به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 64
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 آذر 90 [ 09:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    1,274
    امتیاز
    12,573
    سطح
    73
    Points: 12,573, Level: 73
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 277
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,481

    تشکرشده 3,465 در 1,036 پست

    Rep Power
    144
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    سلام
    برادر من چرا انقدر ناراحتید ؟
    محض اطلاعتون باید بگم : تو تالار همدردی چیزی به نام ناامیدی نداریم !:305:

    امیدوارم امتحان امروز رو خوب بدید.

    یعنی چی که درم دیوونه میشم ؟ و له میشم و ناامیدم ؟
    برادر من چرا انقد به خودتون تلقین بد می کنید ؟ خودتون رو کنترل کنید و به اعصابتون مسلط باشید .
    خب اگه واقعا" از اون خانم خوشتون میاد و به قصد ازددواج بهش فکر میکنید ، چرا یه اقدام درست و حسابی نمیکنید ؟ درسته که تو فامیل و خونواده شما سن ازدواج بالاتر از سن الانه شماست ، اما این درمورد همه صدق نمیکنه . هر کسی تو یه سن خاصی عاشق میشه و تمایل به ازدواج پیدا میکنه نه تو سنی که تو فامیل جزء آداب ورسوم باشه !
    بالاخره این رسم باید از یه جایی شکینه بشه .شما که الان دارید حس قشنگ عشق رو تجربه میکنید باید راه درست پاسخ به اون رو بیابید .شما که میگید اهل هیچ دوستی معمولی نبودید و نیستید از خصوصیات خودتون و اون خانم هم گفتید که دختر خوب و نجیبیه پس چرا به خونواده تون چیزی نمی گید ؟ از کجا انقد مطمئنید که با شما مخالفت میکنن ؟ شاید اگه اون دختر خانم رو ببینند بیشتر از شما بپسندن و خودشون براتون اقدام کنن که این بهترین کاره . شما با این فشار ورحی و افکار منفی که می کنید دارید به خودتون ضربه میزنید .بیشتر مراقب خودتون باشید و رفتارتون رو کنترل کنید .اصلا" هم وانمود نکیند که دارید دیوونه میشید چون رفتار غیر عادی شما توجه دیگران رو جلب میکنه و در مورد شما فکر بد میکنن .ببینم خوشتون میاد اینکه میگید دیگران در مورد شما چی فکر میکنن به گوش اون دختر خانم برسه و اونم همون فکرا رو بکنه ؟ میدونم که نه خوشتون نمیاد .پس رفتارتون رو کنترل کنید و طوری نباشید که دیگران متوجه افکارتون بشن !

    به نظر من بهترین راه اینه که با مادرتون صحبت کنید یا کسی که هم شما رو خوب بشناسه و درک کنه و دلسوزتون باشه و هم خونواده تون رو .یه فرد قابل اعتماد .امیدوارم موفق باشید

  2. کاربر روبرو از پست مفید m.mouod تشکرکرده است .

    m.mouod (سه شنبه 26 آبان 88)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 آذر 90 [ 09:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    1,274
    امتیاز
    12,573
    سطح
    73
    Points: 12,573, Level: 73
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 277
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,481

    تشکرشده 3,465 در 1,036 پست

    Rep Power
    144
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    سلام

    برادر گرامی حالتون خوبه ؟ چرا خبری از خودتون نمییدید ؟

    بگید چیکار کردید بالاخره ............. امتحان اون روزتون خوب شد ؟

    من که جدی جدی نگران شدم

  4. کاربر روبرو از پست مفید m.mouod تشکرکرده است .

    m.mouod (دوشنبه 02 آذر 88)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 آذر 89 [ 17:43]
    تاریخ عضویت
    1388-8-03
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,754
    سطح
    32
    Points: 2,754, Level: 32
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    سلام خوب هستین؟
    بابت تأخیرم در پاسخ دادن معذرت می خوام ، راستش می اومدم و به تاپیک سر می زدم و هر بار هم می خواستم پاسخ بذارم ، اما دل و دماغ توضیح و یادآوری این حس و حال این روزهام رو نداشتم ؛ معذرت.
    شاید نتونم خوشحالی خودم رو از این که حداقل یکی تو این دنیا نگران کار و بار منه نشون بدم اما حداقل میتونم و می خوام از شما خواهر خوبم بابت دلگرمی هاتون صمیمانه تشکر کنم و بگم خیلی خیلی خوشحالم.

    راستش اتفاق خاصی نیفتاده یا بهتر بگم اتفاقی که شما از اون بی خبر باشین نیفتاده
    آها امتحان باکتریولوژی رو هم خوب دادم اما نه خوبِ خوب!!
    فردا امتحان فیزیولوژی دارم از 8 قسمت فقط 3قسمت خوندم!!!!!! محاله از این یکی جون سالم در ببرم



    این که می گم دارم دیوونه میشم اصلا شوخی نیست! هیچکس بهتر از من حال و هوای من رو نمی دونه
    (اصراری ندارم که خودم رو افسرده نشون بدم حتی به این کار نیازی ندارم مثل خیلی ها هم نیستم که احساسی فکر کنم ، بالاخره به خاطر رشته ام که شده دو واحد روانشناسی هیلگارد رو پاس کردم و این چیزها رو خوب می فهمم!!) - (ضمنا اونقدرا هم تابلو نیستم که اون دختر خانم متوجه افکارم بشن:D!!!! در ضمن تو کلاس ما با گذشت سه ترم روابط پسرها و دخترها وخیمه و دریغ از حتی یک سلام پس از 1.5 سال!!!!! پس محاله به گوش ایشون برسه!!!!)

    یه دانشمند میگه: عشق یه حادثه ی ناگهانی نیست ، بلکه یه روند جریانی است.
    و من هم ذره ذره دارم غرق میشم ؛ به خدا اینقدر دوست دارم مثل قبلا خودم بشم ، مثل همیشه انرژیک ، مثل دوستام بی خیال! نمیشه که نمیشه!
    این روزها داشتم به این فکر می کردم که من با هیشکی مشکلی ندارم و مشکلم خودم هستم! خودم! من همیشه تو مشکلات تنها بودم تو همه ی مشکلات زندگیم ، تو کنکور و ........ و حتی توی این مشکلم!
    آخه تو رو خدا شما قاضی باشین ، مگه من چند سالمه؟ مگه چقدر تجربه دارم؟ چقدر میتونم تجربه داشته باشم؟ یا تجربه بکنم؟ که باید اینطوری همیشه تک و تنها باشم!
    به خدا دیگه اینجاش رو نمی تونم ، آخه نه تجربه اش رو دارم و نه اجازه ی تجربه ی کردن دارم! هر حرکتی نادرستی جبران ناپذیره و من نمیخوام از دستش بدم
    خیلی تنهام!
    با توصیه های شما واقعا متعاقد شدم که به مادرم بگم!
    اولش خیلی میترسیدم چون واقعا نه شیوه ی گفتنش رو می دونم و نه می دونم چه عکس العملی خواهند داشت و نکتهی مهم تر برای معرفی ایشون به خانواده ام باید درباره ی ایشون اطلاعات کافی و مهم زندگی رو داشته باشم اینکه در چه سطح فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی هستند در آخر هم به این نتیجه رسیدم که در صورت موفقیت آمیز بودن(با فرض عدم وقوع جنگ و دعوا!!!!!!!!!!!!!!!!!) حقیقتا آن چنان کاری از مادرم ساخته نیست! ضمن اینکه (علی رغم گفته ی شما) سن ، هنوز در خانواده ی ما از مهم ترین مسائله!
    راستش من در این قضیه انتظار آنچنانی برای برآورده شدن ندارم فقط صرف اینکه بدونم ایشون چه نظر یا احساسی نسبت به من دارند و اینکه تا ترم آخر کس دیگه ای در کار نباشه برای من کافیه! همین!
    چه کسی و کی و چه جوری می خواد اینارو بفهمه؟؟؟؟

    آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته / بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته

    در این موارد گفتنی زیاد دارم و فکر می کنم الآن هم از حوصله ی شما خارجه و هم من حضور ذهن ندارم!!!!

    فقط خوبی اش اینجاست که یه جورایی فهمیدم خدا خیلی منو دوست داره که من اینقدر قوی ام ، بدون هیچ کمکی تا اینجا اومدم از اینجا به بعد هم کمکم می کنه که با مشورت با دوتانی مثل شما همچنان بدون لغزش به راهم ادامه بدم

    در آخر یه بار دیگه از شما بابت پیگیری مشکلم ممنونم ، والله این روزها کمتر کسی پیدا میشه برای دیگران دل بسوزونه و من قدر این دلسوزی رو خوبِ خوب می دونم و تشکر می کنم ضمن اینکه خیلی خوشحالم

    مث همیشه منتظرم

    به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد / عجب است محبت من که در او اثر ندارد
    غلط است اینکه گویند،دل به دل راه دارد / دل من زغصه خون شد دل او خبر ندارد[/font][/font][/font][/size][/size]

  6. کاربر روبرو از پست مفید raah تشکرکرده است .

    raah (دوشنبه 02 آذر 88)

  7. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 آذر 90 [ 09:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    1,274
    امتیاز
    12,573
    سطح
    73
    Points: 12,573, Level: 73
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 277
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,481

    تشکرشده 3,465 در 1,036 پست

    Rep Power
    144
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    سلام

    چه عجب برادر عزیز که اومدین .

    طبع شعر هم که دارین ........ چقدر هم اشعارتون با مناسبته ، باریکلا

    ممنون برادر عزیز من خوبم و امیدوارم شما هم خوب خوب خوب باشید ( باید باشید مجبورید :D)

    بهتون حق میدم که این روزا روزهای امتحان پایان ترمه و سر دانشجو شلوغ امیدوارم موفق باشید .امتحان فردا رو هم خوب بخونید فعلا" اون در اولویته
    خواهش میکنم برادر گرامی بنده هنوز که هیچ کاری نکردم اما جدا" نگران بودم و هستم تا وقتی ببینم شما بالاخره چیکار میکنید ؟

    اینو از خواهرتون بشنوید که از این لحاظ هرچقدر اوضاع کلاستون وخیمتر باشه به نفع همه تونه !
    اینجوری حریمها حفظ میشه و کسی جرات جسارت به دیگری رو به خودش نمیده .البته منظورم از جسارت رو خودتون میدونم که میدونید ! کلاستون هم جو سالمی خواهد داشت .
    تا جایی که من در جریان هستم شکما جز این مورد از مشکلی حرف نزدید .

    حالا شما امتحان کنید فکر نمیکنم با مطرح کردن این وضوع ضرری متوجه تون بهش .
    جو کلاستون که میگید وخیمه ، به مادرتون هم نمیگید ، خودتون هم که نمیگید و بهتر همونه که مستقیم نگید
    پس ..........

    خواهر بزرگتر ندارید که رابطه تون با هم خوب باشه و واسطه بشه ؟

    ببینم شما استاد خانم ندارید ؟

    بالاخره یه جوری باید متوجه بشید که پای کسی تو زندگی این خانم هست یا نه ؟

    برادر عزیزم همیشه خدا رو شکر کنید که به شما نجابت و دل پاک عطا کرده که حاضر نمیشید مثل خیلی از جوونا بدون فکر و عجولانه تصمیم بگیرید و راضی نمی شید به اینکه به خاطر خودتون ارزشها و اصول اخلاقی رو زیر پا بذارید
    این نعمت خیلی بزرگیه که خیلی ها ازش محروم هستن و فقط به لذات آنی فکر میکنن .شما قوی هستید و با ایمان پس قدر این نعمات رو بدونید .و همیشه توکلتون به خدا باشه و هر آنچه که میخواید از خدا بخواید .

    بهتون توصیه میکنم این ذکر رو زیاد تکرار کنید :

    وَ اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی الله اِنَّ الله بَصیِرٌ بالعِباد ...........واگذار کردم کارم را به خدا همانا خدا به بندگانش بیناست .

    براتون آرزوی موفقیت روز افزون دارم

    درستون رو خوب بخونید که دفعه بعد باید بیاید و بگید« امتحانم خوب شد»

  8. کاربر روبرو از پست مفید m.mouod تشکرکرده است .

    m.mouod (چهارشنبه 04 آذر 88)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 شهریور 90 [ 01:04]
    تاریخ عضویت
    1388-8-20
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    2,788
    سطح
    32
    Points: 2,788, Level: 32
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    سلام دوست عزیز

    من یه دخترم ولی یه ماجرای شبیه شما برای یکی از همکلاسی های من پیش اومد. البته ما اون موقع 24 ساله بودیم و هر دو دانشجوی کارشناسی ارشد. این آقا بعد از دومین برخورد به قول خودش عاشق شد و همین باعث شد که دچار اشتباهاتی بشه که از همون اول نتونه به قلبم راه پیدا کنه. البته فکر می کنم این موضوع نهایتا به نفع من تموم شد. حالا بذار ماجرا رو توضیح بدم که شما دچار این اشتباهات نشید.
    همون طور که گفتم این آقا بعد از یکی دوبار هم صحبت شدن با من(اون هم به مدت کوتاه و با موضوع درس) آدرس ایمیل من رو خواست و من هم بهش دادم. بعد از یکی دوتا ایمیل خیلی سریع خودمونی شد و این خیلی من رو ناراحت کرد. چون من دختر سنگینی بودم و روابطم با پسرها کاملا محترمانه و در چارچوب صحیح بود. این باعث شد که بهش اعتراض کنم ولی او سریع عذرخواهی کرد و عنوان کرد قصد ازدواج با من رو داره. راستش خیلی لجم گرفت از این که چرا این قدر ساده اندیشه. مگه اون چقدر من رو می شناخت که این پیشنهاد رو به این سرعت به من داد. یه مدتی بی خیالش شدم اما او ول کن نبود بالاخره بهش گفتم از طریق رسمی (خانواده) اقدام کن اما او همش تعلل می کرد اون هم به خاطر این که شرایط ازدواج رونداشت. از ایمیل ها و حرفاش برام ثابت شده بود که به درد هم نمی خوریم و هرچی این رو بهش می گفتم او فقط روی احساساتش تکیه میکرد و علاقه اش به من رو بهترین دلیل می دونست. او هیچ چیز در مورد من و خانواده ام نمی دونست و البته من هم همین طور. خلاصه اوضاع به این منوال می گذشت و من فکر میکردم با بی محلی من و پاسخ ندادن ایمیل ها من رو فراموش میکنه. با توجه به این که درس ما هم تموم شده بود و دیگه دانشگاه نمی رفتیم. این روند نزدیک به چهار سال طول کشید و هر دفعه که میومدم فراموشش کنم بعد از 4-5 ماه ایمیل میزد و درخواستش رو تکرار میکرد به خصوص این که حالا دیگه دانشجوی دکترا بود و کار مناسبی هم داشت. دیگه واقعا دلم براش سوخت که چرا بعد از 4 سال من رو فراموش نکرده و علاقه ای که به من داشته همچنان در دلش باقیه. او نمی خواست قبول کنه که در واقع او کسی که او بهش عشق می ورزید من نبودم، تخیلاتی بود که او از من در ذهن خودش ساخته بود. همین چند وقت پیش که دوباره خواسته اش رو مطرح کرد باهاش یه قرار گذاشتم که بشینیم و باهم جدی صحبت کنیم. می دونید چی شد؟
    وقتی از خانواده ها و تفکراتمون و تصمیم هایی که برای آینده داریم برای هم گفتیم متوجه شدیم هیچ نقطه اشتراکی به غیر از رشته تحصیلی بین ما وجود نداره. بتی که از من برای خودش ساخته بود به یک باره شکست. بتی که من بارها بهش گفته بودم بشکنش. نتیجه این شد که این آقا بعد 4 سال علاف کردن خودش و عشق ورزیدن به من حتی یه عذرخواهی کوچک هم نکرد. یعنی شجاعت این رو نداشت که اعتراف کنه من اونی نبودم که او فکر میکرد!!!
    امیدوارم فکر نکنید که من چقدر سنگدلم. من خیلی زود فهمیدم که نه او می تونه مرد زندگی من باشه و نه من می تونم زن زندگی او باشم. این رو بارها بهش گفتم ولی او نخواست که قبول کنه چون عاشق شده بود. عاشق کسی که من نبودم.
    حالا از شما برادر خوبم می خوام که مواظب باشید و اشتباه اون رو تکرار نکنید
    سریع تر به طور رسمی اقدام کنید(از طریق یه واسطه )و تکلیف خودتون رو مشخص کنید. توصیه می کنم با توجه به آنچه از اون دختر خانم گفتید، خودتون به هیچ وجه مساله رو به طور مستقیم با ایشون طرح نکنید.

  10. 3 کاربر از پست مفید فانوس80 تشکرکرده اند .

    فانوس80 (پنجشنبه 10 دی 88)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    78
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    لطفا تاپیک زیر رو مطالعه کنین، من تجربه مشابه شما داشتم و تا حالا در دو تاپیک مختلف اون رو نوشتم و تجربمو با دوستان در میون گذشتم، از انجا که نمی‌خوام دوباره پست های قبلیمو تکرار کنم مطالعه تاپیک زیر رو برای شما مفید میدونم .

    که البته من در مورد تجربه خودم اونجا نوشتم،

    http://www.hamdardi.net/thread-8914.html

    اگر سوالی‌ داشتین میتونین در همین تاپیک(تاپیک خودتون) بپرسین سعی‌ می‌کنم پاسخ بدم

    موفق باشین

    کامران

  12. کاربر روبرو از پست مفید kamran2007 تشکرکرده است .

    kamran2007 (چهارشنبه 04 آذر 88)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 آذر 89 [ 17:43]
    تاریخ عضویت
    1388-8-03
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    2,754
    سطح
    32
    Points: 2,754, Level: 32
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    سلام حالتون خوبه؟
    بابت پاسخ های همه خیلی خیلی ممنونم



    سلام خانم موعود ، امتحان روز سه شنبه رو هم خوب خوندما ولی امتحان رو شدید خراب کردم آخه خیلی خیلی سخت بود راستی
    یه اتفاق نسبتا مهم افتاده


    چند روز پیش به صورت بسیار نامحسوس و غیرمستقیم و با شوخی به مادرم اشاراتی کردم (دقت کنید خیلی نامحسوس و فقط اشاراتی کردم!) اما ایشون من رو به شدت ناامید کردند...
    حالا فکر می کنم درک تنهایی من براتون راحت تر باشه
    (از صحبت های مادرم احساس کردم که ایشون حتما مطرح کردن این مسائل رو در شرایط و سن من گناه کبیره می دونن! )
    به خدا از اون روز تا حالا فقط دلم میخواد گریه کنم اصلا انتظارش رو نداشتم اصلا...

    اگه مادرم نتونه من رو درک کنه که ..........

    با خودم فکر میکنم شاید کار اشتباهی کرده ام و آدمایی مثل من نباید عاشق بشن آدمایی مثل من که هیچ کس رو ندارن که درکشون کنه
    شاید آدمایی مثل من باید همیشه نگاهشون رو به زمین بدوزند که مبادا کسی رو ببینن و بهش دل ببندن!

    شاید!

    شما بگین من کار اشتباهی کردم یا می کنم؟

    دکتر علی شریعتی(ره): "هرکسی آن چنان است که احساسش میکنند ؛ نه آنچنان احساسش میکنند که هست... "
    بگذریم ، دیگه ادامه نمیدم ، قلبم داره وا می ایسته________________________




    اینو از خواهرتون بشنوید که از این لحاظ هرچقدر اوضاع کلاستون وخیمتر باشه به نفع همه تونه !
    اینجوری حریمها حفظ میشه و کسی جرات جسارت به دیگری رو به خودش نمیده .البته منظورم از جسارت رو خودتون میدونم که میدونید ! کلاستون هم جو سالمی خواهد داشت .
    آره کاملا موافقم و از این بابت هم خوشحالم!!

    حالا شما امتحان کنید فکر نمیکنم با مطرح کردن این وضوع ضرری متوجه تون بهش .
    جو کلاستون که میگید وخیمه ، به مادرتون هم نمیگید ، خودتون هم که نمیگید و بهتر همونه که مستقیم نگید
    پس ..........

    خواهر بزرگتر ندارید که رابطه تون با هم خوب باشه و واسطه بشه ؟

    ببینم شما استاد خانم ندارید ؟

    بالاخره یه جوری باید متوجه بشید که پای کسی تو زندگی این خانم هست یا نه ؟
    نه! مطمئن باشین که مستقیما این موضوع رو به ایشون نخواهم گفت!(مخصوصاً بعد از خوندن پاسخ "فانوس80")
    خواهر هم ندارم! من که تو پست اول هم گفتم فقط دو برادر بزرگتر از خودم دارم که با اونها هم چندان راحت نیستم که این موضوع رو به اونا بگم حتی فامیل و آشنای خیلی صمیمی(برای اینجور موضوعات) هم نداریم
    استاد خانم داریم اما به نظرم از طریق استاد عمل کردن که همون مستقیم گفتن میشه!

    والا حرف دل من هم همینه میخوام بدونم که پای کسی در میون هست یا نه؟ و اگه الآن مستأصلم دلیلش همینه که کاری از دستم برنمیاد.



    برادر عزیزم همیشه خدا رو شکر کنید که به شما نجابت و دل پاک عطا کرده که حاضر نمیشید مثل خیلی از جوونا بدون فکر و عجولانه تصمیم بگیرید و راضی نمی شید به اینکه به خاطر خودتون ارزشها و اصول اخلاقی رو زیر پا بذارید
    این نعمت خیلی بزرگیه که خیلی ها ازش محروم هستن و فقط به لذات آنی فکر میکنن .شما قوی هستید و با ایمان پس قدر این نعمات رو بدونید .و همیشه توکلتون به خدا باشه و هر آنچه که میخواید از خدا بخواید .

    بهتون توصیه میکنم این ذکر رو زیاد تکرار کنید :

    وَ اُفَوِضُ اَمرِی اِلَی الله اِنَّ الله بَصیِرٌ بالعِباد ...........واگذار کردم کارم را به خدا همانا خدا به بندگانش بیناست .203
    از دلگرمی تون خیلی خیلی ممنونم – دستتون درد نکنه این ذکر رو هم خیلی تکرار می کنم چون ترجمه ی فارسی اش خیلی بهم امید میده





    حالا از شما برادر خوبم می خوام که مواظب باشید و اشتباه اون رو تکرار نکنید305
    سریع تر به طور رسمی اقدام کنید(از طریق یه واسطه )و تکلیف خودتون رو مشخص کنید. توصیه می کنم با توجه به آنچه از اون دختر خانم گفتید، خودتون به هیچ وجه مساله رو به طور مستقیم با ایشون طرح نکنید.
    دوست عزیزم " فانوس80 " بابت پاسخ تون متشکرم - پاسخ شما ، من رو در مطرح نکردن مستقیم بسیار مصمم تر کرد ضمن اینکه اندکی هم ترسوند!:D



    آقا کامران ، بابت راهنمایی تون ممنونم - تاپیکی که معرفی کرده بودین رو خوندم
    واقعا تا حدی شرایط ایشون مشابه شرایط من بود البته با تفاوت شرایط رشته و مدت فارغ التحصیلی (من 6 ساله تموم میکنم) و شرایط معافیت از خدمت.
    اما اون چیزی که هم برام جالب بود و هم مشکل ، موضوع استفاده ی مثبت از این احساس بود که مطرح کردین ؛ راستش این رو خودم می دونستم و قبلا هم امتحانش کرده ام اما واقعا نشد که نشد!

    این روزها خیلی نا امیدم ، حوصله ی درس خوندن ندارم ، اصلا حوصله ی رفتن به دانشگاه رو ندارم...

    تا حالا هزار امید به خودم داده ام ؛ مثلا به خودم میگم اگه درسی رو بیفتم به آزمون علوم پایه نمی رسم و ازش جا می مونم اما یه چیزی تو دلم میگه همین الآن هم وقتی حتی مادرم هم منو درک نمی کنه دارم ازش عقب می مونم و از دستش می دم پس این همه تلاش و درس خوندن برای چیه؟ وقتی بعد از این مدت زندگی بالاخره به یکی دل بستم اما حتی نمیتونم ابراز علاقه کنم و نمی دونم ایشون چه احساسی به من داره؟ چه برسه به اینکه به دستش بیارم ، دیگه چه انرژی برام می مونه؟ من نمیخوام،ولی حتما داره همون بلایی که به سر دوستتون اومد به سرم میاد











    من آدم عجولی نیستم ، اما اینو می دونم که با این وضعیت هم ایشون رو از دست می دم و هم خودم رو نابود می کنم


    یكی را دوست میدارم
    ولی افسوس ……… او هرگز نمی داند
    نگاهش می کنم، شاید بخواند از نگاه من
    که او را دوست می دارم……
    ولی افسوس، او هرگز نگاهم را نمی خواند
    به برگ گل نوشتم من، که او را دوست می دارم
    ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت …..... تا او را بخنداند
    به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت
    به کوی او سلام من رسان و گوی:
    تو را من دوست می دارم
    ولی افسوس چون مهتاب به روی مه ترش لغزید
    یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
    صبا را دیدم و گفتم :
    صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم
    تو را من دوست می دارم……. ولی افسوس و صد افسوس
    ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند
    کنون وا مانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا …
    یکی را دوست می دارم .......... ولی افسوس او هرگز نمی داند



    مثل همیشه ممنونم و منتظر راهنمایی

  14. 2 کاربر از پست مفید raah تشکرکرده اند .

    raah (یکشنبه 08 آذر 88)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 آذر 90 [ 09:03]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    1,274
    امتیاز
    12,573
    سطح
    73
    Points: 12,573, Level: 73
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 277
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,481

    تشکرشده 3,465 در 1,036 پست

    Rep Power
    144
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    سلام

    برادر عزیز عشق یکی از نعمتهای خدادادیه که خدا اونو در دل همه بنده هاش قرار داده و همه حق همه ست که تجربه اش کنن اما همه تو یک سن خاص عاشق نمیشن هر کسی به وقتش .
    شما الان احساس میکنید وقتشه اما یکسری مشکلات و موانع سر راهتون هست که باید با صبر و حوصله و توکل به خالق عشق اونها رو بذارید کنار نه اینکه مدام به خودتون تلقین کنید که چون کسی درک نمی کنه پس این حق شما نیست .البته از این لحاظ که تو فامیل و خانواده شما سن 25 سال جز آداب و رسوم ازدواج شده و باید رعایتش کرد حق با شماست و به نظر من این یک رسم غلطه .آخه شاید یکی تو سن 30 سالگی عاشق شد اونوقت با اینکه دوست نداره باید همون 25 سالگی ازدواج کنه یا اینکه زیر 25 سال گناه محسوب میشه .

    شما باید دو تا کرا انجام بدبد : اول اینکه بالاخره باید از نظر اون خانم نسبت به خودتون مطلع بشید .شاید اون اصلا" راضی نباشه یا کسی دیگه رو تو زندگیش داشته باشه .اطلاع از این موضوع شما رو الاف نمیکنه و تکلیف تو رو روش میکنه تا برید دنبال راه خودتون. اگر هم نظرش مساعد باشه ، بعد باید همزمان کسی همبا خانواده تون صحبت کنه با کسی که شرایط اجتماع و جوانانها رو بیشتر درک کنه و از مزایا و معایب ازدواج دیر هنگام و زود هنگام و به هنگام آگاهی داشته باشه .دلسوز شما باشه و رازدار .
    من گفتم استاد خانم دارید یا نه به خاطر این بود که شما باهاشون صحبت کنید تا واسطه بشه و با اون خانم حرف بزنه .و این به معنی گفات مستقیم شما نیست چون یه واسطه داره اینو بهش میگه .و لازم نیست استادتون بگه فلانی پیشنهاد داده و اسم شما رو قرار نیست بیاره و وحله اول .مثلا" میگه دخترم کسی از من خواسته از شما بپرسم ببینم قصد ازدواج دارید یا نه ؟ نامزد دارید یا نه ؟ ومیگه اگه قصد دارید تا اسم طرف رو بگم اگه نه که اسم شما رو نمیبره .البته شاید برای شما سخت باشه که با استادخانم در این مورد صحبت کنید اما در عوض برای اون خانم خیلی بهتر و قابل قبولتره که پیشنهاد رو از زبان یک خانم و اونهم استادش بشنوه تا از یک همکلاسی یا یک مرد. و حداقل اینجوری بهش نشون میدید که این قضیه جدی و مهم هست برای شما تا جایی که هر کسی رو واسطه قرار ندادید!

    البته میگم باید قبلش در این مورد با خانواده صحبت بشه تا رضایتشون رو جلب کنید .حالا اگه این مورد هم نشد حداقل بای مورد بعدی از خانواده خیالتون راحت باشه که به سن کمتر از 25 سال رضایت میدن.


    اینها نظر من بود د رنهایت تصمیم با خود شماست
    امیدوارم موفق باشید

  16. کاربر روبرو از پست مفید m.mouod تشکرکرده است .

    m.mouod (پنجشنبه 10 دی 88)

  17. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 شهریور 90 [ 01:04]
    تاریخ عضویت
    1388-8-20
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    2,788
    سطح
    32
    Points: 2,788, Level: 32
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    اگه خوب فکرهاتون رو کردید و تمام مشکلات پیش رو رو سنجیدید و باز هم در تصمیمتون برای ازدواج مصرید راه حلی که به نظر من میرسه اینه که از در وهله اول از یک آشنای خانم که می تونید این مساله رو باهاش مطرح کنید کمک بگیرید. موعود یک استاد خانم رو پیشنهاد دادن که به نظر من خیلی راه حل سختیه. اگر دوست متاهلی دارید از همسر ایشون کمک بگیرید.
    یه راه حل دیگه هم هست که دیدم قبلا افرادی ازش استفاده کردند و جواب داده. از مسولین نهاد رهبری دانشگاه(که متولی امر ازدواج دانشجویی هم هستند) کمک بگیرید و حتی می تونید از اون ها بخواین بدون این که هویت شما رو فاش کنند نظر این دختر خانم رو بپرسند.

  18. 3 کاربر از پست مفید فانوس80 تشکرکرده اند .

    فانوس80 (دوشنبه 23 فروردین 89)

  19. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1387-10-25
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    3,297
    سطح
    35
    Points: 3,297, Level: 35
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....

    الان در شرایط روحی مناسبی نیستم که بتونم کمکی به شما بکنم ...فقط بهتون میگم ...کاری کن که یه روز پشیمون نشی و حسرت همین روزها را نخوری ...قدر تمام این دقایق را بدون

  20. کاربر روبرو از پست مفید آگرین تشکرکرده است .

    آگرین (پنجشنبه 10 دی 88)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 مهر 94, 23:08
  3. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  4. تو انتخاب کمکم کنید تو تصمیم درست مرددم روحیم داغونه
    توسط mona_joon در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 دی 89, 14:23
  5. لطف آن چه تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 فروردین 87, 04:37

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.