سلام حالتون خوبه؟
بابت پاسخ های همه خیلی خیلی ممنونم
سلام خانم موعود ، امتحان روز سه شنبه رو هم خوب خوندما ولی امتحان رو شدید خراب کردم آخه خیلی خیلی سخت بود راستی یه اتفاق نسبتا مهم افتاده
چند روز پیش به صورت بسیار نامحسوس و غیرمستقیم و با شوخی به مادرم اشاراتی کردم (دقت کنید خیلی نامحسوس و فقط اشاراتی کردم!) اما ایشون من رو به شدت ناامید کردند...
حالا فکر می کنم درک تنهایی من براتون راحت تر باشه
(از صحبت های مادرم احساس کردم که ایشون حتما مطرح کردن این مسائل رو در شرایط و سن من گناه کبیره می دونن! )
به خدا از اون روز تا حالا فقط دلم میخواد گریه کنم اصلا انتظارش رو نداشتم اصلا...
اگه مادرم نتونه من رو درک کنه که ..........
با خودم فکر میکنم شاید کار اشتباهی کرده ام و آدمایی مثل من نباید عاشق بشن آدمایی مثل من که هیچ کس رو ندارن که درکشون کنه
شاید آدمایی مثل من باید همیشه نگاهشون رو به زمین بدوزند که مبادا کسی رو ببینن و بهش دل ببندن!
شاید!
شما بگین من کار اشتباهی کردم یا می کنم؟
دکتر علی شریعتی(ره): "هرکسی آن چنان است که احساسش میکنند ؛ نه آنچنان احساسش میکنند که هست... "
بگذریم ، دیگه ادامه نمیدم ، قلبم داره وا می ایسته________________________
اینو از خواهرتون بشنوید که از این لحاظ هرچقدر اوضاع کلاستون وخیمتر باشه به نفع همه تونه !
اینجوری حریمها حفظ میشه و کسی جرات جسارت به دیگری رو به خودش نمیده .البته منظورم از جسارت رو خودتون میدونم که میدونید ! کلاستون هم جو سالمی خواهد داشت .
آره کاملا موافقم و از این بابت هم خوشحالم!!
حالا شما امتحان کنید فکر نمیکنم با مطرح کردن این وضوع ضرری متوجه تون بهش .
جو کلاستون که میگید وخیمه ، به مادرتون هم نمیگید ، خودتون هم که نمیگید و بهتر همونه که مستقیم نگید
پس ..........
خواهر بزرگتر ندارید که رابطه تون با هم خوب باشه و واسطه بشه ؟
ببینم شما استاد خانم ندارید ؟
بالاخره یه جوری باید متوجه بشید که پای کسی تو زندگی این خانم هست یا نه ؟
نه! مطمئن باشین که مستقیما این موضوع رو به ایشون نخواهم گفت!(مخصوصاً بعد از خوندن پاسخ "فانوس80")
خواهر هم ندارم! من که تو پست اول هم گفتم فقط دو برادر بزرگتر از خودم دارم که با اونها هم چندان راحت نیستم که این موضوع رو به اونا بگم حتی فامیل و آشنای خیلی صمیمی(برای اینجور موضوعات) هم نداریم
استاد خانم داریم اما به نظرم از طریق استاد عمل کردن که همون مستقیم گفتن میشه!
والا حرف دل من هم همینه میخوام بدونم که پای کسی در میون هست یا نه؟ و اگه الآن مستأصلم دلیلش همینه که کاری از دستم برنمیاد.
برادر عزیزم همیشه خدا رو شکر کنید که به شما نجابت و دل پاک عطا کرده که حاضر نمیشید مثل خیلی از جوونا بدون فکر و عجولانه تصمیم بگیرید و راضی نمی شید به اینکه به خاطر خودتون ارزشها و اصول اخلاقی رو زیر پا بذارید
این نعمت خیلی بزرگیه که خیلی ها ازش محروم هستن و فقط به لذات آنی فکر میکنن .شما قوی هستید و با ایمان پس قدر این نعمات رو بدونید .و همیشه توکلتون به خدا باشه و هر آنچه که میخواید از خدا بخواید .
بهتون توصیه میکنم این ذکر رو زیاد تکرار کنید :
وَ اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی الله اِنَّ الله بَصیِرٌ بالعِباد ...........واگذار کردم کارم را به خدا همانا خدا به بندگانش بیناست .203
از دلگرمی تون خیلی خیلی ممنونم – دستتون درد نکنه این ذکر رو هم خیلی تکرار می کنم چون ترجمه ی فارسی اش خیلی بهم امید میده
حالا از شما برادر خوبم می خوام که مواظب باشید و اشتباه اون رو تکرار نکنید305
سریع تر به طور رسمی اقدام کنید(از طریق یه واسطه )و تکلیف خودتون رو مشخص کنید. توصیه می کنم با توجه به آنچه از اون دختر خانم گفتید، خودتون به هیچ وجه مساله رو به طور مستقیم با ایشون طرح نکنید.
دوست عزیزم " فانوس80 " بابت پاسخ تون متشکرم - پاسخ شما ، من رو در مطرح نکردن مستقیم بسیار مصمم تر کرد ضمن اینکه اندکی هم ترسوند!:D
آقا کامران ، بابت راهنمایی تون ممنونم - تاپیکی که معرفی کرده بودین رو خوندم
واقعا تا حدی شرایط ایشون مشابه شرایط من بود البته با تفاوت شرایط رشته و مدت فارغ التحصیلی (من 6 ساله تموم میکنم) و شرایط معافیت از خدمت.
اما اون چیزی که هم برام جالب بود و هم مشکل ، موضوع استفاده ی مثبت از این احساس بود که مطرح کردین ؛ راستش این رو خودم می دونستم و قبلا هم امتحانش کرده ام اما واقعا نشد که نشد!
این روزها خیلی نا امیدم ، حوصله ی درس خوندن ندارم ، اصلا حوصله ی رفتن به دانشگاه رو ندارم...
تا حالا هزار امید به خودم داده ام ؛ مثلا به خودم میگم اگه درسی رو بیفتم به آزمون علوم پایه نمی رسم و ازش جا می مونم اما یه چیزی تو دلم میگه همین الآن هم وقتی حتی مادرم هم منو درک نمی کنه دارم ازش عقب می مونم و از دستش می دم پس این همه تلاش و درس خوندن برای چیه؟ وقتی بعد از این مدت زندگی بالاخره به یکی دل بستم اما حتی نمیتونم ابراز علاقه کنم و نمی دونم ایشون چه احساسی به من داره؟ چه برسه به اینکه به دستش بیارم ، دیگه چه انرژی برام می مونه؟ من نمیخوام،ولی حتما داره همون بلایی که به سر دوستتون اومد به سرم میاد
من آدم عجولی نیستم ، اما اینو می دونم که با این وضعیت هم ایشون رو از دست می دم و هم خودم رو نابود می کنم
یكی را دوست میدارم
ولی افسوس ……… او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم، شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم……
ولی افسوس، او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من، که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت …..... تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت
به کوی او سلام من رسان و گوی:
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی مه ترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم :
صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم
تو را من دوست می دارم……. ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند
کنون وا مانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا …
یکی را دوست می دارم .......... ولی افسوس او هرگز نمی داند
مثل همیشه ممنونم و منتظر راهنمایی
علاقه مندی ها (Bookmarks)