اصلاح: درسته كه تو دلتون عشقتون 11 است ولي خودتون رو...: درسته كه تو دلتون عشقتون 100 است ولي خودتون رو...
به تفاوتي: بي تفاوتي
تشکرشده 8 در 4 پست
اصلاح: درسته كه تو دلتون عشقتون 11 است ولي خودتون رو...: درسته كه تو دلتون عشقتون 100 است ولي خودتون رو...
به تفاوتي: بي تفاوتي
تشکرشده 74 در 28 پست
معصومه جان مرصي از راهنماييتون.خيلي متشکرم.واقعا يه جائي گير کردم که نه راه پس دارم و نه راه پيش.ديروز همسرم سرما خورده بود.مرخصي گرفتم و يه ساعت زودتر از محل کارم خارج شدم.خودم هم به شدت کمرم درد ميکرد(هروقت عصبي ميشم کمرم دچار اسپاسم ميشه)ولي با همه اينها به عشق همسرم اومدم خونه.غذاي مورد علاقه اش رو براش درست کردم.براش سوپ درست کردم و ....وقتي شب اومد خونه حتي يه ذره از غذارو هم نخورد.ميدونست کمرم به شدت درد ميکنه ولي اصلا انگار نه انگار.نميگم ازش توقع داشتم.نه.ولي واقعا موندم که يه آدم چقدر ميتونه بي احساس باشه.يعني واقعا هيچ علاقه اي بهم نداره؟باورم نميشه.حس ميکنم اين کارهارو ميکنه تا منو از خودش دلسرد کنه.هميشه از طلاق رواني ميترسيدم و اون داره برام بوجود مياد.خيلي سخته که خسته از سرکار بياي خونه ولي هيچ اميدي براي خونه رفتن نداشته باشي.همسرت حتي جواب سلامت رو هم نده.باهات حرف نزنه.اصلا انگار تو توي اون خونه وجودخارجي نداري.يه وقتايي به خدا ميگم به خدا حق من اين نيست.اون کسي که جنايت هم ميکنه گاهي اوقات قاضي ميبخشتش.يعني من گناهم از اون آدم هم بالاتر بوده؟نه.حس ميکنم داره در حقم بي عدالتي ميشه.کاش حکمت خدارو ميدونستم.نه توان جدائي رو دارم نه اين وضعيت رو.حس ميکنم دارم افسرده ميشم.حق جزئي ترين چيزها هم ازم گرفته شده.منم دلم ميخواد با همسرم حرف بزنم.دردودل کنم.باهم بيرون بريم.به خدا اينها انتظارات زيادي نيست.برام دعا کنيد.
barani (پنجشنبه 22 فروردین 92)
تشکرشده 74 در 28 پست
نازنين جان سه ماه از همسرم جدا هم زندگي کردم.و تازه يکماه و نيمه که برگشتم سر زندگيم.الان هم اصلا کاري به کارش ندارم.تلفني هم باهم صحبت نميکنيم .اصلا انگار که من براش وجود ندارم.از نظر مالي به وظيفه اي که در قبال من داره عمل ميکنه ولي در رابطه با موارد ديگه نه.نميدونم حس ميکنم ميخواد با اين کاراش منو از خودش دلسرد کنه تا راحت تر ازش جدا بشم.کاش ميتونستم بفهمم که آيا واقعا دوستم داره يا نه.
تشکرشده 498 در 242 پست
سلام عزیزم
بهتره بشینی و یه نامه واسش بنویسی و تمام حرفاتو بزنی بعد هم از شبخوای با نامه جوابتو بده اینطوری منظورشو میفهمی
درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور
نکرده است\"
تشکرشده 0 در 0 پست
چكامه جان باز هم سلام
تلاش شما واسه حفظ زندگيت واقعآ قابل ستايش هست.
من فكر مي كنم شما و همسرتون دچار طلاق عاطفي شده ايد.يعني با هم زندگي مي كنيد ولي از لحاظ عاطفي از هم دور شده ايد و به اصطلاح روانشناسان طلاق عاطفي گرفته ايد.البته خيلي از زن و شوهرها متاسفانه اين طلاق را تجربه مي كنند.
من در چندتا برنامه تلويزيوني كه در رابطه با روانشناسي و اختلافات زن و شوهر بود ديدم كه كارشناس برنامه به اينگونه زن و شوهرها كه مشكل شما را داشتند توصيه ميكرد كه براي مدتي هر چند كوتاه بصورت جداگانه زندگي كنند يعني در دو خانه مختلف.البته اين تصميم بايد حتمآ وصددرصد توافقي باشد.يعني اينكه مثلآ شما يا همسرتون بحالت قهر خانه را ترك نكنيد.بلكه توافق كنيد كه براي مدتي از هم جدا زندگي كنيد.
اين مساله جدا زندگي كردن در واقع آزمايشي جهت اين مساله هست كه آيا هنوز عشق و دلبستگي بين شما هست يا نه؟يا آيا اين عشق دوطرفه هست يا تبديل به يك عشق يكطرفه شده است؟آيا اين دوري باعث ايجاد دلتنگي در شما دونفرميشود يا نه؟
فايده ديگر اين كار اين هست كه هريك از شما مي توانيد با فكر بازتر وآرامش بيشتري فكر و تصميم گيري كنيد.
عزيزم اگر خواستي به مشاور مراجعه كني حتمآ به يك مشاور باتجربه وحتي الامكان شناخته شده مراجعه كن.
به خداي بزرگ توكل كن كه بهترين راهنما وحلال مشكلات خداوند است.
موفق باشيد
تشکرشده 281 در 126 پست
من کاملا با معصومه موافقم. کمی خونسرد باش و بی احساس.
روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...
هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...
تشکرشده 11 در 9 پست
سلام چکامه جان : فکر میکنم همه دوستان سایت نگران اوضاع و احوالت هستند، انشاالله اوضاع مطابق میلت پیش میره؟ چرا ما را در جریان روند کارهات نمیذاری؟
باز هم توکلت به خدا باشه، آرامشت را در تمام احوال حفظ کن.
تشکرشده 74 در 28 پست
از همه دوستانم در سایت ممنون و متشکرم که به من لطف دارن و برام پیغام میذارن.نوازجان ازم پرسیده بودی اوضاع مطابق میلم پیش میره یا نه.راستش نه.اصلا خوب نیست.همچنان این وضعیت ادامه داره.راستش من دختر شدیدا احساساتی هستم.ولی تصمیم گرفتم دیگه از روی احساسم تصمیم نگیرم.پریروز استعفامو نوشتم.راستش به کارم زیاد علاقه نداشتم و توی رشته خودم هم کار نمیکردم.بر اساس قانون کار باید از روزی که استعفامو نوشتم یکماه سر کار برم.درسته از کارم راضی نبودم ولی خیلی چیزهارو توی این یکسال که شاغل بودم بدست آوردم.اولیش این بود که سرم گرم بود و حداقل سرکار کمتر به مشکلاتم فکر میکردم.دوم اینکه دوستای خیلی خوبی پیدا کردم و یه جوارائی تک تکشون معلمم بودم.یه روز یه جائی خوندم آدما دوست تو یا دشمن تو نیستن.هر انسانی معلم توست و واقعا امروز به این نتیجه رسیدم.حتی همسرم هم معلمم بود و اون توی این یکسال بدون اینکه خودش متوجه بشه خیلی رشدم داد.دیروز داشتم فکر میکردم من اون چکامه یکسال پیش نیستم.خیلی بزرگ شدم.خیلی مستقل شد.چه از نظر احساسی و چه از نظر مالی.راستش قبلنا خودمو خیلی دوست نداشتم.تعریف از خودم نباشه ولی از نظر ظاهری هیچ چیز کم ندارم حتی از همسرم هم خیلی سرتر هستم.ولی وقتی یه نفر میگفت من عاشق خودم هستم نمیتونستم درک کنم یعنی چی.وقتی توی بعضی کتابا میخوندم که اول انسان باید خودشو دوست داشته باشه تا بعد بتونه به دیگران هم عشق بده نمی فهمیدم یعنی چی.دیروز یکی از همکارام سر ناهار میگفت من عاشق خودمم و بقیه همکارام با خنده و تمسخر بهش میگفتن چه از خود راضی.برو با خودت ازدواج کن.ولی من فهمیدم و درک کردم اون چی میگه.چون الان منم عاشق خودمم.نه اینکه خودخواه باشم نه.نمیدونم میتونین درک کنین من چی میگم یا نه.حس میکنم به خاطر دیگران خیلی خودمو خورد کردم.خیلی به خودم آزار رسوندم.کمرم یه مدته به شدت درد میکنه و امروز مرخصی گرفتم.صبح که از خواب بیدار شدم روی کمرم دست میکشیدم و نازش میکردم.بخاطرش حتی گریه هم کردم.به خاط اینکه اون هم پا به پای من توی این یکسال درد کشیده بود و مه خیلی درموردش بیرحم بودم.نمیدونم به این حالتی که من رسیدم تا حالا رسیدین یا نه.وقتی آدم خودشو عاشقانه دوست داره یه جوارائی به جائی میرسه که بی نیاز میشه.دیگه وابسته محبت دیگران نیستی.خیلی زیباست.
و اما در رابطه با کارم.راستش یه تصمیمی گرفتم.دوست داشتم شما هم منو راهنمائی کنید. من دوسال پیش که لیسانسمو گرفتم دیپلم آرایشگریم رو هم گرفتم.از طرفی خیلی دلم میخواست برای کارشناسی ارشد بخونم.ولی چون زیاد به رشته ام علاقه نداشتم از این تصمیم منصرف شدم.از طرف دیگه عاشق کار دیزاین و طراحی داخلی و دکوراسیون هستم.یکی از دوستام کلاسای جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران رو بهم پیشنهاد کرد.خودش هم این دوره را توی اونجا گذرونده و خیلی هم راضی بود.بعضی ها هم مجتمع فنی رو بهم معرفی کردن.حال بین این دوتا موندم که کدوم رو انتخاب کنم.ولی تصمیمی که میخوام بگیرم اینه :من جا برای درست کردن آرایشگاه توی ساختمونمون دارم.از طرفی هم من راحت با روزی دوساعت کار میتونم معادل حقوقی که الان از محل کارم میگیرم رو دربیارم.میخوام بگم کار خیلی پردرآمدیه.تصمیم گرفتم به همسرم بگم که من به همین شرایط راضیم و نمیخوام از هم جدا بشیم.میخوام تا عید به خودم فرصت بدم و استارت کارمو از همینجا بزنم ومشتریهامو جمع کنم.با این کار هم به زندگیم فرصت دوباره دادم شاید این امید باشه که تا عید رابطه من و همسرم هم درست بشه.از طرفی کلاسای طراحی داخلی رو هم میرم.اگر هم تا عید رابطه من و همسرم درست نشد اگر میخواستم ازش جدا بشم هم وابستگیهام به همسرم کمتر شده و بهتر شرایط رو پذیرفتم و هم مشتریهامو جذب کردم و اعتماد به نفسم توی کارم بیشتر شده و حالا میتونم برای کارم جائی رو اجاره کنم.البته حتما حتما هم به فکر ادامه دادن درسم البته توی رشته مورد علاقه ام هستم.هرچی فکر میکنم میبینم این فکر عاقلانه ترین کاره.همسرم هم یادمه همیشه با این کارم موافق بود.میدونین کاملا حس میکنم که همسرم از زن ضعیف و وابسته خوشش نمیاد.یعنی فکر میکنم اکثر مردها اینطورین.میخوام به اون و البته به خودم ثابت کنم که میتونم.ایمان دارم که میتونم.لطفا شما دوستای خوبم هم اگه پیشنهادی دارین بهم بگین.خوشحال میشم.
تشکرشده 121 در 55 پست
موفق باشي دوست عزيز
تشکرشده 281 در 126 پست
من برات دعا می کنم. مامان من آموزشگاه ارایش و پیرایش داره. اگه راهنمایی خواستی من در خدمتم. فقط اینو بدون ارایشگاه بدون جواز کلی بعدا برات درد سر ساز می شه.
بهترین تصمیمات رو گرفتی. دعا کن من هم بتونم یک روزی بهترین تصمیم رو بگیرم. موفق باشی عزیزم.
روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...
هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)