سلام مجدد. آقا حامد، من واقعا قصدم ناراحت کردن شما نبود. یه موقع ناراحت نشید ازم. اگرم ناراحت شدین ببخشید. کلا میخواستم تناقضای ذهنیم رو بگم. البته حرفامم جدید نبود. چندین ساله یهو از این انفجارها داشته ام توی همدردی. نمیدونم. شاید دچار مرض تکبر هستم! و خب میدونم تواضع شما در برابر خدا با تمام سختی هایی که توی زندگی برای هر کسی هست و حتما برای شما هم هست، مقامیه که ارزشمنده و من درکش نکرده ام.
کلا احتمالا من اگه جای خدا بودم با این کم صبریم، تا حالا قشنگ زده بودم کل دنیا و خلقت رو منفجر کرده بودم از خشم دیدن یه ظلم. حالا خدا هر چی هست، ولی صبوره. متاسفانه من وقتی قاتی میکنم بدجور قاتی میکنم. توی کنترل خشم و هیجانات منفیم خیلی ضعیفم. توی کنترل استرسم در شرایط استرس زا خیلی خیلی ضعیفم و بیشتر از اینکه شهامت روبرویی با یه چالش رو داشته باشم، از وحشت جا میزنم و فقط هم غر میزنم. اما این تناقضای توی ذهنم نمیذاره حس کنم در امنیت هستم. و این خیلی عصبیم میکنه.
آقا هادی، ممنون از پاسختون. من وقتی پاسخ شما رو خوندم تازه متوجه شدم جوری حرف زده ام که ممکنه آقا حامد رو برنجونه. و واقعا چنین نیتی نداشتم. فقط میخواستم بگم جمال یار اونقدرهم بی پرده نیست و زندگی طبیعی و نیازهای طبیعی رو نمیشه نداشت و طی طریقت، یه ارامشی میخواد تا ذهنت و روانت برای طی طریقت راحت و ازاد باشه. خیلی سخته شکم گرسنه ای دغدغه اش به جای یافتن غذا، رشد معنوی باشه. و ارامش های زیادی در زندگی، بدون رفع نیازهای دنیای طبیعی وجود انسان قابل دستیابی نیست. زندگی کردن دلخوشی میخواد، دلیل میخواد و چیزهایی انگیزه بخش. بدون این دلخوشی ها ادم کم میاره.
من یادمه یه زمانی وقتی پسرخالم رفت، و همزمان با اون فشارهای شدید از سمت خانوادم داشتم و واقعا بی کس و تنها بودم فقط امیدم این بود که خدا که نمرده، خدا که هست. ولی واقعا صبرم به اندازه صبر خدا نبود.
و شاید توقع بی جایی بود که خوب باش تا خدا هم برات خوب بخواد. چون میدیدم هی من سعی میکنم خوب باشم ولی شرایط داره تنگ تر و بدتر میشه. خب منم متاسفانه کم اوردم و ناامید شدم و خودم دست به کار شدم. دست به کار شدنم هم بر خلاف چیزایی بود که خدا ازش راضی باشه و به اصطلاح گناه بود. شاید ارومترم کرد ولی احتمالا همون آگاهی خودم به گناه بودن کارهامه که نمیذاره با ارامش نسبی که الان دارم حالم خوب باشه و حتی به ارامشهام هم شک دارم و هی منتظر عقوبتم! و دلخوریمم از خدا اینه که چرا اونقدر که من التماسش میکردم که راهی جلو پام بذاره و کمکم کنه، اونقدر کمک نکرد تا ناامید بشم و دست به دامن غیر خدا؟
صبا جان، خوبه، تبریک میگم. شاکر بودن خیلی خوبه. ولی من وقتی به گناهام نگاه میکتم از دست خدا عصبانی میشم که چرا گذاشت کارم به اینجاها بکشه در حالی که تنها خواسته ام ازش این بود که نذاره ازش دور شم.
.................................................. ........
یکی از دوستان دوره کارشناسیم امروز پیام داد. بعد از شاید حدود 7-8 ماهی که از هم خبری نداشتیم. نوشته بود مشهد هستم و یهو خیلی یادت افتادم و یادم اومد حافظ دوست داشتی، همینجوری به نیت تو یه فال حافظ گرفتم و اومد: " بیا با ما مورز این کینه داری... که حق صحبت دیرینه داری"...........!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)