به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 10 از 40 نخستنخست 123456789101112131415161718192030 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 392
  1. #91
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    تازه ازدواج کرده بودیم ، برای تعطیلات عید نوروز بود به یکی از روستاهای اطراف که بستگان پدری همسرم اونجا بودن رفته بودیم.
    بعد از ظهر پنجشنبه ای برای زیارت اهل قبور رفته بودیم ، برخی از قسمتهای قبرستان بر روی بلندی بود و حالت تپه ماهور داشت.
    طبق معمول دست در دست هم داشتیم و کیفور بودیم ،تو حال و هوای خودمون بودیم ، شاد و شنگول از این قبر به اون قبر می رفتیم و بعد از معرفی متوفی از سوی همسر (البته بعضی از اونها رو هم ایشون نمی شناخت فقط می دونست از بستگان پدریش هستن) فاتحه می خوندیم .

    اما غافل از این بودیم که در اون روستا همه مارو می شناسن(من هم که اولین داماد خانواده ، داماد بزرگه خانواده ....) و انگشت نما شده بودیم ...... خلاصه شب که خونه پدر بزرگ بودیم و همه عموها و عمه ها و... بودن موضوع رو پیش کشیدن و البته کلی خندیدیم .
    اما تازه فهمیدیم که بایست بیشتر مواظب خودمون باشیم ، همه جا دستمون تو دست هم باشه بجز برخی مکانهای خاص مثل قبرستون !!!!!

  2. 20 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (دوشنبه 02 بهمن 91), mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96)

  3. #92
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,061
    امتیاز
    147,577
    سطح
    100
    Points: 147,577, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,681

    تشکرشده 36,021 در 7,409 پست

    Rep Power
    1094
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
    دوستان عزیز

    توجه به محتوای تاپیک داشته باشید ، هر خاطره ای از زندگی مشترک اینجا بیان نمیشه ، بلکه اونچه که بیانگر عشق و علاقه همسران نسبت به هم است و تأثیر گذار و انتشار مثبت اندیشی در روبط و توجه مراجعین به محبتهای همسران به هم است مد نظر است .

    با نظر به این یادآوری ، پستهایی که خاطرات معمولی هست و تاپیک را از اصل موضوع منحرف می سازد حذف خواهد شد .

    با تشکر

  4. 11 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), فرشته مهربان (دوشنبه 02 بهمن 91), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96)

  5. #93
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 شهریور 90 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,813
    سطح
    25
    Points: 1,813, Level: 25
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    95

    تشکرشده 94 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    من و دلبندم هنوز نامزدیم.چند روز پیش با دلبندم رفته بودیم خرید. بعد از این که حسابی مغازه ها را گشتیم وخسته شدیم بدون هماهنگی رفتیم خونه مادر ایشون که دیدیم از قضا مادرشون اینامهمون هستن وخونه نیستن(من که خوش به حالم شد).ولی دلبندم اخماش رفت تو هم که حالا شام نداریم جی کار کنیم؟جلدی پریدم تو آشپزخونه که حالا خودم ترتیبش را میدم.اما دلبندم اومد وسایل را ازم گرفت وگفت تو برو بشین من حلش میکنم.امشب مهمون منیرفتم نشستم وزیر چشمی دلبندم را نگاه میکردم که چطور داره شام را آماده میکنه حس خیلی خوبی بود.شام که حاضر شد سفره را پهن کرد وباهم نشستیم سر سفره.آخ باورتون نمیشه خوشمزه ترین غذایی بود که تا حالا خورده بودم داشتم انگشتام هم باهاش میخوردم اینقدر با اشتها غذا میخوردم وادا در اوردم که دلبندم دست از غذا خوردن کشید و فقط من را تما شا کرد.اخ که چقدر نگاهش دیدن داشت.

  6. 21 کاربر از پست مفید goolnaz تشکرکرده اند .

    goolnaz (دوشنبه 02 بهمن 91), mohi (یکشنبه 24 اسفند 93)

  7. #94
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    [align=justify]واااااااااای دلمان همسر خواست!!![/align]

  8. 14 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), دختر مهربون (دوشنبه 02 بهمن 91)

  9. #95
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 آبان 91 [ 22:18]
    تاریخ عضویت
    1389-10-08
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,751
    سطح
    24
    Points: 1,751, Level: 24
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 50 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    تسوکه گرامی بخاطر ایجاد این ابتکارت ممنونم من برای شادی و خوشحالی و لحظات زیبای دوستان اشک شادی ریختم امیدوارم تمام لحظاتتان اینگونه خاطره انگیز و عشقولانه باشه. من از دست همسرم خیلی خیلی ناراحت بودم ولی وقتی ارسال بچه ها رو دیدم تازه یادم افتاد منم خاطرات خوبی داشتم. موقعیکه نامزد بودیم یه بار من مریض شدم و اداره نرفتم همسرم طبق معمول زنگ زده بود اتاقم و همکاران گفته بودن که نیومده با نگرانی زنگ زد به موبایلم و من گفتم کمی مریضم و گفت حتما برو دکتر من هم گفتم نه نمیرم حال ندارم پیاده برم و کسی خونه نیست که منو برسونه . بعد از کمتر از یکساعت دیدم خودشو رسوند خونمون (مرخصی گرفته بود) و منو برد مطب و کلی هم نگرانم بود .
    موقعی که عقد بودیم یه بار میخواستم برم جشن نامزدی دوستم ولی چون شب بود و فاصله زیاد همسرم منو رسوند و بیرون چند ساعت منتظر موند تا جشن تموم بشه و منو برگردونه (آخه دوستم همه دوستان را تنها و بدون همسراشون دعوت کرده بود.) تازه همسرم خوشحال بود که به من خوش گذشته و تونسته کمی باعث رفع خستگی من بشه و من بخاطر این کارش خیلی ممنونش بودم.

  10. 25 کاربر از پست مفید NEL4 تشکرکرده اند .

    mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), NEL4 (دوشنبه 02 بهمن 91), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96)

  11. #96
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 90 [ 10:06]
    تاریخ عضویت
    1389-10-15
    نوشته ها
    79
    امتیاز
    2,335
    سطح
    29
    Points: 2,335, Level: 29
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    270

    تشکرشده 276 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سلام
    منم يه خاطره بگم تا از قافله جا نيفتادم

    شوهرم دوران عقدمون بخاطر كارش تو يه شهر ديگه بود . اولين باري بود كه بعد از عقد قرار بود برم ديدنش اونجا .
    شب راه افتادم اونم اون شب كشيك بود . تمام طول راه در حال اس ام اس بازي بوديم

    صبح ساعتاي 7 رسيدم ترمينال همش چشمم دنبال شوهرم بود . از سالن انتظار كه اومدم بيرون يهويي ديدم بدو بدو با يه دسته گل داره مياد سراغم . روبه رو كه رسيد دسته گل رو گرفت طرفم و گفت "سلام خوش اومدي عزيزم"


    واي اينقدر ذوق زده بودم كه نگوووووووووو

  12. 18 کاربر از پست مفید niyaz-62 تشکرکرده اند .

    mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), niyaz-62 (دوشنبه 02 بهمن 91)

  13. #97
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,197

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سال آخر دانشگاه بودم و تهران سرگرم درس خوندن و کارآموزی و پروژه
    شوهرم هم سرش خیلی شلوغ بود
    کمتر می تونستیم همدیگر رو ببینیم
    سرکلاس بودم که شوهرم اس ام اس داد بیا دم در دانشگاه کارت دارم
    خیلی تعجب کردم
    اصلا نگفته بود داره میاد تهران
    رفتم دم در دانشگاه
    خیلی جاخورده بودم
    یه کم صحبت کرد بعدش گفت کاری نداری
    منم گفتم نه ( هنوزم گیج بودم واسه چی اومده دیدنم)


    بعد یهو از توی ماشین یه دسته گل رز بهم داد و "تولدت مبارک "

    خیلی خوشحال شدم
    اصلا یادم نبود تولدمه


    بهم گفت: فقط اومده بودم تولدت رو تبریک بگم برگردم

    خیلی برام ارزشمند بود

  14. 32 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), بالهای صداقت (دوشنبه 02 بهمن 91)

  15. #98
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 تیر 02 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1389-10-26
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    10,730
    سطح
    68
    Points: 10,730, Level: 68
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    197

    تشکرشده 342 در 91 پست

    Rep Power
    32
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سلام
    آفرین به تسوکه
    عجب موضوعی بوده ها!
    فکر کنم خودش الان مشغول خوندن واسه دکتراست
    هر چند ما فعلا در تجرد به سر می بریم ، اما دوستان که مینویسن ما هم بیشتر به ازدواج ترغیب میشیم
    :D

  16. 12 کاربر از پست مفید محمد89 تشکرکرده اند .

    mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), محمد89 (دوشنبه 02 بهمن 91)

  17. #99
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 بهمن 90 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1389-11-25
    نوشته ها
    215
    امتیاز
    3,790
    سطح
    38
    Points: 3,790, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    227

    تشکرشده 229 در 108 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    قشنگترین خاطره من واسه زمانیه که کنکور داشتم تو یک روز 2تا کنکور داشتم همسرم از صبح زود اومده بود دنبالم تا راحت تر حوزه امتحانیمو پیدا کنم و برای هر کدوم از کنکورام 2 3 ساعت تنها منتظرم مونده بود منم موقع امتحانا اصلا حواسمو جمع نکردم چون تمام حواسم به همسرم بودو قبول نشدم خلاصه وقتی از حوضه بیرون اومدمو چشمای منتظرشو دیدم یه حس قشنگی بهم دست داد.الانم با همه مشکلاتی که برام پیش اومده با این خاطره احساس خوبی بهم دست میده

  18. 16 کاربر از پست مفید شاپرک جون تشکرکرده اند .

    mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), شاپرک جون (دوشنبه 02 بهمن 91)

  19. #100
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1389-3-03
    نوشته ها
    309
    امتیاز
    4,602
    سطح
    43
    Points: 4,602, Level: 43
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    953

    تشکرشده 977 در 191 پست

    Rep Power
    46
    Array

    RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"

    سلام.
    دوهفته میشه که عقدکردیم.همه چی آرومه.تمام لحظه هامون عشقولانه هست.مخصوصا وقتی از سرکارمیاد خونه ما.بازم میام تا تعریف کنم.

  20. 12 کاربر از پست مفید پریماه تشکرکرده اند .

    mohi (یکشنبه 24 اسفند 93), کلانتر جو (شنبه 28 بهمن 96), پریماه (دوشنبه 02 بهمن 91)


 
صفحه 10 از 40 نخستنخست 123456789101112131415161718192030 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.