دو روزه پیش پدر خانمم برامون از دکتر مجد برامون وقت گرفت به همسر گفت حتما باید برید. رفتیم اونجا اول همسرم یک ربعی رفت داخل صحبت کرد بعد من رفتم داخل بعد منهم کمی از شرایطمون گفتم برای دکتر ایشون قشنگگوش داد ولی در آخر گفت شما میخواین زندگی کنید ولی همسرتان میگن میخوان جدا بشن با وجود یک بچه و منهم تخصوصم تو روابط زوجین من کاری از دستم بر نمیاد شما باید برین پیشه مشاوره طلاق و یه خانمی معرفی کرد برامون البته دوتا قرص افسردگی برای همسرم تجویز کرد . از اونجا کر بر میگشتیم همسرم بهم گفت میخوام بدم بازار خرید یه مبلغی بهم بده. منهم رفتم سره کار کمیم بیشتر براش ریختم برای عید اگر خریدی داشت انجام بده.
بازهم پیشه خودم گفتم شاید بهتر باشه باز یه مقدمه سفر تو عید برنامه ریزی کنم شاید کمی هوا بخوریم روحیمونم بهتر بشه و قوی ب ای تاریخ سفر ازش مشورت خواستم گفت من با شما جایی نمیام ممنون . خیلی از این جور جواباش ناراحت میشم وقتی میبینم هرچی من میخوام چجوری پا پیش بزارم برای حل مشکلاتمون همسرم به برعکس من نا امیدم میکنه و دست رد میزنه به من . آخه واقعا من انقدر بد هستم این جواب ۱۰ سال صداقت من شده . خیلی از خودم دارم نا امید میشم. هیچ وقت فکر نمی کردم مشکلی باشه که آدم نتونه حلش کنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)