به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 11 از 57 نخستنخست ... 23456789101112131415161718192021314151 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 110 , از مجموع 561
  1. #101
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 دی 92 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-12-10
    نوشته ها
    251
    امتیاز
    2,517
    سطح
    30
    Points: 2,517, Level: 30
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,315

    تشکرشده 1,426 در 250 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سلام دوست جونا خوبین
    محسنم یک هفتست واسه امتحاناش رفته زاهدان
    این بار اصلا نشده باهاش تلفنی صحبت کنم چون میگه اونجا همه درس میخونن نمیتونه صحبت کنه منم حسابی دلم تنگ شده و از طرفی میدونم که نباید زیاد احساساتیش کنم
    دیشب به بهونه خرید اومده بود بیرون که به من زنگ بزنه طبق قرارمون وقتی میگه حالا وقت چیه؟؟؟زود زود زود ؟؟؟
    من باید داد بزنم دوست دارم
    اما نمیشد در جمع خونواده بودم ازون اصرار ازمن نمیشه نمیتونم حالا باشه بعد و از این حرفا
    یهو گفت ببین من بدون خجالت داد میزنم
    داد میزد عاشقتم عاشقتــــــــــــم در حدی که خواهرم کنارم نشسته بود شنید خندش گرفت اونجاهم که تو خیابون....
    یعنی نمیدونستم بخندم یا از خجالت اب شم.
    عزیزم خیلی دوست دارم محسن چقدر اذیتت کردم حالا دلم واسه دیدنت لک زده

  2. 19 کاربر از پست مفید فائزه_م تشکرکرده اند .

    Somebody20 (دوشنبه 24 شهریور 93), فائزه_م (جمعه 03 شهریور 91), مارتا63 (یکشنبه 12 آبان 92)

  3. #102
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 تیر 91 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1391-1-31
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    683
    سطح
    13
    Points: 683, Level: 13
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    93

    تشکرشده 100 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سلام دوستان. من تقریبا تازگی ها عضو شدم این محیط بهم ارامش میده.می خوام از دیشب بگم. از بعدازظهری دل درد . کمر درد داشتم واقعا حالم بد بود عشقم وقتی از سر کار اومد من هیچ کاری نکرده بودم حتی ظرفارم نشسته بودم. یکم خوابیدم اما بهتر نشدم از خواب که بیدار شدم دیدم عزیز دلم بالا سرم نشسته دیگه وقت شام بود اما حال من خیلی بد . بهش گفت شام چی بخوریم؟گفت تو هیچی نگو و فقط دراز بکش ببین شوهرن جی درست میکنه. بعد دیدم سیب زمینی اورده تا رنده کنه واسه کوکو .خودش همه کارا رو کرد بعدش پاشد بره سرخش کنه هرچی گفتم من برم دستمو گرفت برد تو رختخواب گفت تو بخواب. هر از چن گاهی هم عشقم از اشپزخونه میومد به سرم دست میکشید بوسم میکرد بعد باز میرفت. وای دوستان شام و که اورد انکشتامم خوردم از بس خوشمزه بود و اینکه گشنه بودم. وقتی میخورم هواسم شد داره منو نگاه میکنه میخنده گفتم چی شده گفت تا حال اینقد گشنه ندیده بودمت نوش جونت. بعدشم خودش ظرفارو جمع کردو شست. بعد شام هم گفت اگه بهتری بریم پارک.منم سریع لباسامو پوشیدم و رفتیم اخر شب که اومدیم خونه تا 2 حرف زدیم .طفلی عشقم ساعت 5 بیدار شد رفت سر کار.......الهی فداش شم الان خوابه

  4. 25 کاربر از پست مفید حدیث67 تشکرکرده اند .

    مارتا63 (یکشنبه 12 آبان 92), بارن (یکشنبه 23 اسفند 94), حدیث67 (جمعه 10 آذر 91)

  5. #103
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 00 [ 04:41]
    تاریخ عضویت
    1391-1-18
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    9,296
    سطح
    64
    Points: 9,296, Level: 64
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    166

    تشکرشده 162 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    :Pسلاااااااام، من عاشق این تاپیکم. واقعا محشره. هروقت پیام هاتون رو می خونم دلم غنج می ره. در حال حاضر یه خواستگار دارم. الان که پیام هاتون رو می خوندم به خودم می گفتم زیاد سخت نگیرم که منم زودتر بیام اینجا و ....(آخه خیلی زندگی هاتون قشنگه)

  6. کاربر روبرو از پست مفید marzieh411 تشکرکرده است .

    marzieh411 (شنبه 27 خرداد 91)

  7. #104
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 تیر 91 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1391-1-31
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    683
    سطح
    13
    Points: 683, Level: 13
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    93

    تشکرشده 100 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    من که هر روز یه خاطره خوب با عشقم دارم. دیشب قرار بود با دوستش و خانومش بریم بیرون شام.این ماه یه مشکلی داشتیم و تمام حقوق نفسم رفت واسه اون کار و فقط ته حسابمون 25 تومن پول بود که اونم گذاشتم تا سی ام واسه این امتحان مخابرات لعنتی ثبت نام کنم. و اون هم 7 تومن تو جیبش بود همین
    گفت با این پول چی میشه خورد امشب؟ گفتم عیبی نداره میریم یه ساندویچی ارزون.خلاصه رفتیم بیرون عشقم با دوستش رفت تو یه مغازه تا اون بوز بخره منم یه عابر بانک دیدم به فکرم افتاد حالا برم 10 تومن از حساب بردارم تا سی ام خدا بزرگه.بعد اونا اومدن و رفتیم تو ماشیم بحث شام بود که خانوم دوستش یه جایی رو پیشنهاد داد با غذاهای بالای 10 تومن.!!ماهمچیزی نگفتیم خلاصه اونا از ماشین پیاده شدن تا برن شام بگیرن و من هم اصلا حواسم به جیب شوشوی بیچاره نبود. یه هو بعد چن ثانیه که رفتن عشقم برگشت اروم منو صدا کرد گفت حدیث پول ندارم چی کنم.الهی فداش شم کلی سرخ شده بود و من که 10 تومن از عابر گرفته بودمسریع بهش دادم گفتم از کارت گرفتم گفت پس ثبت نامت چی گفتم خدا بزرگه .پولوکه داشتم میدادم خوانوم دوستش دید عشقم خندید گفت حسابدار من خانوممه یادم رفت پول ببرم .قربونش برم الهی یه عالمه دوسش دارم.

    من که هر روز یه خاطره خوب با عشقم دارم. دیشب قرار بود با دوستش و خانومش بریم بیرون شام.این ماه یه مشکلی داشتیم و تمام حقوق نفسم رفت واسه اون کار و فقط ته حسابمون 25 تومن پول بود که اونم گذاشتم تا سی ام واسه این امتحان مخابرات لعنتی ثبت نام کنم. و اون هم 7 تومن تو جیبش بود همین
    گفت با این پول چی میشه خورد امشب؟ گفتم عیبی نداره میریم یه ساندویچی ارزون.خلاصه رفتیم بیرون عشقم با دوستش رفت تو یه مغازه تا اون بوز بخره منم یه عابر بانک دیدم به فکرم افتاد حالا برم 10 تومن از حساب بردارم تا سی ام خدا بزرگه.بعد اونا اومدن و رفتیم تو ماشیم بحث شام بود که خانوم دوستش یه جایی رو پی

  8. 13 کاربر از پست مفید حدیث67 تشکرکرده اند .

    مارتا63 (یکشنبه 12 آبان 92), بارن (یکشنبه 23 اسفند 94), حدیث67 (دوشنبه 29 خرداد 91)

  9. #105
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 20 آذر 94 [ 23:47]
    تاریخ عضویت
    1391-3-22
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    3,144
    سطح
    34
    Points: 3,144, Level: 34
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    257

    تشکرشده 299 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    ای کاش من هم مثل خیلی زنهای دیگه میت.نستم احساساتم رو خیلی صریح به شوهرم بگم ولی متاسفانه من توی این زمینه جدا ضعیفم...بخاهطر همین هم همیشه متوسل به نامه و پیام میشم.هفته ای یه نامه واسش مینویسم و ازش تشکر میکنم اون هم میخونه و میاد میبوسدم....

    یکی از دوستای تالار پرزسیده بود توی نامه هات چی مینویسی؟من توی نامه هام فقط تشکر میکنم بابت کوچکترین وبزرگترین کارهاش.بابن اینکه این همه به فکرمه بابت زحمتهاش هرچند خودم هم شاغلم.بابت مسافرت هایی که میریم بابت تغییراتی که کرده و همه هم فهمیدن...به قول مامانم داره مرد میشه و به قول خواهرم نفس هاش هم به عشق منه....بابت اینکه به خاطر من به خونواده م احترام میذاره به خاطر من دیگه ولخرجی نمیکنه بخاطر من توی جمع به بقیه نشون میده چقدر به فکر منه.ووو...
    دوستای گل هم تالاری من الگو های من
    یکروز بشینین از صبح هر کاری که همسرتون انجام داد و شما بخاطرش شاد شدین رو بنویسین....شب میبینین چه لیست بلند بالایی که اگر جمع بشه یه اندوخته قوی واسه روزهای نا امیدی و دلخوریه به قول معروف کمرنگ ترین نوشته ها از قوی ترین حافظه ها ماندگارترند....بنویسیم تا وقتی اون از کوره در رفت بخونیم و ببخشیمش بنویسیم تا وقتی اشتباه کرد راحت گذشت کنیم. بنویسیم تا وقتی یادمون رفت روزهای خوشمون چکارایی واسمون کرده توی نا خوشی ها پشتشو خالی نکینیم.

    امروز من:
    صبح زودتر بیدار شد ولی گذاشت من بخوابم
    بالاخره با نوازش اون از خواب بیدار شدم و اول صبح منو بوسید و بهم خندید
    وقت بیرون رفتن از خونه به گرمی باهام خداحافظی کرد
    وقت برگشتن به گرمی بهم سلام داد
    توی خونه بهم لبخند زد
    وقت غذا توی سفره انداختن کمکم کرد
    توی پر کردن فرم مسابقه ای که واسم سخت بود کمکم کرد
    وقت غذا ترشی خواست ولی خودش بلند شو و اورد
    از غذای خودش برای من ریخت
    قبل از خواب بعدازظهرش با هام حرف زد و اصرار کرد کنارش دراز بکشم تا بخوابه و با ترفندهای خودش مجبورم کردصورتش رو نوازش کنم
    و الان هم خوابه نازه....


    اینا همه خوشی های ساده امروز منن که باعث شده ارامش داشته باشم....منم نمی دونستم اینهمه کار خوب از صبح از عزیزترین کسم به خاطر من سرزده....ولی با یاد اوریشون هم من خوشحال شدم و هم کارای اون به ثمر نشست...زندگی هم همینه همین لطفهای کوچیک و لبخندهای بزرگ....که اگه یادمون بره در حق هردومون ظلم کردیم...ما همه نکته سنجیم ولی نه توی مسائل مبت بلکه توی منفی ها
    اگر همین قدر که توی اشتباهات عزیزانمون ریزبینیم توی لطف هاشون نکته سنج بودیم همه خوشبخت بودیم.

  10. 18 کاربر از پست مفید فرشته من تشکرکرده اند .

    hamtta (جمعه 29 شهریور 92), فرشته من (جمعه 10 آذر 91), بارن (یکشنبه 23 اسفند 94)

  11. #106
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 بهمن 93 [ 15:47]
    تاریخ عضویت
    1387-9-20
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    4,599
    سطح
    43
    Points: 4,599, Level: 43
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 151
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 41 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    منم نزدیک بود پام توی این تاپیک باز بشه و خاطراتم رو بنویسم

    ولی یکی اومد و عشقم رو دزدید و الان هم داغونم

  12. کاربر روبرو از پست مفید n.e.o تشکرکرده است .

    n.e.o (شنبه 27 خرداد 91)

  13. #107
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1390-7-17
    نوشته ها
    195
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 475 در 135 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    خوب به به میبینم که زندگی همه گل و بلبله...
    خداروشکر
    مال ما که فعلا به جای گل ، سرخسه به جای بلبل هم کلاغه
    حیلی فکر کردم که یک خاطره خوشگل بنویسم ولی شما بگید شوهر ادم 9 صبح بره 11 شب بیاد روزهای جمعه هم سر کار باشه .. مگه خاطره سازی هم میشه؟؟؟( خیلی وضعم اسفناکه نه؟؟!!)
    اما میدونید چیه؟
    حدایا شکرت که شوهرم کار داره و عاشق کارشه و من مثل سال پیش افسردگی بیکاری اونو ندارم
    خدایا شکرت سرمونو که میزاریم رو بالش از خستگی کار و فعالیت خوابمون میبره نه از فکر و خیال و خستگی دعوا

    خدایا شکرت

  14. 22 کاربر از پست مفید yekta_b تشکرکرده اند .

    مارتا63 (یکشنبه 12 آبان 92), yekta_b (جمعه 10 آذر 91), بارن (یکشنبه 23 اسفند 94)

  15. #108
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1389-9-09
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,698
    سطح
    23
    Points: 1,698, Level: 23
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 126 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سلام به همه دوستان
    حالا یه خاطره هم من بگم:
    چندوقت پیش بدجورسرماخورده بودم جوری که دکترگفت سرکارهم نبایدبری وقتی نامزدم(عقدکردیم ولی زندگی مشترکمون رو شروع نکردیم)فهمیدبلافاصله که ازسرکارش برگشته بود دیدم واسم آناناس گرفته وامده عیادتم،شب هم پیشم موندهرچقدرهم گفتم لااقل جداازهم بخوابیم که مریض نشی قبول نکرد که نمیتونم دورازتوبخوابم حتی اگه مریض شم هم اشکالی نداره
    اون شب طفلی عسلمو نذاشتم تاصبح راحت بخوابه چون بدنم بدجوردرد میکرد وقتی تکون میخوردم ازدردناله میکردم عشقمم بلافاصله میپرسید چطوری؟ بعضی وقتاهم که من حال جواب دادن یابازکردن چشامونداشتم زودی پامیشدکه طوریت شده،یه بارکه چشاموبه زوربازکردم دیدم طفلی همچین باچشم های نگران خیره شده بهم وقتی دیدچشاموبازکردم وبهش خندیدم آروم بوسم کرد ونوازشم کرد تابازبخوابم
    الهی فداش بشم که 2روز بعدش اونم مریض شد.
    خدایاازت ممنونم که عشقموبهم دادی
    خداجونم خودت واسم حفظش کن

  16. 16 کاربر از پست مفید silda تشکرکرده اند .

    silda (جمعه 03 شهریور 91), مارتا63 (یکشنبه 12 آبان 92), بارن (یکشنبه 23 اسفند 94)

  17. #109
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 تیر 91 [ 16:37]
    تاریخ عضویت
    1391-1-31
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    683
    سطح
    13
    Points: 683, Level: 13
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    93

    تشکرشده 100 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    بچه ها دیشب سر یه موضوع مسخره با عشقم بحث کردیم همش زیر سر ..بی خیال ما خیلی کم دعوا میکنیم
    ولی هر وقت دعوامون شده سر خانوادش بوده سر تبعیضایی که میزارن بین ما و اون یکی پسرشون و عروسشون. خلاصه دیشب حالم گرفته بود شام خونه مامانم بودیم حتی یک کلمه هم با هم حرف نزدیم شب که اومدیم من تو حال دراز کشیدم اون میخواست بره بخوابه گفت حدیث پاشو بیا منم محل ندادم و یه رب دیگش رفتم طفلی برق و روشن گذاشته بود تا بم. امروز ظهر میخواست بره سر کار تا خود ظهر حرف نزدیم داشتم دق می کردم تا حالا این طوری با هم قهر نکرده بودیم . اما پاشد که بره سر کار اومد پیشم دستشو دراز کرد گفت من میرم کار نداری گفتم به سلامت بعد منو کشید طرفشو بغلم کرد گفت مواظب خودت باش منم یه بوس ابدار کردمش.بچه ها بخدا من خیلی خوبم باهاش اما گاهی وقتا یه چیزایی پیش میاد واقعا تحمل ندارم. البته اون جیگرم هم تا حالا از گل نازکتر بهم نگفته.اما امان از دست ........

  18. 11 کاربر از پست مفید حدیث67 تشکرکرده اند .

    مارتا63 (یکشنبه 12 آبان 92), بارن (یکشنبه 23 اسفند 94), حدیث67 (پنجشنبه 12 مرداد 91)

  19. #110
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سلام .. این خاطره یکی از قشنگترین خاطره های عمرمه که با اینکه تلخه هیچ وقت از یادم نمیره ..
    تازه عقد کرده بودیم .. بابام دفترشو داده بود به ما و اونجا شده بود تمام زندگیمون .. هر روز از صبح تا شب اونجا میموندیم .. یه روز برای کارمون با موتور رفتیم جایی . برگشتنی یه مرده کنار خیابون واستاده بود و گردو میفروخت .. رد شده بودیم از کنارش که به همسرم گفتم ح اون اقاهه گردو داشت ! سریع دور زد و برگشت . کلا تمام دارائیمون 2500 تومن بود که 2000 تومنشو گردو گرفت و هرچقدر گفتم بابا نمیخوام شوخی کردم قبول نکرد .. خیلی واسه م شیرین بود که با اینکه پول نداشت اما اجازه نداد دلم چیزیو بخواد و نداشته باشمش..

  20. 18 کاربر از پست مفید الف-ح تشکرکرده اند .

    مارتا63 (یکشنبه 12 آبان 92), الف-ح (جمعه 10 آذر 91), بارن (یکشنبه 23 اسفند 94)


 
صفحه 11 از 57 نخستنخست ... 23456789101112131415161718192021314151 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.