با سلامنوشته اصلی توسط پدربزرگ
دوست عزیز طلاق ما از نوع توافقی بود !!!!
البته من خیلی سنگ انداختم که طلاق ندم ولی مدام ایشون من رو تهدید میکرد و فحاشی
میکرد که اگه فلان روز نیای دادگاه و این بحث را تمام نکنی منم مهرم را میزارم اجرا
به هر حال هر چیزی تا یه جایی قشنگه و عزیز !!!
وقتی ایشون به صراحت داره فحاشی میکنه و فوش خیلی خیلی زشت به من و خانوادم میده
منم که نمیام هم پول را بدم هم پیاز را بخورم و هم شلاق را !!!!
با خودم گفتم که دیگه ارزش نداره ولش کن اگه میخاد بره بزار بره
چقدر مقاومت کنم برای ادامه و پاره نشدن این زندگی ؟؟؟؟
درسته پای یک بچه در میان هست ولی منم ادم هستم
ایشون که منو نمیخواد !!! به صراحت میگه ازت متنفرم !!! بیا طلاق منو بده !!!
برای همین رفتم و طلاقش را دادم
البته در این طلاق توافقی بدون هیچی هم نبود
منزلی که ما در اون زندگی میکردیم مال ایشون بود یعنی یک واحد اپارتمان بود که پدر ایشون به عنوان هدیه عروسی به ما داده بود !!!
و من در این طلاق تمام اساس منزلی که خودم در این چند سال خریده بودم را به اضافه
یک چند میلیون پولی که این چند سال پس انداز کرده بودم را اونم بابت بچه ( چون ایشون
شاغل نیست و الان همون پول را گذاشته توی بانک و داره سودش را میگیره و زندگی میکنه )
بهش دادم
و الان هم ماهیانه 100 هزار تومن بابت نفغه بچه م پرداخت میکنم !!!!!
ولی ایشون چون خیلی عجله داشت و علت عجله اش را هم برام یک معماست
خودش خواست که توافقی زودتر تمام بشه !!!
خیلی ممنونم از همه دوستان عزیزی که بنده را راهنمایی می فرمایند !!!نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
و اما من در مورد اینکه علت و اصرار و پافشاری غیر منطقی ایشون برای رفت و حالا نیز برای برگشتن چی بوده و هست را به کرات سئوال کردم و ایشون اینجوری بیان میکنند !!!!
************************************************
علت و اصرار من برای طلاق این بود که ( از زبان خانوم ) ::
1- تو به من شک داشتی و من از این موضوع رنج میبردم ، از اینکه گوشیم که زنگ میخوره یا
اس ام اس میاد و یا میرم بیرون من احساس میکردم که با یک لحن و نگاه شک الودی به من
نگاه میکنی و این مورد دیگه برای من قابل حضم نبود !!! و یه جورایی انگار جون به لب شده بودم
2- به خاطر اخلاقت که ز نظر من خیلی تند و بد هست !!!
3- انگار دیوونه شده بودم و هر چی خوبی داشتی برای من تبدیل شده بود به بدی
مطلق و ازت یک تنفر خاصی گرفته بودم !!!
4- دوست داشتم ازاد باشم و تعم ازادی را بچشم ، خسته شده بودم از بس که بهم
میگفتی اینجا نرو ، اونجا برو ، میری زور بیا ، کی بر میگردی و . . . .
5- هم خودت و هم همه خانواده و خویشاوندان بهم میگفتند که به خاطر بچه این کارو نکن
ولی من نمیفهمیدم که به خاطر بچه یعنی چه !!!!
با خودم میگفتم که خوب بچه بزرگ میشه ، مشگلی هم که نیست هم پیش منه و هم پیش تو !!!!
==========================================
و اما علت برگشتن و ازدواج مجدد با تو ( باز از زبان خانوم ) ::
1- اولا که من به مخیله م خطور نمیکرد که تو بری و زن بگیری !!!!
من با خودم گفتم توی زمان عده یا بعد از اون بر میگردیم سر زندگیمون و من زمانی که فهمیدم تو ازدواج کردی دو روز توی بیمارستان بستری بودم و ...
2- با خواهرام و برادرام و مادرم صحبت کردم و همه نظرشون این بود که من مقصرم کردم !!
3- توی این مدت نشستم و خوب فکر کردم ، فهمیدم که توی زندگی 90 درصد من مقصر بودم تو درست میگفتی !!!!
وقتی به من میگفتی از خونه نرو بیرون !!! من نباید میرفتم
وقتی میگفتی با فلان شخص نرو من باید به حرف ت گوش میدادم و نباید میرفتم !!!
4- توی این مدت من با زنهای فامیل رفت و امد کردم و هم جریان را که میفهمیدند ، شوکه
میشدند و میگفتند اخه چرا ؟؟؟؟؟ شوهر تو که مشگلی نداشت !!!! ما که باورمون نمیشه
سر قهر کردن و رفتن شوهرت تو خسته شدی و زندگی تو نابود کرده باشی !!!!
5- توی این مدت احساس میکردم که هر مردی که میفهمه من مطلقه هستم ، یه جورایی
انگار بهم نظر داره و یا حتی روی من فکر های بدی میکنه !!!
6- هر جا میرفتم میدیدم که زن ها چطوری حواسشون به شوهراشون هست و ماگه چند دقیقه با هم تنها میشدیم سریع شوهرش را صدا میزد و ....
برای همین از حالم از خودم به هم میخورد !!!!
7- فهمیدم که سایه یک مرد باید بالای سر یک زن باشه !!!!
8- فهمیدم که زندگیم را مفت مفت از دست دادم !!!
9- حالا میفهمم که وقتی همه میگفتند به خاطر بچه ت کوتاه بیا ، بچه ت داغون میشه
یعنی چه ؟؟؟؟ توی این مدت این بچه قشنگ میفهمیدم که افسردگی گرفته !!!
بخصوص زمانی که تو ازدواج کردی و اومد و زن تو را دید هر شب مثل دیوونه ها گریه میکرد
و میگفت من میخوام برم پیش بابا ولی نمی خوام زنش اونجا باشه !!!!!
10- همیدم چه ظلمی به تو و این بچه و خودم و پدر و مادر رامون کردم !!!!!
11- فهمیدم که توی ازادی هیچ چیزی نیست !!!!
12- وقتی ازاد شدم و رفتم ، تازه فهمیدم که چقدر نا امن شدم و چه خطر هایی جلوی
راهمم قرار داره !!!
13 - بعد از طلاقم چند جایی رفتم سر کار ، و فهمیدم که اکثر صاحب کار ها تا که میفهمیدند
که من مطلقه هستم ، بعد از چند هفته ای بهم پیش نهاد های بدی میدادندو حالم از خودم
و از اینکه چرا این کارا کردم به هم میخوره !!!
14- فهمیدم که تو راست میگی که کار کردن و پول دراوردن سخته و ادم خسته میشه ...
15- توی این مدت من یه خانومی اشنا شدم که شوهرش معتاد هست !!!
و دیدم که چطوری این شوهر معتادی که سر کار هم نمیره را بهش احترام میزاره و حلوا حلواش میکنه !!!
با خودم گفتم خاک بر سرت شوهرت یعنی اندازه این معتاده ام نبود ؟؟؟؟
اخه چیش کم بود که اینجوری مفت مفت از دستش دادی ؟؟؟؟
16- و .....
==============================================
خلاصه فعلا داره این حرفا را میزنه و من واقعا نمی دونم که سرش به سنگ خورده
یا مقطعی هست و فعلا اینجوری یه و حتی حدس میزنم که میترسه من برم سراغ
این زن دوم و بخوام دوباره باهاش زندگی کنم !!!!
برای همین میخواد برگرده !!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)