RE: دردلهایی که دیوانه ام کردند
سلام
نمی دونم چطور بهت بگم.من هم شرایط شما رو داشتم اونقد مادرم روی شوهرم مصر بود و اونقد به روشهای مختلف منو تشویق کرد یا تحت فشار گذاشت که هیچوقت کینه اش از دلم در نمی اد احساس می کنم عامل بدبختیم اون بود و بس هیچوقت نتونستم ببخشمش و اگه بگم ازش متنفربودم دروغ نگفتم هیچوقت اجازه نمی داد خواستگارامو حتی بشناسم خودش رد می کرد اونم بی دلیل واقعا موجه و اونی که همکلاسیم بود و انتخاب خودم بود فقط کم مونده بود شب خواستگاری از پنجره بندازدش پایین!!!!
چشمش فقط دنبال پول و خانواده سرشناس بودو به قول خودش دهن پر کن که از دختر خاله هاش جا نمونه.
باور کن تا ایران بودم از اینکه زجری که من تو زندگیم می کشیدم رو میدید و آب می شد لذت می بردم و احساس خوشحالی می کردم اما الان که ازش دورم ............
احساس می کنم که فقط اون موجودیه که تو دنیا واقعا نگرانمه از فکر نبودش دیوونه می شم عزیزم تا از دستش ندی قدرشو نمی دونی الان حتی دلم برا غرغراشم تنگ شده برای بوی غذاهاش برای بوی بدنش برای حیاط خونش برای صداش.
خانمی الان می دونم که تنها کسیه که محبتش واقعیه و بی چشمداشت.هنوزم افکارش همون افکاره هنوزم دنبال اینه که من یه شوهر خوب پیدا کنم و جدا شم!!!!!!!!اینم ادامه همون اشتباهاتشه ولی برام مهم نیست دوستش دارم و بش محبت می کنم
اینا رو گفتم که بدونی عزیزم تو نمی تونی اونو عوض کنی فقط فاصلتو باش بیشتر کن و بدون که کاراش رو علاقست فقط دوستبش دوستی خاله خرسست!!!!!
پس خودتو عذاب نده به قول معروف
take it easy.
[size=medium]بهترین راه برای پیش بینی آینده خلق آنست.[/size][size=large][/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)