شما باید یه فکر اساسی کنید باید بزرگنرا جمع شن و شما رو بفرستن زیر یه سقف.چون تکلیفتون مشخص نیست کلافه و عصبی می شین.
تشکرشده 3,297 در 818 پست
شما باید یه فکر اساسی کنید باید بزرگنرا جمع شن و شما رو بفرستن زیر یه سقف.چون تکلیفتون مشخص نیست کلافه و عصبی می شین.
رایحه عشق (شنبه 28 آبان 90)
تشکرشده 8,998 در 1,493 پست
سلام مامان آزاده عزیزم
من با رایحه عشق عزیز بسیار بسیار موافقم!
تو باید یک فکری به حال خودت و زندگیت بکنی اما از همه مهمتر این است که خودت را احیا
کنی!...دیگر به او زنگ نزن و به خانواده بگو که با خانواده او تکلیف شما را که پا به ماه
هستی مشخص کنند چون ایشان به زودی پدر می شود و باید این مسئولیت را بپذیرد
چون همسرت بچه که نیست که برود دنبال هوس هایش و تو را تنها بگذارد!
آزاده جان قوی باش و محکم!
دیگر التماس و طلب عشق نکن و قاطعانه (به جای التماس یا گریه) از او بخواه تا در قبال
زندگی و فرزندش مسئولیت پذیر باشد!...زندگی که بازی نیست آخر!
تا می توانی هم از دسترسش خارج باش تا دلتگ تو شود و با او محکم و قاطع برخورد کن!
تو می توانی آزاده تا او را مرد زندگی کنی!...عزیز من این مرد نیاز دارد تا یادش بدهی که
مسئولیت زندگی یعنی چه!
فکر نمی کنی که آزاده باید با اعتماد به نفس و محکم و استوار عنان زندگیش را در دست بگیرد؟
میدانی چرا همسرت مسئولیت پذیر نیست؟
چون شما هنوز خانه مادر پدرت هستی و مسئولیت را روی دوش او نینداخته ای تا هوس
نکند که با دختران مختلف دوست شود!
دیگر زمان پذیرش مسئولیت فرا رسیده!...بگو الان زمانیست که باید پس از تولد فرزندت سه
تایی زیر یک سقف زندگی کنید و البته آغاز راه توست و هنرت در ساختن مرد زندگیت!
bahar.shadi (یکشنبه 29 آبان 90)
تشکرشده 267 در 88 پست
ممنون از بهار غمگین و رایحه عشق
خوب من میخوام که اینجوری باشه
خودم بارها بهش گفتم که خونه بگیر که دیگه باهم زندگی کنیم.. ۳ تایی زیر یک سقف..گفتم که با وجود بچه نمیشه نه خونه بابام باشم نه خونهٔ کس دیگه، باید خونه فراهم کنی، تا کی میخوای آواره باشی و منو منتظر بذاری. میدونید چی میگییه؟؟؟؟؟ میگه من نمیتونم، من حوصله دنبال خوابگاه متأهلی رفتن ندارم،من پول ندارم خونه رهن کنم. همش این حرفا رو میزنه. به قرآن دیگه دق کردم از دستش از حرفاش.
خانواده من یه خانواده مغرور که اصلا کاری به خانواده همسرم ندران چون بابام میگه هم سطح ما نیستن حرف مارو نمیفهمن اصلا. خانواده اونم جلوی آدم یه جور برخورد میکنن پشت سرت یه جور دیگه!
الان من ۳ ماه تقریبا از ایران برگشتم،خدا میدون که هیچ کدومشون به من زنگ نزدن (جز خواهر بزرگش)
در صورتی که مادر همسرم همیشه میگفت خدایا یعنی میشه من یک روز بچهٔ فرزادو ببینم یعنی تا اون موقع عمر میکنم،اما به ظاهر که اینجوری نیست،چون اصلا زنگ نزدن ببینن نوشون دنیا اومده.
من مشکلم الان شوهرم هست (نمیخوام اصلا بحث خانوادش باشه،چون پرسیدید که باهم خانوادهها صحبت کنن،اینارو گفتم که بفهمید بیشتره این مشکلاتی که دارم بر میگرد به خانوادش)
آهان راستی
قبل از اینکه مرخصی بره شیراز (۲-۳ هفته پیش) ،در مورد خونه که صحبت میشد میگفت اگر شیراز انتقالی دادن اونجا خونه میگیریم اگر انتقالی ندادن تو شیراز یه خونه میگیرم اونجا باش.. منم قبول کرده بودم
شیراز که رفت زنگ زدم گفت یه خبر خوب دارم،گفتم چی؟ گفت شیراز موافقت کرده برای انتقلی من،کلی خوشحال شدم،خودشم خوشحال شد. بد از یک هفته که شیراز بود و برگشت تهران، بهم گفت به ساله دومیا فقط خونه میدن!!!گفتم باشه تا تابستون هم دیگه میشی ساله دومی دیگه؟ گفت چمیدونم....
که دیگه بعدش بهم حرفای بالا رو که گفتم رو زد که من حوصله دنبال خونه رفتن ندارم و از این چرندیات...
به خدا دوسش دارم،اما کارش برخوردش داره عذابم میده. در کول بگم همش حس میکنم ظلم در حقم کرده و داره ظلم میکنه..
راستش میخوام زنگ نزنم،اساماس ندم،نمیدونم چرا نمیتونم (خاک بر سرم شده انگار) وقتای که زیاد مهلس نمیزارم خودم یکمی حس میکنم بهتر شده اما نه بهتری که بخواد عشق و محبت بده.
بچها تورو خدا برام دعا کنید. من خیلی نیز به شوهرم دارم تو این دوران اما همش خودشو دور میکنه. هیچوقت نمیبخشمش :(
به دعاهاتون نیازمندم.
azadehh_mm (دوشنبه 30 آبان 90)
تشکرشده 707 در 218 پست
البته من با راه هاي مكانيكي مخالفم. اما ميشه از امروز از يك قاعده پيروي كني. لطفا فقط 1 يا دو اس در روز بفرست. نه چندان بلند و حاوي وضع خودت نه بيشتر و نه كمتر. فردا فقط 1 اس بفرست. و لطفا از پس فردا هر دو يا سه روز يكي بفرست. خودتو با هر چه مي توني سر گرم كن.تو داري به صورت معكوس عكس العمل نشون ميدي. از رفتارش آزرده اي اما با توجه نشون دادن بهش اينو نشون نميدي.
دوستم!
اگه خودت برا خودت بهايي قايل نشي ديگران چطور اين كارو بكنن.راستي چقدر به تولد بچه مونده عزيزكم؟
ملاحت1 (یکشنبه 29 آبان 90)
تشکرشده 8,998 در 1,493 پست
آزاده جان
عزیزم وقتی خودت برای خودت احترام قائل نشوی و احساس ضعف و حقارت کنی و دائم به
دیگران اجازه بدهی که تو را تحقیر کنند و تو را ضعیف بپندارند معلوم است که حاصل کار چیزی جز
این نمی شود!
- اگر می خواهی دیگران دوستت بدارند ، خودت را دوست داشته باش و با خود مهربان باش!
- اگر می خواهی دیگران احترامت بگزارند ، خودت برای خودت ارزش و احترام قائل شو!
- اگر می خواهی دیگران به تو نیاز داشته باشند و نیازشان را در تو جستجو کنند ، مستغنی
و بی نیاز شو!
- اگر می خواهی دیگران به تصمیماتت احترام گزارند ، قاطع باش!
حال انصافا بگو : کدامیک از این ویژگی ها را داری؟؟؟
بیا به تو و درونت مراجعه کنیم!
همسر تو دارد از نقاط ضعف تو سو استفاده می کند و تا وقتی این نقاط ضعف با تو باشد :
- نه به تو احترام می گزارد!
- نه مسئولیت می پذیرد!
- نه رفتارهای گذشته غلط را ترک می کند!
حالا که صورت مسئله را پیدا کردی چند گام برای حل مسائلت بردار عزیز دلم!
تو همواره به او می گویی : "خونه بگیر که دیگه باهم زندگی کنیم.. ۳ تایی زیر یک سقف..گفتم که با وجود بچه نمیشه نه خونه بابام باشم نه خونهٔ کس دیگه، باید خونه فراهم کنی، تا کی میخوای آواره باشی و منو منتظر بذاری؟"
می دانی چرا او این گونه پاسخ می دهد که : "من نمیتونم، من حوصله دنبال خوابگاه متأهلی رفتن ندارم،من پول ندارم خونه رهن کنم." ؟؟؟
چون :
تو قاطعانه با او از ابتدای زندگی برخورد نکرده ای و دائما از موضع ضعف و ملایمت با او برخورد
کرده ای!...نتیجه شده این که می بینی!
به حرفهای ملاحت1 عزیز خوب گوش کن و از امروز این شیوه را به کار بگیر و دیگر از
موضع ضعف وارد نشو! نگذار او تو را زنی وابسته و ضعیف بپندارد عزیز دلم!
یعنی چه که پول ندارم و حوصله ندارم؟؟؟؟
پول ندارد ، پدر نمی شد!...زن نمی گرفت!!!!...حالا که زن گرفته و دارد پدر می شود باید پای
همه چیز بایستد!
راستی نفقه شما را می پردازد؟؟؟
خرج شما و فرزندتان با کیست؟
اگر می توانی در تالار حق عضویت بپرداز وحتما در کارگاه رفتار جرات مندانه آقای baby شرکت
کن تا یاد بگیری قاطعیت یعنی چه!!!!!
آزاده جان محکم بایست و بگو برای شما خانه تهیه کند و اکر نکرد او را تا زمانی که نخواسته
مسئولیت بپذیرد نپذیر!!! اگر قاطعانه برخورد کنی حسابی حواسش را جمع می کند!!!
تو بیشتر از آن که نیاز به شوهرت داشته باشی نیاز به افزایش احترام و عزت نفس درون و
اقتدار و قاطعیت داری!!!...تا کی می خواهی ظلم پذیر باشی؟؟؟...تو داری مادر می شوی!
نکند می خواهی فرزندت هم مثل تو بزرگ شود؟؟؟؟...اگر می خواهی اقتدار و عزت نفس
درون را به او بیاموزی باید ابتدا خودت را قوی کنی!
باور کن اگر مو به مو این روش ها را اجرا کنی از همسرت یک مرد واقعی خواهی ساخت!
خواهشا پست ها را فقط نخوان ، بلکه عمل هم بکن!
برایت بسیار دعا می کنم همیشه اما باید خودت هم بخواهی تا خداوند کمکت کند!
خوب عزیز دلم می دانم به به محبت او نیاز داری و دوست داری از دهانش بشنوی که دوستت
دارم و به حمایتش نیاز داری اما قرار شد به جای اینکه خودت را کوچک کنی یا خودت را
وابسته نشان دهی ، به خودت عشق بورزی ، اعتماد به نفست را بیشتر کنی و با افزایش
معلومات و رسیدن به خودت و خوش صحبتی و رفتار جرات مندانه به همسرت استغنای خود
را نشان دهی و عنصر غر غر کردن را حذف کنی تا دیگر حس ترحم او را بر نیانگیزی تا از تو
دوری نکند و به تو مشتاق شود!...باور کن به گفته هایم ایمان دارم.
آزاده عزیز تو می خواهی مادر شوی و الگوی فرزندت باشی پس برای ساختن زندگی ات
شروع کن!
از امروز شروع کن این تمرینات را تا دنیایت را عوض کنی...من برایت درسهای تکنولوژی فکر را
می نویسم...اگر توانستی سی دی اش را تهیه کن و گوش بده!
تهیه کتاب "اعجاز مثبت اندیشی" نوشته "محمدرضا فراحی" هم بسیار مفید است.
ضمنا مامان آزاده یک داستان هم برایت می گذارم تا بدانی فرشته کوچکت چقدر نگران لحظه
تولدش است :
داستان زیبای درد و دل کودک با خدا
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟” …..
خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتهام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.”
خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز میخواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.”
کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”
خداوند او را نوازش کرد و گفت: “فرشتة تو، زیباترین و شیرینترین واژههایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.”
کودک با ناراحتی گفت: “وقتی میخواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟”
اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت: “فرشتهات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد میدهد که چگونه دعاکنی.”
کودک سرش رابرگرداند وپرسید: “شنیدهام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟”
- “فرشتهات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.”
کودک با نگرانی ادامه داد: “اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.”
خدواند لبخند زد و گفت: “فرشتهات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.”
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده میشد. کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: “خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشتهام را به من بگویید.”
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: “نام فرشتهات اهمیتی ندارد. به راحتی میتوانی
او را مادر صدا کنی.”
bahar.shadi (دوشنبه 30 آبان 90)
تشکرشده 267 در 88 پست
ممنون از همگی
ملاحت عزیز،سعیمو میکنم،ببینم میشه یا نه! تا تولد بچه ۴ روز دیگه مونده،اما ممکن زودتر هم باشه چون حسش میکنم.
بهار عزیزم مرسی از اینکه این همه وقتتو میذاری و مینویسی،به خدا وقتی حرفاتو میخونم کلی روحیه میگیرم. راستش خوب که فکر میکنم هیچ کدوم از ویژگیهای که گفتین رو در مقابل شوهرم ندارم اصلا.
پرسیدین نفقه میده یا نه. فقط سالی که اومد اینجا ۷ ماه موند،وقتی میخواست برگرده مقداری از پولشو برد و حدود ۲هزار پوندش رو گذشت برای من..اما این مال ۲ ساله پیش هست. بعد از اون هیچی به من نداده. وقتی که میرم ایران گاه گاهی پول میده اما مثلا واسه خرید بلیط هواپیما و اینجور چیزها اصلا تاحالا نشده که بگه خودم برات بلیط میگیرم.
خرج من و فرزندم تاحالاش با خودم و پدرم بوده. اما شوهرم اصلا قدردان نیست،میگه وظیفهشونه که دخترشنو نگاه دارن!
من فردا میرم بیمارستان انشاالله واسه زایمان ،به نظرتون چجوری بهش خبر بدم؟ اصلا حقش هست که بدون یا نه؟
شما بگید!!؟
اون متن آخر هم که در مورد فرشته (مادر) بود خیلی زیبا بود،اشکم در اومد..مرسی
بازم ممنونم بهار غمگین،انشالله که بتونم تک تک کارای که گفتین رو انجام بدم.....
azadehh_mm (دوشنبه 30 آبان 90)
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
آزاده عزیز، بهت تبریک میگم.
برای خودت و کوچولوی نازت، آرزوی سلامتی دارم
نمیدونم نظرم چقدردرسته، اما فکر میکنم هر خانمی دوس داره در آخرین لحظات قبل از زایمانش، با همسرش صحبت کنه.
بالاخره ایشون هنوزم همسر شماست. فکر میکنم برای خودت لازمه.
حتی شاید یه کمی به بیدار کردن حس مسولیتش کمک کنه. اما حالا این زیاد مهم نیست. آرامش خودت مهمه.
(بذار بقیه دوستان هم نظر بدن. شاید من اشتباه میگم و این کار درست نباشه.)
مراقب خودت و کوچولو باش آزاده ی عزیز
دختر مهربون (دوشنبه 30 آبان 90)
تشکرشده 3,297 در 818 پست
به نظر من هم بهش خبر بده البته فقط در این حد ولی ازش نخواه بیاد .چون بهترین زمان برای اینکه بهتر بشناسیش ببینی این زندگیشو چقدر می خواد.
امیدوارم بچت به سلامتی به دنیا بیاد گلم
راستی بعد زایمان چه طور می یای اینجا ما رو با خبر می کنی؟.یعنی یه مدت نمی یای؟دلمون واست تنگ می شه
رایحه عشق (سه شنبه 08 آذر 90)
تشکرشده 8,998 در 1,493 پست
سلام آزاده عزیزم
ان شاالله که قدم نی نی مبارک باشه و به سلامتی هر 2 تا تون به خونه برگردید و به لطف و
برکت قدم های نی نی پدر نی نی هم اهل و عاقل شه
نازنینم امیدوار زایمان راحتی داشته باشی
قبل از زایمان یک نامه براش بنویس و همه احساسات خوبت رو به همراه تنهاییهای که کشیدی
براش بنویس و ازش بخواه که از این به بعد کنار تو و دخترش باشه و نامه رو به دستش برسون!
امیدوارم این نامه بیدارش کنه
از احساس نی نی و نیازش به پدرش هم بهش بگو!!!
امیدوارم و دعا می کنم که همه چیز درست شه!
موفق باشی عزیز دلم
bahar.shadi (دوشنبه 30 آبان 90)
تشکرشده 3,297 در 818 پست
بهار جون منم مثل تو خیلی به نامه نوشتن و تاثیر اون اعتقاد دارم.چون تو تاپیکای دیگه هم دیدم به بعضی ها پیشنهاد دادی خواستم بگم این روشو خیلی دوست دارم.
رایحه عشق (پنجشنبه 10 آذر 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)