در جواني غصه خوردن هيچكس يادم نكرد
در قفس ماندم ولي صياد آزادم نكرد
آتش عشقت چنان از زندگي سيرم كرد
آرزوي مرگ كردم ، مرگ هم يادم نكرد ...
تشکرشده 375 در 164 پست
در جواني غصه خوردن هيچكس يادم نكرد
در قفس ماندم ولي صياد آزادم نكرد
آتش عشقت چنان از زندگي سيرم كرد
آرزوي مرگ كردم ، مرگ هم يادم نكرد ...
او مـانده و قلب آهنـــی تان مردم!
یا می نگـرد به دشمنی تان مردم!
این پاسخ لطف یک درخت است؟تبر؟
لعنت به نمکدان شکنی تان ! مردم!
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
دل سنگین خود را بر دلم نه
نمی بینی که از غم سنگسارم
بیا نزدیک و بر رویم نظر کن
نشانی ها نگر کز عشق دارم
تشکرشده 116 در 62 پست
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تشکرشده 116 در 62 پست
هر جا که من و یار به هم باز رسیدیم
از بیم بداندیش لب خویش گزیدیم
بی واسطه گوش و زبان از طرف چشم
بسیار سخن بود که گفتیم و شنیدیم
تشکرشده 160 در 86 پست
مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی
چونکه یک ها محو شد آنک تویی
تا همه جانها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
تشکرشده 191 در 101 پست
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری کشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
سفر کردم به هر شهری دویدم
به لطف و حسن تو کس را ندیدم
ز هجران و غریبی بازگشتم
دگرباره بدین دولت رسیدم
از باغ روی تو تا دور گشتم
نه گل دیدم نه یک میوه بچیدم
تشکرشده 160 در 86 پست
ما شکاریم اینچنین دامی کراست
گوی چوگانیم، چوگانی کجاست؟
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
تو می گفتی مکن در من نگاهی
که من خون ها کنم تاوان ندارم
من سرگشته چون فرمان نبردم
از آن بر نیک و بد فرمان ندارم
چو هر کس لطف می یابند از تو
من بیچاره آخر جان ندارم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)