به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 11 از 12 نخستنخست ... 23456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 115
  1. #101
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!


    این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام
    این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام
    دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
    عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام
    ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
    دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام
    دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
    من با اجل آمیخته در نیستی پریده‌ام
    امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
    خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده‌ام
    من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
    من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده‌ام
    از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
    بهر گدارویان بسی من کاسه‌ها لیسیده‌ام
    من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام
    حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده‌ام
    در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
    دامان خون آلود را در خاک می مالیده‌ام
    مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
    یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام
    چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
    زیرا از آن کم دیده‌ای من صدصفت گردیده‌ام
    در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
    زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام
    تو مست مست سرخوشی من مست بی‌سر سرخوشم
    تو عاشق خندان لبی من بی‌دهان خندیده‌ام
    من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
    بی‌دام و بی‌گیرنده‌ای اندر قفس خیزیده‌ام
    زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
    بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده‌ام
    در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
    صد جان شیرین داده‌ام تا این بلا بخریده‌ام
    چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
    بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیده‌ام
    پوسیده‌ای در گور تن رو پیش اسرافیل من
    کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیده‌ام


  2. 5 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (یکشنبه 29 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 14 اردیبهشت 92), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (سه شنبه 11 مهر 91)

  3. #102
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!




    دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم

    تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم

    ای که ابیت گفته‌ای هر شب عند ربکم

    شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم

    گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو

    نوبت ملک می زند ای قمر مصورم

    لذت نامه‌های تو ذوق پیام‌های تو

    می نرود سوی لبم سخت شده‌ست در برم

    لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا

    او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم

    گشت فضای هر سری میل دل و میسرش

    شکر که عشق شد همه میل دل و میسرم

    گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی

    گفت حیات باقیم عمر خوش مکررم

    گفتمش ای برون ز جا خانه تو کجاست گفت

    همره آتش دلم پهلوی دیده ترم

    رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانیی

    چست الاقم و ولی عاشق اسب لاغرم

    غازه لاله‌ها منم قیمت کاله‌ها منم

    لذت ناله‌ها منم کاشف هر مسترم

    او به کمینه شیوه‌ای صد چو مرا ز ره برد

    خواجه مرا تو ره نما من به چه از رهش برم

    چرخ نداش می کند کز پی توست گردشم

    ماه نداش می کند کز رخ تو منورم

    عقل ز جای می جهد روح خراج می دهد

    سر به سجود می رود کز پی تو مدورم

    من که فضول این دهم وز فن خویش فربهم

    ز آتش آفتاب او آب شده‌ست اکثرم

    بس کن ای فسانه گو سیر شدم ز گفت و گو

    تا به سخن درآید آنک مست شده‌ست از او سرم

  4. 4 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), بی دل (چهارشنبه 03 آبان 91)

  5. #103
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    یا حکیم
    درود بر شما همراهانم


    روی معمول زندگی

    زندگیت چطوره:
    هی ، بدکی نیست.
    مشغول زندگی هستی
    درس می خونی
    فعالیت می کنی
    با دوست و فامیل رفت و آمد می کنی
    میگویی و می خندی و می گذرونی
    روی هم رفته زندگی می گذره



    رو خوبه زندگی

    زندگیت چطوره:
    عالی، از این بهتره نمیشه
    دانشگاه قبول میشی
    پول خوبی به دستت می رسه
    ازدواج می کنی
    کار پیدا می کنی
    بچه دار می شی
    موقعیت اجتماعی پیدا می کنی.
    شانس درخونه ات رو زده، حسابی حال می کنی



    رو بد زندگی

    زندگیت چطوره:
    مصیبته مصیبت
    خسته و غمیگنی
    از همه جا بد می آری
    پدرت تازگی مرده است
    مادرت دیابتش شدید شده ، کلیه اش را درگیر کرده باید دیالیزش کنی
    همسرت با غرغراش زندگیتو تلخ کرده
    بچه ات هم طلبکاریش تمامی نداره
    دفترچه افساطتت را هر ماه حضور و غیاب می کنی

    چه آن زمانی که بازی رو مساوی کردی، چه بردی و چه باختی باید بدونی بازی همینه.
    اما بی دلیل نیست. هم باخت و هم برد و هم مساوی کردن دلیل می خواد
    بعضی تیم ها بیشتر وقتها می برند.
    بعضی تیم ها هم بیشتر بازنده اند
    بعضی ها هم گاهی می برند گاهی می بازند.
    دلیلش یک بخش به بازیکن ها و تمرین هاشونه
    دلیل دیگه هم مربوط به مربیه

    من هم در بازی زندگی اینو فهمیدم
    اگر بخوام همیشه بازنده نباشم. و در زندگی موفق باشم. باید تمرین کنم و بازیگر قابلی باشم.
    کتاب می خونم. مشورت می کنم. و فکر می کنم.

    اما گاهی یادمون میره مربی خیلی مهمه!
    مربی زندگیمون کیه؟
    تربیت کننده ما کیه؟
    رب و پرورش دهنده ما کیه؟
    اگر فکر می کنی هر کس با فکر خودش تو زمین بازی کنه می تونه برنده بشه، اشتباه کردی!!!
    مربی می خواهیم
    اوست که همه وجود ما را هماهنگ می کنه.
    اوست که با توجه به همه قوای ما ، به ما میگه چه وقت چه کاری بهتره
    یه موقع باید آروم بازی کنیم.
    یه موقع تهاجمی.
    اگر فقط از روی فکر خود کار کنیم و کاری به مربی نداشته باشیم. یه مرتبه متوجه میشویم هفتاد سال بازی کردیم نتیجه شده 17 هیچ و ما باختیم.

    اینا حرفهای جوادم هست.
    جوادی که هیچ وقت گوشم از نجواهاش خالی نمیشه.
    او می گفت مربی داریم. تربیت کننده داریم. پرورش دهنده و پروردگار داریم. رب العالمین داریم.
    می گفت که آنقدر هم الکی ما را رها نکرده که سرخود به هر کجا شوت بزنیم.
    می گفت اگر حرفش رو نخونیم و هر کار خواستیم بکنیم. یه موقع می بینی از زمین بیرونمون آورد و روی تخت ذخیره ها گذاشتمون.
    اگر این کار را کرد ناراحت نشویم.
    جواد می گفت.
    هر سه روی زندگی با خواست رب العالمین یعنی مربی ما شکل می گیره.
    اگر دیدی بی جهت همسرت رو اعصابت میره، بدون که بد کردی، نتیجه عملت رو مربی اینطوری بهت گوشزد می کنه.باید اینو بفهمی.
    هی به همسرت نگو چرا این کار رو می کنی چرا این کار رو نمی کنی! ببین کجای کارت گیر داره که خدا اینطور همسرت رو توی کاسه ات گذاشته.
    جواد نظرش این بود که اگر بنده باشی و عبد حرف گوش کن خدا باشی، اون هم همه آفرینش رو مطیع تو می کنه. اگر هم نکنه، تو رو آنقدر قوی می کنه که به همه آنها فائق می آیی
    اما اگر نخواهی بنده باشی. و بخواهی هر چی لذت داره بری سراغش، خدا هم به ابزارها می گوید که مطیعت نباشند. از همه جا بد میاری. حتی اگر بد نیاری ، خدا آرامش و لذت واقعی رو ازت می گیره.

    جواد میگه:
    چه آن زمانی که خوب میآری، چه آن وقتی که بد میاری باید اول از همه نگاه ات رو بالا کنی. شکر کنی یا عذر بخواهی یا کمک بگیری و بعد خودت رو اصلاح کنی.
    اگر خودت رو اصلاح کنی ، عالم و آدم همه و همه مطیعت میشوند. چون رب العالمین اینطور می خواد.

    عزیزم جواد! چقدر دوست داشتی بودی و هستی!
    چقدر نگاه هات عالیه
    همین نگاه به بالا
    نگاه به مربی
    و بندگی هات بوده که تو را متفاوت کرده.
    یعنی میشه ما هم وقتی مشکلی برامون پیش اومد ، رو به مربی و رب العالمین خودمون بکنیم و بگوییم خدایا کجا در بندگی کوتاهی کردیم که اینطوری می خواهی متوجهمون کنی.
    و اگر زندگی بر وفق مراد شد، خدا را شکر کنیم.

    جواد عزیزم، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟

  6. 11 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (یکشنبه 29 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 14 اردیبهشت 92), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), طاهره (چهارشنبه 14 آبان 93), غریب آشنا (چهارشنبه 03 آبان 91)

  7. #104
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    یا لطیف
    همه روزا برامون مثل هم نیستند.
    یه روز سالگرد ازدواج هست و مهم
    یه روز روز تولد همسرمان و فرزندمون هست.
    یه روز هم روز والنتاین هست.
    هر کس یه روز براش از روزا دیگه با ارزشتر هست.

    اما این روزها را من و تو بهشون اعتبار می دهیم. در دل خودشون هیچ فرقی با روزای دیگه نداره.
    هر کس به یه روز اعتبار می ده.
    من به امروز شما به فردا و دیگری به پس فردا

    اما بعضی روزها هست که اعتبارشون ذاتی هست و اعتباری نیست.
    و خالق روز می داند که آنروز کدامست؟
    جواد من دنبال چنین روزهایی بود.
    روزهایی که آنقدر میمنت و برکت دارد که آدم ممکن است یکسال منتظر بماند تا بیاید
    عرفه از اون روزهاست.
    روزی که خدا خودش فضیلت بخشیده و ما را دعوت کرده که بخوانیمش و نجوایش کنیم و دلدادگی کنیم.
    عشقبازی با خدا

    ما چه میدانیم که روزها چیستند و در دل خود چی دارند؟
    خدایا سپاس تو را که ما را از جهل در آوردی و ارزشهای مجعول روزانه ما را با ارزشهای واقعی روزها کامل کردی
    خدایا تو را شاکریم که به ما یاد دادی که چگونه با تو صحبت کنیم و چگونه ادب بگذاریم و چگونه مناجات کنیم و چه بخواهیم؟
    اگر یادمان نمی دادی که از تو چه بخواهیم ، آنگاه چه کودکانه از تو طلب می کردیم
    و عرفه می آید.
    روزی متفاوت در ذات خود
    و با دعاهایی عمیق
    جواد ای وقت شناس، ای مناجات کننده بی ریا، باز هم کمکمان کن تا با امامانمان هم صدا شویم و یاد بگیریم که چگونه باید با خدایمان گپ بزنیم.
    دلم برای مناجاتهایت تنگ شده است.
    مناجاتهای عرفانی و روحانی که از زبان امامان داشتی

    نقل قول نوشته اصلی توسط baby

    خدايا!
    به كه واگذارم مي كني؟
    به سوي كه مي فرستي ام؟
    به سوي آشنايان و نزديكان؟تا از من ببرند و روي برگردانند.
    يا به سوي غريبان و غريبه گان تا گره در ابرو بيافكنند و مرا از خويش برانند؟
    يا به سوي آنان كه ضعف مرا مي خواهند و خواري ام را طلب مي كنند؟
    من به سوي ديگران دست دراز كنم؟در حالي كه خداي من تويي و تويي كارساز و زمامدار من.
    اي توشه و توان سختي هايم!
    اي همدم تنهايي هايم!
    اي فرياد رس غم وغصه هايم!
    اي ولي نعمت هايم!
    اي پشت و پناهم در هجوم بي رحم مشكلات!
    اي مونس و مامن و ياورم در كنج عزلت و تنهايي و بي كسي!
    اي تنها اميد و پناهگاهم در محاصره ي اندوه و غربت و خستگي!
    اي كسي كه هر چه دارم از توست و از كرامت بي انتهاي تو!
    تو پناهگاه مني!
    تو كهف مني!
    تو مامن مني!

    اي آنكه :
    با خوبي و احسانش خود را به من نشان داد.
    و من با بدي ها و عصيانم در مقابلش ظاهر شدم.

    اي آنكه:
    در بيماري خواندمش و شفايم داد.
    در جهل خواندمش و شناختم عنايت كرد.
    در تنهايي صدايش كردم و جمعيتم بخشيد.
    در غربت طلبيدمش و به وطن بازم گرداند.
    در فقر خواستمش و غنايم بخشيد.
    من آنم كه بدي كردم ، من آنم كه گناه كردم.
    من آنم كه به بدي همت گماشتم.
    من آنم كه در جهالت غوطه ور شدم.
    من آنم كه غفلت كردم.
    من آنم كه پيمان بستم و شكستم.
    من آنم كه بد عهدي كردم…..
    و ……. اكنون باز گشته ام.
    باز آمده ام با كوله باري از گناه و اقرار به گناه.
    پس تو در گذر اي خداي من!
    ببخش اي آنكه گناه بندگان به او زيان نمي رساند.
    اي آنكه از طاعت خلايق بي نياز است و با ياري و پشتيباني و رحمتش مردمان را به انجام كارها ي خوب توفيق مي دهد.
    معبود من!
    اينك من پيش روي توام و در ميان دست هاي تو.
    آقاي من!
    بال گسترده و پر شكسته و خوار و دلتنگ و حقير.
    نه عذري دارم كه بياورم نه تواني كه ياري بطلبم.
    نه ريسماني كه بدان بياويزم.
    و نه دليل و برهاني كه بدان متوسل شوم.
    چه مي توانم بكنم؟ وقتي كه اين كوله بار زشتي و گناه با من است ؟!
    انكار؟!
    چگونه و از كجا ممكن است و چه نفعي دارد وقتي كه همه ي اعضا و جوارحم به آنچه كرده ام گواهي مي دهند؟
    خداي من!
    خواندمت پاسخم گفتي.
    از تو خواستم عطايم كردي.
    به سوي تو آمدم آغوش رحمت گشودي.
    به تو تكيه كردم نجاتم دادي.
    به تو پناه آوردم كفايتم كردي.
    خدايا!
    از خيمه گاه رحمتت بيرونمان مكن.
    از آستان مهرت نوميدمان مساز.
    آرزوها و انتظارهايمان را به حرمان مكشان.
    از درگاه خويشت ما را مران.
    اي خداي مهربان!
    بر من روزي حلالت را وسعت ببخش.
    و جسم و دينم را سلامت بدار.
    و خوف و وحشتم را به آرامش و امنيت مبدل كن.
    و از آتش جهنم رهايم ساز.
    خداي من!
    اگر آنچه از تو خواسته ام عنايتم فرمايي , محروميت از غير از آن زيان ندارد.
    و اگر عطا نكني هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.
    يا رب! يا رب! يا رب!
    خداي من!
    اين منم و پستي و فرو مايگي ام.
    و اين تويي با بزرگي و كرامتت.
    از من اين مي سزد و از تو آن ....
    " چگونه ممكن است به ورطه ي نوميدي بيافتم در حالي كه تو مهربان و صميمي جوياي حال مني."
    خداي من!
    تو چقدر با من مهرباني با اين جهالت عظيمي كه من بدان مبتلايم!
    تو چقدر درگذرنده و بخشنده اي با اين همه كار بد كه من مي كنم و اين همه زشتي كردار كه من دارم.
    خداي من!
    تو چقدر به من نزديكي با اين همه فاصله اي كه من از تو گرفته ام.
    تو كه اينقدر دلسوز مني! .....
    خدايا تو كي نبودي كه بودنت دليل بخواهد؟
    تو كي غايب بوده اي كه حضورت نشانه بخواهد؟
    تو كي پنهان بوده اي كه ظهورت محتاج آيه باشد؟
    كور باد چشمي كه تو را ناظر خويش نبيند.
    كور باد نگاهي كه ديده باني نگاه تو را درنيابد.
    بسته باد پنجره اي كه رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
    و زيانكار باد سوداي بنده اي كه از عشق تو نصيب ندارد.
    خداي من!

    مرا از سيطره ي ذلت بار نفس نجات ده و پيش ازآنكه خاك گور بر اندامم بنشيند از شك وشرك رهايي ام بخش.
    خداي من!
    چگونه نا اميد باشم در حالي كه تو اميد مني!
    چگونه سستي بگيرم ,چگونه خواري پذيرم كه تو تكيه گاه مني!
    اي آنكه با كمال زيبايي و نورانيت خويش چنان تجلي كرده اي كه عظمتت بر تمامي ما سايه افكنده.
    يا رب! يا رب! يا رب!


    برگرفته از دعای عرفه مولایمان امام حسین (ع)


  8. 10 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (یکشنبه 29 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 14 اردیبهشت 92), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (چهارشنبه 03 آبان 91)

  9. #105
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!












  10. 5 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (یکشنبه 29 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 14 اردیبهشت 92), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (چهارشنبه 03 آبان 91)

  11. #106
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    یا رحیم
    عوض کردن پوشک بچه هر 3 ساعت یکبار
    سر زدن به مامان اینا هر دو هفته یکبار
    کلاس زبان و موسیقی بطور روزانه
    پرداخت قبوض و اقساط
    دیدن سریال تلویزیون هرشب
    رفتن به کوه یا پارک روزهای جمعه
    اصلاح نحوه حرف زدن با همسرم
    برنامه ریزی جایزه و تنبیه برای بچه ام
    گپ و چت و ایمیل و مطلب توی نت به اندازه ارضاء کنندگی
    بررسی کارهایی که برام سود داره و انجامش
    بررسی کارهایی که برام ضرر داره و عدم انجامش
    خدا هم همیشه، ولی حرفاش مثل سفارش به همسایه ، سفارش به صله رحم، سفارش به امر به معروف و نهی از منکر و حق الناس هم بی خیال

    چقدر خوبه که برنامه قشنگی داریم. برنامه چیز خوبیه، بی برنامگی هم یعنی بی هدفی. اما همه این برنامه رو که انجام می دهیم اوقاتمون رو هم می گذرونیم به مانند مسافری که خوب رانندگی می کند و خوب میرود. اما نمی دونیم کجا می رویم.

    ما می خواهیم خودمون باشیم. ا صل خودمون هستیم. خودمون محوریم و می خواهیم به طرف خودمون بیاییم. و صبح و شب هر چه می کشیم از این حرکت به خویشتن هست. در خود مانده و متعفن شده ایم.
    ما به جای فهممون از خویشتن و آگاهی از خود، اشتباها هدف را خودمون گرفته ایم.
    لازمه برای حرکت، خودآگاهی داشته باشیم. نه در خودمانی. در خودماندن یعنی گندیدن.

    بی نهایت بودن ما، در گروه فهم خودمان هست. و چون هدفمان بی نهایت هست پس ما گسترده و عمیقیم. اما اگر خودمان را در گرو اسکناس و مدرک، موقعیت اجتماعی و سود و زیانهای ذهن ساخته و یک مشت حرفهای فلسفی بی عمل داشته باشیم . اندازه امان به اندازه جیبمان یا مدرکمان یا حرفهای تو خالیمان هست. آنوقت بی نهایت که هیچ در حد صفر هم نیستیم.
    گاهی خودمان را هم نمی توانیم اداره کنیم. نمی توانیم ثبات داشته باشیم چطوری می خواهیم بی نهایت خودمان را بفهمیم.

    فدای جواد و جوادهای وجودمون و فهم های معنی زندگی
    جواد این درسهایت را کم درک می کنم. ولی آنقدر می گویم و می نویسم تا بفهمم تا عمل کنم.
    وقتی که صدتا هزارتا کتاب می خونیم
    وقتی صد جا مشورت می رویم.
    وقتی صدتا کار می کنیم
    وقتی صد جور فکر می کنیم.
    وقتی صد جور برنامه می ریزیم.
    وقتی صد حالت را می گذرونیم
    وقتی صد بلا سرمون می آید.
    وقتی صد نوع آدم را پیروی می کنیم

    اما باز هم نه اضطرابمون تسکین می یابد
    نه غممون کنترل میشه
    نه حیرتمون کاهش می یابه
    نه استیصالمون رفع می شه
    نه کارمون پیش می ره
    همه یعنی اینکه جوادمون غایب هست.
    یعنی اینکه اصل زندگی در ما غایب هست.
    یعنی جسد برنامه و حرکت هست. اما روح انگیزه دهنده نیست.


    انگیزه های ما روزانه شده اند. ازدواج ،گرفتن مدرک، به دست آوردن پول و بچه دار شدن و رفع مشکلات زندگی همه و همه تاریخ انقضاء محدودی دارد. و مرتب عطش ما می ماند. و تحرک ما برای سیراب شدن نتیجه ای ندارد یا نتیجه اش روزانه و زودگذر هست.
    چون این جسدها روح ندارند. زود بو می گیرند. و هر روز باید جسدی جدید را در آغوش بگیریم.

    جواد عزیزم هست، میدونید چرا دلم اینقدرهمیشه دلتنگش هست. به خاطر عملش، فکرش، حرکتش و فلسفه اش ، کارش دمیدن روح زندگی به جسم این برنامه ها بود.

    دیگر عوض کردن پوشک همان 3 ساعت یکبار بود. اما نه فقط برای نسوختن پای بچه ، بلکه به خاطر حقی که خداوند نسبت به فرزند بر گردنش نهاده هست.

    دیگر سر زدن به مامان اینا هر دو هفته یکبار یا هر چند وقت یکبار بود نه برای دل خودم یا دل مامان بلکه بالاتر برای اینکه در زندگی ام این یک معنی بود. لذا برایم توقعی نسبت به مادر نمی آمد.

    دیگر کلاس زبان و موسیقی بطور روزانه ، فقط برای لذت بردن از زندگی نبود برای به رشد در آوردن استعدادهایی بود که خدا امانت به من داده بود.

    دیگر پرداخت قبوض و اقساط ، وظیفه تحمیلی نبود. رفع حقوق و انجام وظایفم بود

    دیگر دیدن سریال تلویزیون هرشب واجب نبود، بلکه در راستای بهره برداری بود

    دیگر رفتن به کوه یا پارک روزهای جمعه ، ذوق های خدادای بود نه تنها لذتهایم، برای همین بود که در چنین اوقاتی
    شاکر خدا بودم با عدم معصیتش، نه رها شدگی از عبودیتش و انجام معصیتش.

    دیگر اصلاح نحوه حرف زدن با همسرم، لبیک به خواسته های خداوندم و تکمین از معشوق واقعی ام بود نه فقط انتظار محبت متقابل از همسرم

    دیگر برنامه ریزی جایزه و تنبیه برای بچه ام، برای فقط عوض کردن بچه ام نبود بلکه انجام حقوقی بود که پروردگارم نسبت به فرزندم بر من واجب کرده بود. نه خواسته دلم که بچه ام همان شود که می خواهم

    و دیگر گپ و چت و ایمیل و مطلب توی نت جایگزین صله رحم نمی شد. بلکه در راستای انجام وظایف و کسب آگاهی ام انجام میشد نه اعتیاد مسکن وار

    و دیگر اینکه بررسی کارهایی که برام سود داره و انجامش یا بررسی کارهایی که برام ضرر داره و عدم انجامش ، نیز قبله اش عوض می شد و کارهایی را انجام می دادم که خداوندم ازم خواسته است حتی اگر به اشتباه تصور کردم نفع آنی برایم ندارد.

    آری دیگر خدایی مجسمه وار در ذهنم نبود. خدایی بود که مبدا حرکتم هست. به من می گوید چه کار کنم و چه کار نکنم. و این امر و نهی او دقیقا معنی زندگیم می شد. آرامش و رشدم می شد. خدای من خدای خالق و حاکم و امر کننده بود. نه خدایی که در بعضی عرفانهای کاذی توسط خود فرد ساخته می شود و خوشگل می شینه اون بالا و کلی حرفهای قشنگ قشنگ باش می زنیم. اما هر کاری کنیم او ما را مانع نیست. و ما را به هیچ کاری ،دستور نمی دهد. این خدا فاقد توانایی لازم برای خدا ماندن هست.

    جواد را دیده ام. می دانم که شدنی هست.
    جواد چون ذره ای از براده آهن بود که مغناطیس الهی او را همراستای خودش کرده بود.و این معنا تفرق او را از بین برده بود، و او هم جهت خواست او بود.
    لذا هر اتفاقی که پیامد کارش می افتد اتفاقی بود که او خواسته بود.
    او برنامه ها را برای لذت خود تنظیم نمی کرد. بلکه بر اساس حقوقی که خدا برگردنش قرار داده بود انجام می داد.
    به نتیجه او هم دلشاد بود چون کارش مرضی پروردگار و رب جهانیان بود.


    جواد عزیزم، خوب میدونی چقدر دلم برات تنگ شده!
    فدات شم برای همین آرامش منتشر شونده و خواستنی ات بود!
    جوادم، از خدا بخواه که جوادهایمان را بیدار کنه! به خدا مُردیم از این همه حساب و کتابهای خود محورانه که هر روزمان را درگیر کرده است و آرامشمان را برده است.




  12. 6 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    taraneh89 (یکشنبه 29 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 14 اردیبهشت 92), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), غریب آشنا (شنبه 20 آبان 91)

  13. #107
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    حالا چرا جواد؟ اونم برای موجود به این شیکی؟ یعنی من و شما (بر اساس گفته های خودتون) خیییییییلی که کلاسمون تو آدمیت بره بالا تازه اول جواد شدنمونه؟
    وانگهی خودمونیم ها! اوایل اوایل کار، جواد یه جوری پردازش شده بود که انگار در زمره شهدا و اینا است. یه کم که گذشت، قصه بنا به نظر کارگردان و نویسنده و نیز خواست مخاطب، تغییر کرد و جواد شد نهایت کمال من و تو. البته من این قصه دنباله دار و متحول شونده بر اساس رشد مخاطب رو دوست دارم:)
    اقا خودت که خوب میدونی من یکی خراب این قصه هاتم. ولی چه کنیم دیگه این جواد ما یه خورده تفکر انتقادی اش غالبه. راستی صحبت تفکر انتقادی شد و دیدم اون بالا داستان عرفه و این حرفها بود، این جواد ما یاد یه چیزی افتاد که دلش ریش شد:
    روز عرفه امسال، صبح داشتم به دقت به تلویزیون گوش میدادم که اعلام میکرد دعای روز عرفه کجاها و چه ساعاتی برگزار میشه. توی همین حیص و بیص یهو شنیدم که گفت: مراسم دعای روز عرفه در جوار کارگاه ساخت ضریح مسلم بن عقیل و...!!!
    آه از نهادم بلند شد. فکر کردم کاش اینقدر توی بحثهای اعتقادی و دینی "جواد" نبودیم! بنظرت اینکارها مرضی رضای خداونده؟ این نفس ادمیزاد، چقدر میل داره به درست کردن گوساله سامری!

    خدایا خدایا یک هدایتی نصیبمون کن از نوع "جوادش"؟!

    برای رعایت وزن و قافیه از همون ترجیع بند معروف استفاده میکنیم:
    جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگه؟ آره عزیز از خدا بخواه که از این "خز" بودن درمون بیاره و "جوادمون" کنه.


  14. #108
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به پایان آمد این دفتر
    حکایت همچنان باقیست.

    جوادم مرا می خواند.

    خوب گوش کنید! حتما شما را هم می خواند.

    اگر ندایش مبهم هست، برگردید از اول بخوانیدش...

    غریب است.
    آشنایم شد.
    می خوام که غریب باشم تا بمانم به پاش.


    دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
    داستان غم پنهانی من گوش کنید

    قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
    گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
    شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
    سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟


    روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
    ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
    عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
    بسته سلسله سلسله مویی بودیم
    کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
    یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

    نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
    سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
    اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
    یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
    اول آنکس که خریدار شدش من بودم
    باعث گرمی بازار شدش من بودم



    عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
    داد رسوایی من شهرت زیبایی او
    بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
    شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
    این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
    کی سر برگ من بی سروسامان دارد


    در همین راستا
    http://www.hamdardi.net/thread766-11.html#post234400
    وقت خشم و وقت شهوت مرد کو
    طالب مردی چنینم کو به کو
    ویرایش توسط غریب آشنا : شنبه 14 اردیبهشت 92 در ساعت 15:37

  15. 5 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    reihane_b (شنبه 14 اردیبهشت 92), taraneh89 (یکشنبه 29 اردیبهشت 92), پاییزان (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), میشل (شنبه 14 اردیبهشت 92), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  16. #109
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    پسرک پشت لبش تازه سبز شده بود. و اگر دقت می شد ، کمی موی نرم بر روی محاسنش روئیده بود.
    وقتی اونو دیدم، نگاهِ توام با حیاء و فرو افتاده اش ، زمین زیر پای پدرش را طی می کرد.
    کارت هدیه50 هزارتومانی را پیش پدر گذاشت و در مورد آن نظر پدرشو خواست.
    خیلی ساده گفت : جایزه را به خاطر کسب رتبه استانی در مسابقه انشاء به او اهداء کرده اند.
    نوجوان 15-16 ساله به نظر می رسید. ساکت ولی سخت کوش بود.
    شبهای زیادی، هنگامی که همه می خوابیدند هنوز مشغول مطالعه بود و صبح وقتی بر می خواستند او زودتر بیدار شده بود و مطالعه می کرد.
    اطرافیان می گفتند مهره مار دارد.
    بزرگ و کوچک دوستش داشتند.
    بچه ها به هر سنی همیشه در میهمانی ها سراغش رو می گرفتند.
    با وجود افتادگی و سکوتش ، همیشه لبخند به لب و صمیمی به نظر می رسید.
    با اینکه برنامه نوشته ای روی دیوار اتاقش نداشت، اما رفتار و کارهایش نظام و برنامه داشت.
    کلاسهای زبانش را با پشت کار کامل کرده بود.
    شرکتش در کلاسهای ورزش رزمی برای دیگران که افتادگی او را می دانستند تعجب بر انگیز بود.
    به نماز جماعت و جمعه مقید بود. به مراسمات مذهبی علاقمند بود.
    اما آنچه که بیشتر او را در خاطره ام ضبط و ثبت کرده بود. عمق اخلاقی او بود.
    در کمک به پدرش در خرید مایحتاج منزل پیشقدم بود.
    مادرش در انجام مسئولیت های خانه می توانست به راحتی به او تکیه کند و دلگرم باشد.
    همراهی و کمک به خواهرانش در هر کجا که نیاز داشت.
    دوست خوبی برای دوستانش
    و به گفته مربیان و معلمان مدرسه جزء شاخص های مدرسه در درس و اخلاق و ادب بود.
    نسبت به دیگران به صورت تعجب انگیز و تحسین بر انگیزی ، کم توقع یا شاید بی توقع بود.
    عزت نفسش اجازه نمی داد که حتی مستقیم از والدین درخواستی داشته باشد.
    نه در لباس ، نه در وسایل و امکانات و مسائل مالی هرگز خود را با کسی مقایسه نمی کرد.
    راضی به وضع موجودش بود.
    گاهی غمی در نگاهش بود که با همیشه لبخندی که به لب داشت ، کمتر برای دیگران رو می شد.
    اهل بذله گویی بود.
    اما بسیار دقت داشت که جکی برای اقوامی گفته نشود.
    او می گفت خدا از ما خواسته است که : "قومی قوم دیگر را مسخره نکنند"
    بسیار دقت داشت که زباله ای کسی در محیط عمومی نیندازد.
    به حق الناس حساس بود.
    چنانکه اگر کسی CD فیلمی را کپی می کرد، تذکر می داد و خود نیز آن CD را نمی دید.
    حتی اگر کسی فیلمی از اینترنت دانلود می کرد، تا قانع نمیشد انتشار آن در اینترنت از طرف صاحب اثر هست، آن فیلم را نمی دید.
    از 9 سالگی نمازش ترک نشده بود. و اعتقاد داشت وقتی هم خدایت را شناختی و هم توان عبادت داری، تکلیف شکرگذاری و انجام فرامین الهی را داری.
    روزه اش را از سالها قبل از 15 سالگی می گرفت. و گرمای روزهای بلند تابستان ، بهانه ای برای خوردن روزه برایش نبود.
    در حالیکه خیلی از همسن هایش ، در این سن با شروع غرایز جنسی به این در و آن در می زدند. گویا نماز و انجام تکالیف و سخت گیری هایی که نسبت به خود داشت ، موجب شده بود تا در این وادی نلغزد.
    نگاهش از نامحرم دزدیده بود.
    به مکانهایی که احتمال تحریک و آلودگی داشت یا گمان وسوسه انگیزی در آن بود، نمی رفت.



    سخت مشتاق بودم انشاء اش را در مورد نماز بشنوم.
    نه به خاطر اینکه انشاء او در استانش رتبه آورده بود، بلکه به خاطر اینکه شوق و ذوق او را برای نماز می دیدم.
    هر کجا و هر وقت، در سفر یا در منزل یا درمیهمانی یا در بازی یا درتفریح ، به هر حالی بود هنگام نماز به وجد می آمد و حرکت می کرد.
    می خواستم بدانم جوانکی با این سن ، چگونه به نماز نگاه می کند که وجودش مالامال عشق است و اشتیاق.

    صدایش را کمی صاف کرد، یه نگاه قشنگی به صورت پدر انداخت و خیلی آرام و شمرده شمرده شروع به خواندن انشاء خود در مورد نماز کرد:
    "

    به نام خدا

    با صوت دلنشین اذان موذن از ماذنه، سرمت ندای یار شدم.
    ای فرشتگان طلب آب از حوض کوثر دارم که شراب اینجا گل آلود است و از آب گل آلود ماهی گرفتن سودی ندارد.
    هرچند تطهیر من در گرو قطرات مطهر است بر چشمان، اما مجوز دیدار یار زلال آب است بر دستان.
    با الله اکبر خود تکبیر را به جا آورده که کبر من نشانه ی غرور من و کبریایی معشوق سزاست و اینک سخن عاشقانه ی معشوق از زبان عاشق بازگو می شود: ایاک نعبد و ایاک نستعین.
    از دیدگانم آبی سرازیر شده است ، این اشک شوق وصال یار است یا نشان از سوختن درونی؟
    ذکر او جانم را جانی دوباره می بخشد و دیدار او جان از کفم می ستاند.
    کمی دلبستگی هایم را کنار می گزارم و از بال آرزوهایم بر خاک فرود می آیم و در سجاده ی مهر او بر مهرم سجده می کنم و تسلیم درگه معبود می شوم.
    غفلت و فراموشی و چشمان بسته و آتش خفته ی درونم باز با "خاک بر پیشانی" و "آب در چشم" شعله ور می شود.
    هفتگانه ام را بر زمین می گذارم و در دام یار اسیر می شوم، تا اسیر خاک نباشم . پس مرا بنده ی خود می کند تا از دام خاک مرا برهاند.
    کاسه ی گدایی و دستان خالی ام با بی نوایی به سوی بی نیازترین دراز می شود تا سلطان لطف و کرم مرا ملتفت الطاف خود کند.
    با طلوع اذان به سوی او رفتم، اما با غروب سلام او را ترک نخواهم گفت بلکه طلوعی دوباره خواهم کرد؛ و چه زیباست بیداری و هوشیاری در بین الطلوعین.
    بی ریا با خدا تا انتها می روم و هماره به شوق گونه ی او لبانم را بر هم می فشارم.





    همین طور که ادامه می داد.

    بدنم گرمتر شد.

    قلبم به تپش افتاد.

    یکبار دیگر به صورتش نگاه کردم.

    اعتماد و اطمینان کلامش را ، در رخش دیدم.

    و ناگهان تداعی هیجان انگیزی در من شکل گرت.

    تداعی جواد...

    و تصور کردم ، خدا به خاطر این همه اشتیاقم به جواد

    روزی ام کرده است که با این جوانک دمخور شوم.

    عطشم به افکار و رفتار جواد، مرا چون شاگرد پیری به بر معلمی جوان نشانده بود.

    و با خود گفتم:

    جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!

    خیلی ممنون که برای عطشم به فکر بودی.

    جواد و جوادها همیشه نزدیکی های ما هستند.

    خیلی نزدیک

    کم هستند

    اما هستند.
    و همیشه خواهند بود.
    وقت خشم و وقت شهوت مرد کو
    طالب مردی چنینم کو به کو

  17. 3 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    paiize (چهارشنبه 10 اردیبهشت 93), من می دونم (پنجشنبه 01 خرداد 93), بی نهایت (چهارشنبه 10 اردیبهشت 93)

  18. #110
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 فروردین 03 [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-2-29
    نوشته ها
    159
    امتیاز
    10,273
    سطح
    67
    Points: 10,273, Level: 67
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    386

    تشکرشده 337 در 142 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام

    بسیار عالی.
    با دقت نخوندم ...فعلا بی عینک یه مقدار به شیوه " حفیه بم " خوندمش . اون تیکه هاش که روانشناسی رو زیر سوال برده رو می پسندم.
    ما جواد نداریم! جویای جوادیم . نگید تو خودمون هست!!! چون من چیزی نمی بینم!
    " من می دونم...! باز هم من جوادمو پیدا نمیکنم "

    مرسی. تموم شده؟ من دیر رسیدم؟

    ویرایش توسط من می دونم : جمعه 02 خرداد 93 در ساعت 00:40

  19. کاربر روبرو از پست مفید من می دونم تشکرکرده است .

    غریب آشنا (سه شنبه 31 شهریور 94)


 
صفحه 11 از 12 نخستنخست ... 23456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 48
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 اردیبهشت 93, 13:35
  2. عزیزم به من نزدیک نشو!
    توسط قاصدکی در باد در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 خرداد 92, 15:09
  3. شوهر عزیزم ! من به این کلمات آلرژی دارم...!
    توسط maryam123 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 تیر 91, 09:19

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.