اجازه بدین کمی از زندگی و شرایطشون بگم خانواده متوسطی دارن و زمانی که دیپلم گرفتن دانشگاه قبول نمیشن قبل از سربازی در رستوران مشغول به کار میشن از اون آدمهای ساکت که سرش به کار خودشه بعد از سربازی به دلیل بیکاری و از سر ناچاری یه کارخدماتی رو شروع میکنن به عبارت بهتر نظافتچی یه شرکت میشن و به گفته خودشون از طرف اقوام و دوستان مورد تمسخر قرار میگیرن ولی حرف کسی براش مهم نبوده با حقوق خودش شروع به درس خوندن میکنه و لیسانس میگیره با معدل هیجده به بالا بعد هم خودش رو برای فوق آماده میکنه و خودش میگه یه روز مشغول شستن دستشویی بوده که بهش خبر میدن یه کار خوب براش پیدا شده اون شرکت رو ترک میکنه و به محل کار من میاد و از همون روزهای اول حس میکنه به من علاقمند هست.
ظاهرا خودساخته و اهل کار هست به غیر از خونوادش با دوستاش رابطه ای جز احوالپرسی نداره به حرف مردم اهمیتی نمیده میگه اگر میخواستم اهمیت بدم زمانی که توالت میشستم نمیتونستم کار کنم و خرج تحصیل بدم اهل پس انداز هست و تا حالا کوچکترین مطلبی. دروغ راجع به حقوق و داشته هاشون نگفتن در حالی که نامزد قبلی من حتی میزان حقوقش رو هم نگفته بود. خواهر و برادرهاش ازدواج کردن و تهران زندگی میکنن . پدرش کارگر یه کارخونه بوده و بازنشسته شده . تو محیط کار بسیار مرتب مودب و آراسته ظاهر میشن و تا حالا از کسی نشنیدم بدی بگه و این نکته رو بگم همکار خانم زیاد داریم و رفتار ایشون طوری هست که چندین بار خودم شنیدم همکاران آقا بهش پیشنهاد ازدواج میدن با همکاران خانم یا اقوامشون ولی با لبخند میگه فعلا تصمیم ندارم.
البته میدونم اینا ظاهر آدمهاست و باطن زندگی رو به سختی میشه فهمید.
به دوستان خوبم بگم ترس من از سن ایشون نیست از اینکه دو سال بعد پشیمون بشه و من بمونم و زندگی ویران.
منم خیلی پولدار و زیبا نیستم که بگم چشمش دنبال پول و مقام منه با هزار بدبختی رو پای خودم ایستادم.
موضوعی که هست و شاید مهم باشه زمانی که ایشون پیشنهاد رو مطرح کردن سن منو نمیدونستن و وقتی گفتم سنم رو گفت من فکر میکردم نهایتا چهار سال بزرگتر باشین باهاش کنار اومدم همه میگن صورت من سنم رو کمتر نشون میده اون زمان برای اینکه از شر اصرارش خلاص بشم مجبور شدم داستان جدایی از نامزدم رو براش بگم یادآوری اون داستان بعد از چند سال باعث شد که حالم خیلی بد بشه و تمام داستان رو براش بگم مثل کسی که یه گوش پیدا کرده درد و دل کنه همه اش میگم نکنه دلش برای من سوخته .
و اینکه خانواده اش به اصرار و به ظاهر راضی هستن متأسفانه مادرشون راضی نیست به هیچ وجه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)