی که میدونم براشون انجام داده بازم میگی با روحیات خانمها آشنایی نداره؟
    ولش کن
    اگه بخوام سفره دلمو باز کنم، ولش کن »

    اين نشون مي‌ده كه ناراحتي تو بيش از مسائل مربوط به رفتار همسرت با خودته!! تو از خيلي چيزها ناراحتي!!
    عزيزم تمام مسائلتو بايد باز كني. نميگم براي ما. براي خودت. تمامشو. اونوقت راحتتر مي شه تصميم گرفت.
    مسايل قبلي حتما قابل حله شكي نيست اما تا قبل از اين پيامت راه حلش فرق مي كرد. اما الان ...
    عزيزم تا جائي كه مي توني از همسرت بگو
    فكر مي كنم اطلاعات كافي براي اظهار نظر وجود نداره
    همراهت

  10. کاربر روبرو از پست مفید madam تشکرکرده است .

    madam (چهارشنبه 04 خرداد 90)

  11. #27
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    مادام عزیز سلام
    مرسی که جوابمو دادی
    باشه، کل ماجرا رو براتون مینویسم تا راحتتر بتونین راهنمائیم کنین، ببخشید اگه طولانی میشه

    من 4سال پیش طبق یه مراوده کاری خیلی اتفاقی با همسرم آشنا شدم، بخاطر اعتقاداتی که دارم با هر کسی و هرجایی کار نمیکردم ، مخصوصا اینکه کار مال خودم بود و تمام مراوده ها به من ختم میشد، وقتی با ایشون آشنا شدم دیدم از لحاظ شرایط برخوردی کاملا همونطوری هستند که من میخوام، من شوخیم به جاشه، تو کار هم جدیم و اصلا اهل دوستی هم نبودم
    ایشون هیچوقت ازم دوستی نخواست، تو کار جدی بود و شیطونیها و تیکه هاشم به جا بود، همین قضیه منو جذب میکرد
    2سال از آشنائی و همکاری ما گذشت تا اینکه یه روز ازم دعوت کرد برای وسعت دادن به کارمون و پیشرفت و باز شدن باب همکاریهای جدید غیر از ساعت کاری ببینمش، منم چون واقعا تو ساعت کاری نمیتونستم جایی برم و سرم شلوغ بود و ایشون هم همینطور قبول کردم، اونجا بود که یه بوهایی بردم از اینکه قضیه چیز دیگست،
    چند وقت گذشت و یه اشاره هایی از جانب ایشون میشد، تا اینکه یه جمعه زنگ زد به گوشیم و من خیلی رسمی باهاش احوالپرسی کردم و شرع کرد که امروز ناهار بریم بیرون؟ منم گفتم من تو تعطیلات با خانواده هستم، خلاصه یه کم اصرار کرد و من زیر بار نرفتم تا اینکه عصبانی شد و شروع کرد که اگه کسی تو رو بخواد باید چکار کنه؟ چرا اصلا راه نمیدی؟ من قصدم ازدواجه و ....
    خلاصه منم بهش گفتم برای آشنائی قبل ازدواج طبق رعایت محدودیتها، مشکلی نیست
    از اون روز شروع شد، تلفنی، اس ام اسی ، حضوری،
    رابطمون طوری بود که سر یه مقدار اصرارش بابت کنار اومدنم با مسئله ای یا درخواستی مثلا دست دادن، به راحتی بهش میگفتم خوشم نمیاد و حتی دوبار شدیدا قهر کردیم تا جائیکه من حتی تو مسائل کاری هم بهش زنگ نمیزدم، تا اینکه خودش اس ام اس داد که فکر نمیکردم اینقدر برام عزیز شده باشی، بازم بهت اس دادم یا مثلا بار دوم تلفن زد که مثلا کار داره و بعد دوباره شروع شد.
    من همه چیزو راجع به حساسیتهام بهش گفته بودم، راجع به عاطفی بودنم، بهش گفتم هیچوقت دوست پسر نداشتم چون از ضربه خوردن میترسیدم، اگه بخوام وارد رابطه ای بشم اونم رابطه ای مثل ازدواج باید صد در صد مطمئن باشم، من عاقلانه پیش رفتم، بعد احساسمو درگیر کردم، به خدا سعی کردم با چشم باز برم جلو، همه چیزو بگم و هم چیزو در نظر بگیرم
    همسرم واقعا ایده آل بود، سورپرایزاش، محبتاش و .... همه این مسائل منو شدیدا مطمئن کرد که کسی که منتظرش بودم از راه رسیده، من حتی بهش گفتم بابام بازنشستست، دستمون پیش کسی دراز نیست، و کلا هر چیزی که به ذهنم میرسید گفتم
    هروقتم ازش پرسیدم ملاکت چیه، گفت تو همونی هستی که من میخوام، همین باش
    منم همیشه ازش خواهش کردم فقط عوض نشه ، همین
    نامزدیمون خیلی خوب بود، واقعا احساس خوشبختی میکردم
    نزدیک عقد ، یه مقدار کنتاک پیش اومد، سر مسائلی که الآن فکر میکنم مهم نبوده، شاید اختلاف سلیقه یا ناآشنایی به روحیات هم، بعد عقدمون یک ماهی همه چیز خوب بود تا اینکه شروع کرد : مگه بابای تو سرهنگ نیست؟ پس چرا مستأجرین؟ نمیدونم بابات به فکر شماها نبوده، چقدر میخوای جهاز بیاری؟ و شروع میکرد توهین کردن به پدر و مادرم منم تو این قضیه اصلا نمیتونم کوتاه بیام، هرچی گفت بدون اینکه توهین کنم جوابشو دادم و خلاصه کلی دلخوری و غم و غصه تا اینکه یه بار بهش گفتم به خانوادم توهین میکنی، گفت من حرف بیخود زدم، عصبانی بودم و .... که خدائیشم از اون به بعد دیگه چیزی نگفته که البته دلیلش این بود که تو همون بحران وقتی میرفتیم خونشون، من کاملا به پدر و مادرش احترام میزاشتم، حتی پشت سرشون، جالب اینه که پدر خودشم بازنشستست و زندگیشونو بچه هاش تأمین میکنن ، خواهر شوهرهای من کار میکنن، برادر شوهرم هم همینطور، شوهر من فرزند آخر خانوادست، من اینا رو میفهمم ولی خدا شاهده هنوز به روی شوهرم نیاوردم، پیش خودم میگفتم بابای شما به فکرتونه؟ خرج زندگیشو دارین شماها میدین، اونوقت به پدر من توهین میکنه، ولی هیچوقت تو روش نگفتم
    برای خرید جهیزیه با هم میرفتیم، کلا ما همه کارمونو دوتایی انجام دادیم، بعضی وقتا دست میزاشت رو وسایل گرون و خارجی ولی وقتی خودش میخواست چیزی بخره میرفت از بورسش و ارزون میخرید، من اوایل هرچی میگفت تهیه میکردم ولی وقتی رفتارشو دیدم حماقتو گذاشتم کنار
    شوهر من مثلا تلویزیون که میخواستیم بخریم رفت آخرین مدل ال سی دی تری دی سامسونگ خرید، برای من مهم نبود، مهم برای من رفتارشه نه مدل تلویزیون خونم، ولی حالا میفهمم دوست داره چیزی رو بخره که وقتی کسی میاد خونمون به همه نشون بده، هرکی میاد خونمون زود تری دی تلویزیونو راه میندازه و نشونش میده
    از بحث خارج نشم،
    شوهر من 8سال تنها زندگی کرده بود، بخاطر اینکه محل کارش به خونه باباش دور بود، خونه اجاره کرده بود. تو عقدمون من زودتر میرسیدم خونه و بعضی وقتا تا بیاد خونه میشستم پای کامپیوتر، البته اینم بگم چون تنها زندگی میکرد و دنبال کارای عروسیمون بودیم من خیلی وقتا خونش بودم، خلاصه اینکه خیلی اتفاقی تو کامپیوترش یه جای مخفی یه سری عکس و فیلم که با دوست دختراش داشت پیدا کردم، داغون شدم، ازش بدم اومده بود، حتی دوست دختراش خونشم اومده بودن، تولدشونو همونطوری که برای من برگزار کرده بود براشون گرفته بود، حرفهایی که میزد مثل حرفهایی بود که به من میزد، این برای من شد عذاب علیم، وقتی بهم حرف میزد یا کاری میکرد دیگه مثل قبل خوشحال نمیشدم ، همش به این فکر میکردم که با چند نفر دیگه اینا رو گفته یا انجام داده ، یا حتی شایدم الآن ....
    خیلی داغون کننده بود،
    میخواستم طلاق بگیرم، ولی از اونجایی که اعتقاد دارم آدم همه سعیشو باید بکنه و در آخر آسون ترین راهو انتخاب کنه، بیخیال طلاق شدم و سعی کردم اوضاعو درست کنم، تلفنی کنترلش میکردم، یه ام پی تری پلیر با رکوردر قوی خریدم و بعضی شبها پیشش نمیموندم و صداشو ضبط میکردم ، چند بار با دوست دختراش صحبت کرد، ولی چیز خاصی نبود، ولی همینکه میدونستم بازم در ارتباطن منو داغون میکرد، همین باعث شد بیشتر پیشش بمونم، تنها نزارمش، نزدیک عروسیمون بود که بعضی وقتا گوشیشو جواب نمیداد و اس ام اساش زیاد شده بود، با منم تند میشد، یک هفته قبل عروسیمون ، که منو تو فرش فروشی تنها گذاشت و یه دفعه دیدم نیست بعد دیدم اومده بیرون مغازه داره با گوشی صحبت میکنه، دیگه خرید نکردم، اعصابم خورد شد، رفتم تو خودم، بهش گفتم خسته شدم بریم خونه، ولی خون داشت خونمو میخورد، بهش گفتم بریم پارک، گفت چیزی شده گفتم میخوام باهات صحبت کنم
    بعد بهش گفتم یه چیزی هست که میخوام ازش مطمئن شم، گفت چی؟
    گفتم : یه اتفاقی افتاده که من بهت چیزی نگفتم، اوایل عقدمون یه خانمی زنگ زد به گوشیم و گفت میدونی تنها زن زندگی همسرت نیستی؟ منم قطع کردم ، دوباره زنگ زد و گفت اگه نمیدونی بدون دوست دخترش حتی تو خونشم میومده
    عصبانی شد و گفت چرا به من نگفتی، گفتم شمارش مال تلفن عمومی بود، گفت من پیداش میکردم و همچین چیزی نبوده و جون پدر مادرشم قسم خورد، یعنی چیزی که من با چشم خودم تو کامپیوترش دیده بودمو انکار کرد ،به راحتی هم قسم دروغ خورد، از اون شب تا حالا من نمیتونم به حرفاش اعتماد کنم، ولی ترسی که تو وجودش بود و حالت برخوردش و قولی که داد منو تا حد زیادی مطمئن کرد که مشکلی پیش نمیاد
    الآن هر روز میرسم خونه بهش زنگ میزنم، بعضی وقتا از سرکارم یا خونه بهش زنگ میزنم ولی تا صداشو میشنوم قطع میکنم، همش ترس از این دارم که کسی تو زندگیم باشه، همیشه اس ام اساشو چک میکنم، ولی جدیدا پاک میکنه،
    در کل احساس میکنم بهتر شده، یعنی تا حدی برای کوتاه کردن دست افراد فاسد از زندگیم موفق بودم، ولی مثلا وقتی میریم برای خرید از بعضی واکنشهای فروشنده ها متوجه میشم شوهرم یه چشمکی یا یه حرکتی انجام داده، این منو داغون میکنه، نمیدونم بخاطر حساسیت چیزهایی که دیدم بوده یا واقعا اتفاق میفته
    بعد عروسی هم مشکلاتم همونطوری که گفتم ادامه داره دیگه نمیدونم باید چی بگم



  12. کاربر روبرو از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده است .

    shamim_bahari2 (چهارشنبه 04 خرداد 90)

  13. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    کاش تا الآن حداقل یه نفر جوابمو میداد
    من نمیدونم امشبم باید همه دلخوریهامو تو دلم بریزم ؟ اصلا دوست ندارم ببینمش
    از زندگیم بدم میاد
    فرداشب خونه مامانم دعوتم، نمیدونم باید یه کاری کنم که فرداشب خراب نشه یا این کار یه مسکن هست و نباید به خاطر مهمونی خودمو بی تفاوت به کاراش نشون بدم
    جناب SCi کاش میومدین برام مینوشتین

  14. #29
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    عزیزم تا حالا شده خودتو یکم سر سنگین نشون بدی و صبر کنی تا بیاد نازتو بخره. منظورم اینه ایا تا به حال سعی کردی رفتار قبل از ازدواجتونو داشته باشی؟

    در بعضی موارد اگر اون به شما احترام لازم رو نمی ذاره می نوتی خودت به خودت احترام بذاری تا اوونم یاد بگیره. (مثلا قبل از اینکه وایسی ببینی ایا اون برات درو باز می کنه یا نه خودت بپری جلو در و خودتو منتظر باز شدن در نشون بدی و یا مثلا روز زن برای خودت یک هدیه بخری .

    می دونی بعضی وقتها تو زندگی لازمه خودمون برای خودمون یه کاراهایی رو بکنیم و خوشبختی و خوشحالی خودمون رو در گرو توجه و محبت دیگران قرار ندیم. اینطوری شما می شوید مرکز ناز و همسرتون مرکز نیاز. (هیج سهمی نمی دهی) بعضی اوقات هم باید سهمی بدهی و سهمی ندهی یعنی کاری که شما قبل از ازدواج می کردی (به اصطلاح اینور ابیها seduce کنی همسرتو). یا با پا پیش بکشی با دست پس بزنی.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  15. 3 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (یکشنبه 26 تیر 90)

  16. #30
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟

    راستی یه چیز دیگم یادم اومد.

    مردها با هم فرق دارند. ظاهرا همسر شما از اون دسته مردهایی که به چیزهایی که دسترسی نداره حریص تره. پس سعی کن یه مدت نسبت به خودت حریصش کنی و دوباره یه مدت باهاش راه بیایی و دوباره به صورت متناوب این کارو انجام بدی. البته این یک پیشنهاده خودت فکر کن ببین واقعا همسرت اینطوریه؟
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند


 
صفحه 3 از 25 نخستنخست 1234567891011121323 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.