نوشته اصلی توسط
سالم96
سپاس ازهمراهی مو
شکافانه
شما.
ما هم به این نتیجه رسیدیم....علیرغم م
شکلات زیادو تلاش هم داشتیم میکردیم که متوجه شدم مثل همیشه همسرم با خودش احساسی رو حمل میکنه و بخاطر همین چوب لای چرخ گذاشتنها شدت یافت و اون چیزی نبود جز وابستگی به مادر.....میتونستم توجه نکنم وبریم اما موضوع الان دوتا شده بزرگترین مشکل من در خانه من است که هرجا بروم بامن خواهد بود و با این اوصاف چون در خانه ارامش نباشد و هم بخاطر تحلیل رفتن توان فیزیکی و روانی خودم...دیگر نمیتوانستیم بر مشکلات این هجرت مسلط بشویم و زمین میخوردیم....پس سعی کردم راه حلی پیدا کنم که اول مشکل در خانه خودم رو حل کنم...اونم به اینجا رسید که نمیتونم دیگه بهش محبت کنم...یعنی حیفم میاد محبتم رو خرجش کنم...از جلوی گل فروشی رد میشم از گلی خوشم میاد میگم بگیرم ببرم براش...یکدفعه یه چیزی درونم میگه برای کی میخوای ببری ... تحمل اینکه بهش محبت کنم رو ندارم...ناراحت میشم ببینم از محبت و توجه من خوشحاله...نمیخوام ازارش بدم میخواستم زودتر تمومش کنیم.البته ناگفته نماند واقعا همدردی شما یزرگواران در کاهش این حس من بسیار مفید بوده
علاقه مندی ها (Bookmarks)