تمنای من مرسی که جواب دادی ....من اصلا به این فکر نمی کنم که رفتارای من پرووش می کنه تا الان هم دیدم به عینه اتفاقا پرو نشده و بیشتر قدر می دونه تا زمانیکه بخوام کاری انجام ندم .یعنی اخلاقش دستم اومده و می دونم با لجبازی باهاش کاری از پیش نمیره.ولی خوب بقیه که از دورمی بینن هی دخالت می کنن تو زندگی من.
من در حد عرف هر کار بتونم انجام میدم مثلا اینکه ی لیوان آب بدم بهش اصلا به نظرم خارج از عرف نیست و چیزی از من کم نمی کنه .به نظر شما چی؟
کلا همسر من خیلی سعی میکنه محکم باشه و نشون بده که حرف ، حرف اونه
اگر منم باهاش راه بیام خوبه ولی اگر بخوام مقابلش باشم بد میشه ....برای همین من سعی میکنم این جسو بهش بدم که خیلی برام مهمه و بهش اهمیت میدم و اینجوری می بینم اونم برای من ارزش بیشتری قائل میشه
مثلا رفتار معمولا این جوریه .میاد خونه دوست داره حتما حتما برم دمه در و رو بوسی کنم .اگر نرم ناراحت میشه .هی صدا میکنه که بیا. منم از وقتی دیدم براش مهمه هر دفعه خونه باشم صدای در بیاد می دوم میرم استقبالش... بعد که لباساشو عوض کرد میشینه جلوی تلویزیون میگه مثلا تخمه بیار.بعد دو دقیقه بعد میگه ی لیوان آب بیار پر یخ باشه.کولرم روشن کن....
اگر لیوانشو تا نصفه یخ بریزم ببرم میگه نمی خوام گفتم پر یخ نگفتم نصفه.باید دوباره ببرم پر یخش کنم.بعد از 5 دقیه می گه نازنین سرد شد کولرو خاموش کن یا ی ملافحه بیار بکشم روم.
بعد دوباره براش می برم
بعدش میگه نازنین بیا اینجا بشین یکم آرامش بگیرم.خوب ممکنه در اون لحظه که اون میگه بیا بشین من کار مهمی داشته باشم مثلا در حال غذا درست کردن باشم یا با مامان دارم تلفن صحبت می کنم یا دستم بنده اصلا براش مهم نیست ..هرچقدر بگم کار دارم باز حرفشو تکرار می کنه هی میگه همین الان بیا. بعدش میگه خوبه آرامش گرفتم برو به کارت برس.ی چایی هم بدی بد نیست .با خرما.
بعد این چایش یکم دیر بشه میگه نه دیگه نمیخوام ببرش اون موقع دلم خواسته بود....!!بعد این روال تا شب ادامه داره.
در هر کدام از این مراحل اگر بخوام بگم خودت بیا آب بخور یا خودت کارتو انجام بده با من بد میشه.
ولی وقتی اینکارارو میکنم خیلی خوش اخلاق و مهربون میشه .
خیلی مهربون میشه حرفای محبت آمیز میزنه ....خیلی محبت امیز
خوب وقتی می بینم اینجوریه چرا باید مثلا ی لیوان آبو براش نبرم!
ولی پدر و مادرم می گن داری بد عادتش می کنی
می گن تو خیلی سر تر از اونی .اون باید جلوی تو دولا راست شه نه اینکه تو هی بهش برسی.
بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم که من برای خودم اون شانی که باید می ذاشتم نذاشتم .یعنی این نمی دونه واقعا من نسبت بهش برتری هایی دارم چون همیشه متواضع بودم پیشش
و نخواستم هیچ وقت غرورش بشکنه.همش یاد حرفای دوستام و همکارام می افتم که میگفتن اونم خوبه ولی تو خیلی سرتری.. .. حتی ی بار یکیشون بهم گفت هرچی انگوره خوبه نصیبه شغال میشه !!!!! دلم می خواد بهش بفهمونم این رو .می خوام بدونه تا اینجوری تحکم امیز حرف نزنه با من.این پدرمم که ازاین ور !خلاصه خیلی اعصابم بهم ریخته .
علاقه مندی ها (Bookmarks)