نوشته اصلی توسط
سحر بهاری
آقای زونیام گرامی
شعرهای شما من رو بیاد شعرهای استاد شهریار و استاد رهی معیری میندازن...
شعرتون رو که خوندم بیاد قطعه ی شاخک شمعدانی افتادم، که استاد معیری خطاب به شاخه ی شمعدانی چنین سرودند؛
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرفتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
قدم از بساط گلستان کشیدی
مکان بر فراز ثریا گرفتی
فلک ساخت پیرایهٔ زلف حورت
دل خود چو از خاکیان واگرفتی
مگر طایر بوستان بهشتی؟
که جا بر سر شاخ طوبی گرفتی
مگر پنجه مشک سای نسیمی؟
که گیسوی آن سرو بالا گرفتی
مگر دست اندیشهٔ مایی ای گل؟
که زلفش به عجز و تمنا گرفتی...
علاقه مندی ها (Bookmarks)