شما نه خنگ هستید و نه چیز دیگه. همانطور که گفتم "انگیزه" و توانائی "تمرکز" روی مسائل رو ندارید. چون انگیزه کافی ندارید بعد یه مدت کاری رو که شروع کرده اید ول می کنید و ددنبال موضوع دیگه ای میروید. و چون تمرکز کافی ندارید نمی تونید خوب مطالعه کنید، نمی تونید خوب فکر کنید و درنتیجه احساس می کنید مسائل و مطالب رو درست متوجه نمیشید.
داروها و بخصوص این نوع داروها رو ابدا نباید خودسر خورد یا قطع کرد. باید دکتر براتون بنویسه.
شما خیلی واضح نشانه های اضطراب و افسردگی رو دارید. ریشه ای بخواهید درمان کنید باید مدت زیادی وقت بگذارید و پشتکار هم داشته باشید. انشاا... مانند بعضی ها که مشکلات بسیار بسیار شدیدتر از شما داشتند درمان بشید.
اگر تهران هستید یا می تونید هر چند ماه یکبار برای ویزیت به تهران بیائید دکتری رو که می شناسم و کارش هم خوبه رو می تونم بهتون معرفی کنم. البته اگر اینجا اجازه بدند و تبلیغات حساب نشه.
موفق باشید
*******************خانم nazaninIT
به دلیل محدودیت در ارسال ها دوستان نمی تونند به همه جواب بدند و ناگزیر اهم و مهم می کنند. به هرحال اینجا این محدودیت ها و شرایط بسیار بسته ای رو داره. نتیجه اش هم اینه که به جای اینکه کاربران سایت افزایش پیدا کنند، از 1000 نفر عضو به حدود 70-80 نفر در روز کاهش پیدا کرده اند. یکی دو سال دیگه هم به کلی متروک میشه. مثل خیلی سایت های مشاوره دیگه. (نظر خودم رو میگم) .
شما در ذهن تون عشقی یک طرفه و تخیلی رو برای مدت ها پرورانده بودید. طبیعی هم بود که نتیجه ای نداشته باشه. الان هم باید فکر اون شخص رو کنار بگذارید و به آینده امیدوار باشید.
"در مکالمه ی مختصرمون فهمیدم واقعا از نظر اعتقادی و نگاه به زندگی با هم نمیخونیم"
خب دیگه مشکلی نباید داشته باشید. اصلا فرض کنید خواستگاری کرده و شما به دلیل همان تفاوت ها جواب رد داده اید.
یادتون باشه عشاق تصویر معشوق واقعی یا خیالی شان را در طول زمان مکرر در ذهن شون ویرایش و ایده آل سازی می کنند. اینقدر که بعد از مدتی به کلی با واقعیت اون فرد متفاوت و حتی متضاد میشه. در وقع به کسی دل می بندند که وجود خارجی نداره. و اگر در دوران خواستگاری یا نامزدی با شناخت (تحقیق، ازمایش، معاشرت...) نتونند این تصویر و تصور رو واقعی کنند بعد از ازدواج به مشکل میخورند. شما هم همینطور، بعلاوه اینکه اینقدر متوجه شده اید که مناسب هم نیستید.
خوشحال هم باشید در موقعیتی قرار نگرفته اید یا قرارتان نداده اند که دچار شکست و ضربات روحی یا غیره بشید.
"اما هرچند وقت یه بار دوباره برمیگردم بهش و غرق عشقش میشم.
خسته شدم. میترسم دیگه عاشق نشم. میترسم مورد خوبی هم بیاد ولی ته دلم با این باشه و نتونم زندگی خوبی داشته باشم."
شما سعی کنید به ایشون فکر نکنید. باهاشون تماس نداشته باشید. به تدریج فراموش می کنید.حتی وجود داشتن شون رو هم فراموش می کنید. اگه بگم خانم ها چنینند باز دعوام می کنند.
"چیکار کنم متاسفانه خواستگار زیادی هم ندارم. "
"سالی یه نفر میاد. امیدی به پیدا شدن یه گزینه ی بهتر ندارم و برای همین سرم رو با عشق پوچ اون گرم میکنم
بفرمائید. این هم نمونه عشق جاودانی خانم ها. "تقریبا" همیشه همینطوره. دختری که سال ها مخارجش، رفت و آمدهاش به کلی قطع میشد. موبایل و امکانات دیگه اش ازش گرفته شده بود. بارها حسابی کتک میخورد. همچین که آدم فکر می کرد لیلی باید باید بساطش رو جمع کنه بره. وقتی کنکاش میکردی ببینی واقعا تا چه حد عاشقه همین یک علت خاص رو پیدا می کردی. "اگر این بره ممکنه گزینه بهتری پیدا نشه".
وقتی در موقعیت فرضی قرارشون بدی که اگر فرد دیگه ای با همین مشخصات یا نزدیک به این مشخصات پیدا بشه که برخلاف قبلی دردسرهای مخالفت خانواده ات یا مشکلات و سختی های دیگر رو نداشته باشه حاضری رهاش کنی؟ خیلی راحت میگند "بله"
شما هم ناامید نباشید. هنوز سنی ندارید. بالاخره یه نفر که شرایطش با شما جور بشه پیدا میشه.
******************
هديه معشوق به عاشق
عـاشـقـی مـحـنـت بـسـیـار کشید .................. تـا لـب دجـلـه بـه مـعشوقه رسید
نــشــده از گــل رویـش سـیـراب ....................... کـه فـلـک دسـتـه گلی داد به آب
نـازنـیـن چـشـم به شط دوخته بود ....................ـارغ از عـاشـق دل سـوخـتـه بود
دیـد در روی شـط آیـد بـه شـتاب ...................... نـوگـلـی چـون گـل رویـش شاداب
گـفـت بـه بـه چه گل رعنایی است ................ لـایـق دسـت چـو مـن زیبایی است
حـیـف از ایـن گل که برد آب او را ............................ کــنــد از مــنــظـره نـایـاب او را
ز ایـن سـخن عاشق معشوقه پرست ............ جـسـت در آب چـو ماهی از شست
خـوانـده بـود ایـن مثل آن مایه ناز ........................... کــه نـکـویـی کـن و در آب انـداز
خــواسـت کـازاد کـنـد از بـنـدش ........................... اسـم گـل بـرد و در آب افـکـندش
گــفـت رو تـا کـه ز هجـرم بـرهی ........................... نــام بــی مــهری بـر مـن نـنـهی
مــورد نــیــکـی خـاصـت کـردم ................................ از غـم خـویـش خـلـاصـت کـردم
بـاری آن عـاشـق بـیـچـاره چو بط ........................... دل بـه دریـا زد و افـتـاد و بـه شط
دیـد آبـی اسـت فـراوان و درسـت ...................... به نشاط آمد و دست از جان شست
دسـت و پـایـی زد و گـل را بـربود ............................... ســوی دل دارش پــرتـاب نـمـود
گـفـت کـای آفـت جـان سـنبل تو .............................. مـا کـه رفـتـیـم ، بـگیر این گل تو
بـکـنـش زیـب سـر، ای دلـبـر من ............................. یـاد آبـی کـه گـذشـت از سـر من
جــز بــرای دل مـن بـوش مـکـن .............................. عـشـاق خـویـش فـرامـوش مـکـن
خـود نـدانـسـت مـگـر عـاشـق ما ............................ کـه ز خـوبـان نـتـوان خـواست وفا
عــاشــقـان را همـه گـر آب بـرد ...................................خـوب رویـان همـه را خـواب بـرد
جوانى پاکباز پاکرو بود .................................................. ...... که با پاکيزه رويی در گرو بود
چنين خواندم که در دريای اعظم .......................................... به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گيرد ............................................ مبادا كاندر آن حالت بميرد
همى گفت از ميان موج و تشوير ................................. مرا بگذار و دست يار من گير
در اين گفتن جهان بر وى بر آشفت ............. شنيدندش كه جان مى داد و مى گفت
حديث عشق از آن بطال منيوش .............................. كه در سختى كند يارى فراموش
چنين كردند ياران، زندگانى ................................................. ز كار افتاده، بشنو تا بدانى
كه سعدى راه و رسم عشقبازى ................................................ چنان داند كه در بغداد تازى
اگر مجنون ليلى زنده گشتى .................................................. حديث عشق از اين دفتر نبشتى
از سحر خانم هم عذرخواهی می کنم پست شون رو بهم ریختم
علاقه مندی ها (Bookmarks)