به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 89
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اردیبهشت 90 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1390-2-01
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    1,671
    سطح
    23
    Points: 1,671, Level: 23
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    273

    تشکرشده 268 در 90 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    شما ناراحتی،
    و محمد بخاطر علنی شدن ضعف جنسی اش و مطرح شدنش در خانواده ناراحت تر !

    اگر زنگ بزنی فکر می تونی بتونی تا حدودی این مساله را براش جا بندازی که به مرحله ای رسیده بودی که مجبور شدی مطرح کنی؟ فکر می کنی بتونه بپذیره ؟

    به احتمال زیاد این قدم را شما باید برداری. زمانش با شماست. ولی احتمالا اولین قدم بعهده ی شماست. مگر اینکه به روی خودتون نیارید تا در یک جلسه یا مهمانی خانوادگی با هم روبرو بشید. به هر حال ایشون الان دلخورند و ناراحت.

    البته و صد البته که شما هم دو سال است که دلگیر و درگیرید. ولی اگر فکر بازگشت توی ذهنت هست رفع این کدورت و این قسمت بعهده ی شماست.

  2. کاربر روبرو از پست مفید آراام تشکرکرده است .

    آراام (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 اسفند 90 [ 00:11]
    تاریخ عضویت
    1390-1-03
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    2,914
    سطح
    33
    Points: 2,914, Level: 33
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    248

    تشکرشده 254 در 122 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سابینا
    جویای نیمه گمشده عزیزم من دو ساله دارم این شرایطو تحمل میکنم باور کنید خودمم دوست ندارم جا بزنم ولی توانی برام نمونده اعتماد به نفس؛ امید ها و آرزوهامو بربادرفته می بینم
    سابینای خوب به نوع حرف زدنت دقت کن:
    نقل قول نوشته اصلی توسط سابینا
    این شرایطو تحمل میکنم
    توانی برام نمونده
    امید ها و آرزوهامو بربادرفته می بینم
    دیگه خودم از دست خودم خسته شدم
    شاید من صبور نیستم ولی دوستان از پا افتادم
    دو سال سختی بی محبتی زندگی غیر عادی دیگه از پا انداخته منو
    سابینا خانم، خواهش می کنم این واژه ها رو دیگه بکار نبر.
    خواهش می کنم...
    با طلاق گرفتن هر چی مسائلت بیشتر بشه، کمتر نمی شه.
    بیا تصمیم بگیر واسه یه مدت 6 ماه یا هر چقدر خودت میتونی روی محمد کار کنی...
    اگه هنوز ازدواج نکردین و اسمتون تو شناسنامه هم نیست که نظری ندارم ولی اگر هست صبر کن.
    فرصت بده...
    روش کار کن...
    به اون فرصت نفس کشیدن بده.
    شاید پیش مشاور رفتن هم خالی از لطف نباشه.
    ای کاش بیشتر میدونستم از شما تا بهتر راهنمایی کنم.
    ولی فکر می کنم قبل از کاری مشورت گرفتن از دیگران و با اطلاعات کامل اقدام کردن خیلی بهتر است از زمانیکه از روی خستگی و ... بخواهیم اقدامی بکنیم.
    حداقل زمانی این کار رو انجام بده تا این حالتت رو بهتر کرده باشی تا بتونی راحت تر و بهتر تصمیم بگیری.
    از قدرت دعا و صدقه هم غافل مباش
    انرژی ای بس عظیم دارند.
    اگر قابل باشم برایت دعا می کنم



  4. 3 کاربر از پست مفید جویای نیمه گمشده تشکرکرده اند .

    جویای نیمه گمشده (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 90 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1389-8-26
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,816
    سطح
    25
    Points: 1,816, Level: 25
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 71 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    به نظر من زنگ بزن، چون کار بدی نکردید که همسرتون ناراحت باشه.

    مادر آقا محمد به این دلیل اومده خونه شما چون احتمالا" از خود فرزندشان چیز زیادی دستگیرش نشده و اومده بعد از دو سال مشکل واقعی رو بدونه ! شما هم گفتید ! کار بدی هم نکردید.

  6. کاربر روبرو از پست مفید 367 تشکرکرده است .

    367 (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  7. #24
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    واقعیتش بچه ها با زنداییم که روانشناسه صحبت کردم، در جریان هست، گفت چون خانواده ش گفتن که ما بریم باهم صحبت کنیم بعد اطلاع بدیم بهتره که صبر کنی تا خبری از جانب اونها بشه
    راستش نگید به حرفمون گوش نمی دی ها ، ولی حسش هم نیست، احساس رنجیدگی شدید دارم، توی یه بحران هستم

  8. 3 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اردیبهشت 90 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1390-2-01
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    1,671
    سطح
    23
    Points: 1,671, Level: 23
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    273

    تشکرشده 268 در 90 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    چرا باید ناراحت بشیم؟

    ما فقط نظرمون را می گیم، با اطلاعات محدودی که داریم. این تو هستی که با توجه به شرایط خودت و زندگیت تصمیم میگیری که کدوم کار را انجام بدی.

  10. 5 کاربر از پست مفید آراام تشکرکرده اند .

    آراام (دوشنبه 05 اردیبهشت 90)

  11. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 اسفند 97 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-20
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    7,354
    سطح
    57
    Points: 7,354, Level: 57
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 196
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 280 در 139 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سابینا
    واقعیتش بچه ها با زنداییم که روانشناسه صحبت کردم، در جریان هست، گفت چون خانواده ش گفتن که ما بریم باهم صحبت کنیم بعد اطلاع بدیم بهتره که صبر کنی تا خبری از جانب اونها بشه
    راستش نگید به حرفمون گوش نمی دی ها ، ولی حسش هم نیست، احساس رنجیدگی شدید دارم، توی یه بحران هستم
    سابینا.من که هرچی قسمت میدم اصلا توجه نمیکنی!
    توی اینترنت سرچ بزن افسردگی ببین اصلا بیماریش چیه.ببین من قبلا هم بهت گفتم افسردگی مثل پا درد یا کمر درد نیست.روی ذهن،فکر،عمل و تصمیم اثر میذاره!تا کسی افسرده نشه نمیتونه این مرحله را ببینه!شما هم نتونستی ولی میتونی بفهمی چیه!
    اینکه ایشون افسردگی داشتند و بهتون نگفتند جای خودش اما اینکه شما نمیخواید اوضاع رو درست کنید هم جای خودشه!
    میخوام که خرده رک تر باهات صحبت کنم.
    شما برای مردم خوب نظر میدید و مشکل حل میکنید اما برای خودتون اصلا!من نصف این مشکلات را از سمت شما میبینم.دقیقا همه تایپیکهات را خوندم و مسئله تو میدونم.خودتم میدونی که دنبال میکردم!اما تو خودت نمیخوای مشکلتو حل کنی.100 بار بهت گفتم چیکار کنی باز میگی مادرش اینو گفت پدرش اونو گفت نمیدونم مادر من سکوت کرد فلان کرد!اگه نمیخوای مشکلت حل بشه بگو تایپیکو ببندن دیگه.
    اینو بخون:
    یک فرد افسرده ممکن است خود را در دنیا بسیار تنها ببیند. حمایت شما به او کمک خواهد کرد.
    هر چقدر بیشتر درباره افسردگی بدانید، بهتر می توانید وضعیت یک شخص افسرده را درک کنید و متوجه شوید چه قصدی دارد. سعی کنید حقیقت را درباره افسردگی بدانید و افسانه هایی را که در این باره وجود دارد بخوانید.
    شما نمیدونی افسردگی چیه.اگه میدونستی دست از این کارای بچگانه بر میداشتی و زندگیتو میساختی!مشکل شما اصلا ربطی به حرف اینو و اون نداره.
    شما باید بدونید افسردگی چه نوع بیماری هست و حالاتش به چه شکله تا بتونید یک فرد افسرده رو کمک کنید.اونم همسرتون!
    اینو بخونید:
    http://www.parvazkon.com/component/content/article/505.html
    اینم همینطور:
    http://ld.javanblog.com/213082-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1+%D8%A8%D8%A7+%D8%A7 %D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AF+%D9%8A+%D9%83%D9%87+%D8%A 7%D9%81%D8%B3%D8%B1%D8%AF%DA%AF%D9%8A+%D8%AF%D8%A7 %D8%B1%D9%86%D8%AF.html
    اینم همینطور:
    http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=3950&id=22054
    همینطور:
    http://www.seemorgh.com/health/default.aspx?tabid=2185&conid=1796


    شما برای رفع مشکلتون باید بدونید افسردگی چیه و چطور باید برخورد کنید با این مشکل!
    میخواید خیلی ساده براتون بگم؟به محمد آقا بگید 24 ساعت دارو مصرف نکنه! ببینید چطور میل جنسیش 10 برابر انسان عادی میشه.شما باید معلومات خودتون رو در مورد افسردگی بالا ببرید.تا اطلاعات نداشته باشید همینطور میشینید به حرف این و اون و اینکه اون چی گفت این چی گفت گوش میکنید!!!!

    تکرار تکرار تکرار::::::::::::::::::::::::::::
    2 ساعت در اینترنت وقت بذارید و بیماری افسردگی و راه های مقابله با اون رو مطالعه کنید!
    اگر زندگیتون براتون اهمیت داره بفهمید افسردگی چیه


    روانپزشک به شکل خیلی راحتی این مشکلتون رو حل میکنه.شما دنبال جدایی هستید تا درست کردن مشکلی که خیلی خیلی راحت و مثل آب خوردن حل میشه!

  12. کاربر روبرو از پست مفید footer تشکرکرده است .


  13. #27
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط footer2

    شما برای مردم خوب نظر میدید و مشکل حل میکنید اما برای خودتون اصلا!من نصف این مشکلات را از سمت شما میبینم.دقیقا همه تایپیکهات را خوندم و مسئله تو میدونم.خودتم میدونی که دنبال میکردم!اما تو خودت نمیخوای مشکلتو حل کنی.100 بار بهت گفتم چیکار کنی باز میگی مادرش اینو گفت پدرش اونو گفت نمیدونم مادر من سکوت کرد فلان کرد!اگه نمیخوای مشکلت حل بشه بگو تایپیکو ببندن دیگه.
    خوب چه خبره حالا چرا می زنی؟
    خوب همه اینطورین دیگه!، همیشه کسی که از دور نگاه میکنه میتونه بهتر مشکل رو ببینه تا کسی که توی گرفتاری دست و پا می زنه،

    شما باید بدونید افسردگی چه نوع بیماری هست و حالاتش به چه شکله تا بتونید یک فرد افسرده رو کمک کنید.اونم همسرتون!
    دوست من من دوساله که اغراق نمیشه بگم که ده ها مقاله در این مورد خوندم، خوب الان فهمیدیم مثلا فلانی غده داره، اصلا ابعاد و جزئیاتشم دیدیم، با بیمار همدردی کردیم، ولی تا این غده عمل نشه شما صد سال هم مطالعه و همدردی کنید به جایی نمی رسید، درمان بیماری تخصص می خواد که متاسفانه من ندارم، تا حد توان هم در جهت حل این مشکل سعی کردم ولی خوب دست تنها که نمیشه

    شما برای رفع مشکلتون باید بدونید افسردگی چیه و چطور باید برخورد کنید با این مشکل!
    میخواید خیلی ساده براتون بگم؟به محمد آقا بگید 24 ساعت دارو مصرف نکنه! ببینید چطور میل جنسیش 10 برابر انسان عادی میشه.شما باید معلومات خودتون رو در مورد افسردگی بالا ببرید.تا اطلاعات نداشته باشید همینطور میشینید به حرف این و اون و اینکه اون چی گفت این چی گفت گوش میکنید!!!!
    خوب من حرفتونو قبول دارم، دکتر هم به من گفته که این داروهاش و بیماری افسردگیش روش تاثیر میذارن و معلوم هم نیست تا کی محمد باید دارو مصرف کنه، این وسط تکلیف چیه؟ اون طرف قضیه که پسر افسرده هست و مریضه و ...، اینطرف قضیه رو هم ببینید و منصفانه قضاوت کنید، شاید حس همزاد پنداری دارید ولی اینطرف هم یه دختر جوونه که نادانسته تو این وضعیت گرفتار شده و اومده زندگی کنه، حداقلی از نیازها، خواست ها و آرزوها داره که برای ادامه زندگی باید براورده شن، اینطورکه به نظر می رسه ایشون شاید 5 سال دیگه هم بخواد دارو مصرف کنه، ضربه ای که من این وسط میخورم و تاثیر منفی سردمزاجی برزندگی چی؟

    تکرار تکرار تکرار::::::::::::::::::::::::::::
    2 ساعت در اینترنت وقت بذارید و بیماری افسردگی و راه های مقابله با اون رو مطالعه کنید!
    اگر زندگیتون براتون اهمیت داره بفهمید افسردگی چیه


    سابینا: خیلی خوندم ولی چشم بازم میخونم، مرسی از بابت مقالات
    روانپزشک به شکل خیلی راحتی این مشکلتون رو حل میکنه.شما دنبال جدایی هستید تا درست کردن مشکلی که خیلی خیلی راحت و مثل آب خوردن حل میشه!

    فوتر همچین هم مثل آب خوردن نیست، مقایسه وضعیت خودتون با محمد اشتباه هست، یادتون نره که ایشون دوساله تحت درمان هست و جوابی گرفته نشده، اگر به راحتی آب خوردن بود که شش ماه اول حل می شد میرفت سرکارش!
    اگر زندگیم برام مهم نبود اینطوری بال بال نمیزدم براش، همون دوماه اول رفته بودم پی کار خودم ، روانپزشک هم دو ساله هر دوماه یه بار میره محمد پس چطور شده که مشکلش حل نمیشه؟ مشکل محمد درسته افسردگیه ولی افسردگی هم درجاتی داره
    از طرفی بیمار همکاری نمیکنه، خدادادی هم نسبت به من بدبینه، وقتی به زور هم میبرمش دکتر حرفهایی میزنه که دلمو میشکنه، من این وسط بازم جا نزدم، تنها راهی که به ذهنم رسیده اینه که خونواده ش هم از یه طرف مجبورش کنن بره همزمان روانپزشک و روانشناس، من که نمیتونم بهش دارو تجویز کنم، میترسم که یه کار غیر تخصصی بکنم بدتر از قبل بشه
    ببینید دوست من من کاملا دارم دلسوزی شما رو می فهمم، دارید میگید کمکش کنم، اولا نوع کمک مهمه، این نوعی که من کردم تا حالا جوابی نداده، محمد کمک تخصصی میخواد اونم به طور مداوم و مستمر و باید مجبورش کرد که ورزش کنه، دکتر بره و مشاوره بگیره، از طرفی پیش من زندگی نمی کنه و متاسفانه من منابع مالی هم ندارم که خرج دکتر و درمونشو بدم ، پس حداقل نیمی از وظیفه میافته رو دوش خانواده ش که متاسفانه یه خانواده جاهل و بیسواد که معتقدند رفتن به روانشناس بالینی پول هدر دادنه، از طرفی کمک کننده که من باشم دیگه نیرویی نداره که تنهایی بار همه چیز رو بر دوش بکشه


    پس الان یه فرصت دیگه بهشون خواهم داد که کمک کنند پسرشون معالجه بشه به روش صحیح، نه اینکه کلونازپام بخوره بیهوش بیافته یه گوشه

    اگر دست به دست من بدن من هستم که کمکش کنم؛ ولی خوب اونقدر توانایی ندارم که تک و تنها یه فرد به شدت افسرده رو خوبش کنم تازه معلوم هم نیست اون خوب بشه بعدش من مریض بشم !

    مثلا تو همون مقاله اولتون : راههای حمایت از یک فرد افسرده : هم بهش اشاره شده که اولا مواظب خودتون باشید که شما هم مریض نشید، ثانیا درمان فرد افسرده یه کار تیمی هست نه تکی

  14. 7 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)

  15. #28
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    116
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    سابینا عزیز
    همه می فهمیم که شرایط خیلی سختی داری
    و به قول دکتر هولاکویی این بیما ریها خیلی درمانی نداره مگر اینکه خود فرد همکاری کنه برای کنترلش که شرایط وخیم تر نشه. لطفا خوب فکر کن چون دلیلی نمی شه که بخاط بیماری یک نفر که هیچ تقصیری از کسی نیست یک نفر دیگه رو هم قربانی کنیم.
    خانواده محمد هم به نوعی گرفتارند وچاره ای ندارند
    امیدوارم شرایط همانطور که خیرو صلاحتون باشه پیش بره.

  16. 2 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .


  17. #29
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    سلام سابینا خانم،

    به صحبتهای من بیشتر به دید یک همدلی نگاه کن.

    من تاپیک قبلی شما را نخواندم، برای همین از همه ماجرا با خبر نیستم.

    با این حال فکر می کنم بهترین نظر را فرشته مهربان و بالهای صداقت دادند.

    فکر می کنم کسی در همدردی کسی را تشویق به جدایی نمی کند، چون هیچ کس مثل شما شرایط شما را درک نمی کند و این شما هستی که می توانی بهترین تصمیم را بگیری.

    فقط این مسئله هست که درسته که آدم باید بقیه را یاری کند و اگر کمکی از دستش بر می آید انجام دهد، ولی فکر می کنم ازدواج کردن از روی دلسوزی و به امید تغییر و بهبودی شرایط کار درستی نباشد. البته می دانم که شما عقد کرده هستید، ولی اگر الآن به این نتیجه برسید که در توان شما نیست تا ادامه دهید، عقل سلیم شما را ملامت نمی کند. در اینجا شما مهم هستی. شما باید بتوانی با طرف خوشبخت باشی. اگر شما احساس خوشبختی نکنی، چطور می توانی طرف مقابل را خوشبخت کنی؟

    ادامه این راه سخت و دشوار است. شاید اگر برای رضای خدا ادامه دهید و موفق شوید، خداوند هم در این راه به شما کمک کند و در آخر به نتیجه خوبی برسید.

    ولی به قول فرشته مهربان شما باید ببینید که می توانید محمد را با همین شرایط که هست بپذیرید یا نه.
    یعنی فرض بگیریم که شما به امید بهبود ادامه دهید. اگر 5 سال دیگر به این نتیجه برسید که او قابل درمان نیست، 5 سال از جوانی خود را از دست داده اید. خب، اگر او را به همین شکل پذیرفته باشید، مسئله ای نیست، به زندگیتان ادامه می دهید. ولی اگر فقط به امید درمان سالها صبر کرده باشید، سرخورده و پشیمان می شوید و به احتمال زیاد احساس می کنید عمر شما به هدر رفته.

    باید یکبار دیگر تمام خوبی های ایشون رو در نظر بگیرید. در کنارش بدیهای ایشون و این مشکلشون رو. ببینید آیا با این شخص خوشبخت می شوید یا خیر.

    یک مسئله ای را من متوجه نشدم (شاید در تاپیک قبلی توضیح دادید). آیا آقا محمد بعد از عقد افسردگی گرفت یا از قبل اینطور بود و این موضوع را از شما مخفی کرده بودند؟

    آرزو می کنم بهترین تصمیم را بگیرید. از خداوند می خواهم چه تصمیم به جدایی گرفتید و چه به ادامه دادن، شما را یاری کند.

  18. 3 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 07 اردیبهشت 90)

  19. #30
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: دیگه به پایان خط رسیدیم

    سلام همه ی دوستان مهربان همدردی، از همه تون ممنونم که توی این لحظات و روزهای تلخ منو تنها نمیذارید، انگار سنگینی بار روی دوشم نصف میشه
    دوستان این دوروزه از محمد خبری نیست و من هم خبری ازش نگرفتم چون دل و دماغ حرف زدن ندارم و اصلا نمیدونم چی بگم، درواقع من گفتنی ها رو گفتم...
    امروز ولی مادرش صبحی زنگ زد خیلی عادی با مادرم و من صحبت کرد و مثلا از زحمات اونروزش تشکر کرد و بعد درمورد آب و هوا و...
    انگار نه انگار که چیزی شده
    نمی دونم تو مغزشون چی میگذره
    اگر اوضاع عادیه پس چرا خبری از محمد نیست
    اگرنه پس مادره چرا زنگ زده بود
    و چرا هیچی نگفت؟
    به هر حال باید صبر کرد و دید
    از همه ی دوستانی که برام پست زدن ممنونم و تا حالا به یه جمع بندی رسیدم از نظرات دوستان
    فقط فکر اینکه بعد جدایی احتمالی چی برام پیش خواهد اومد خیلی اذیتم می کنه


    * آقای حامد عزیز: افسردگی ایشون مربوط به قبل از عقد بود و به من فقط اشاره ای سطحی از طرف ایشون شد که اضطراب دارم و موضوع شفاف گفته نشد، این اشاره هم بخاطر این بود که الان نتونم بگم نمیدونستم!!!! افسردگی ایشون ظاهرا ریشه در گذشته ای دور داره و با بیش فعالی در کودکی شروع شده و بعد به شب ادارای و وسواس شستن دست در نوجوانی رسیده و الان به افسردگی حاد ختم شده


    دوستان تنهام نذارید همونطور که تاحالا نذاشتین

    راستی لینک های دیروز و امروز فوتر رو امروز یه جا خوندم
    ولی واقعا شرمنده شدم از این همه زحمتی که برای جمع آوری لینک داده ، خوب معلومه که خیلی دوست داره به من کمک کنه ، فوتر دستت درد نکته، مقالاتی که دادی عین زندگی منه ، دقیقا و تمام و کمال

  20. 6 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (پنجشنبه 08 اردیبهشت 90)


 
صفحه 3 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.