تازه ازدواج کرده بودیم ، برای تعطیلات عید نوروز بود به یکی از روستاهای اطراف که بستگان پدری همسرم اونجا بودن رفته بودیم.
بعد از ظهر پنجشنبه ای برای زیارت اهل قبور رفته بودیم ، برخی از قسمتهای قبرستان بر روی بلندی بود و حالت تپه ماهور داشت.
طبق معمول دست در دست هم داشتیم و کیفور بودیم ،تو حال و هوای خودمون بودیم ، شاد و شنگول از این قبر به اون قبر می رفتیم و بعد از معرفی متوفی از سوی همسر (البته بعضی از اونها رو هم ایشون نمی شناخت فقط می دونست از بستگان پدریش هستن) فاتحه می خوندیم .
اما غافل از این بودیم که در اون روستا همه مارو می شناسن(من هم که اولین داماد خانواده ، داماد بزرگه خانواده ....) و انگشت نما شده بودیم ...... خلاصه شب که خونه پدر بزرگ بودیم و همه عموها و عمه ها و... بودن موضوع رو پیش کشیدن و البته کلی خندیدیم .
اما تازه فهمیدیم که بایست بیشتر مواظب خودمون باشیم ، همه جا دستمون تو دست هم باشه بجز برخی مکانهای خاص مثل قبرستون !!!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)