نوشته اصلی توسط
روناک محمدی
سحر حان این حرفارو که میزنی خیلی امیدوار میشم من همش میگم با شرایط خانوادگیم کسی شاید منو قبول نکنه و نخواد بااینکه خودمم ظاهری چیزی کم ندارم .از طرفی شدایط خونه پدرم خیلی بد و نابسامانه و شلوغه از ۸صبح با سر صدا بیدار میشم یا دعوای پدر مادرم یا صدا نوه هاشونه تو سرم هرروز با سر درد پا میشم ،عصبی شدم .
ایی هم اجازه نمیدن برم بمونم و خیلی محدودم پیکنن و اذیتم واقعا ولی دارم تحمل میکنم به امید روزهای بهتر و اینده روشن تر باخودم میگم اگه با اون مرد بمونم تا همیشه زندگیم همونه و تغییر نمیکنه ولی اینجا جدا بشم امیدی دارم نمیدونم
بقول نیکیا جون باید خیلی محکم و قوی باشم که متاسفانه شخصیت ضعیفی دارم ولی دارم از طریق کانال و مطالب روانشناسی رو خودم کار میکنم
فکر برگشت هم خیلی بسرم میزنه چون بهم فشار میارن اما ترجیح میدم تو خلوتم گریه کنم تا برگردم همسرمم مدام التماس و اصرار و پیغام که برگرد
کاش شرایط منم هرروز بهتر بشه و اوکی بشه واقعا برتم دعا کنید شرایط سختی دارم خیلی سخت
مدام با خانوادم بخث دارم دیگه خسته شدم از اینکه چرا تو سن کم باید روزام اینجور سپری بشه و یروز خوش نبینم
علاقه مندی ها (Bookmarks)